این روزها مشغول بازی در یک تئاتر به نام «سینگل» است، نامش امیرحسین است، اما همه او را با نام امیر به خاطر میآورند، امیر غفارمنش، کسی که سالیان سال در سریالهای طنز و محبوب تلویزیون او را دیدیم و با طنازیاش خاطره داریم، از «ساعت خوش» و «سیب خنده» و «دنیای شیرین» تا «دردسرهای عظیم» و «خوشنشینها» و «چک برگشتی».
به گزارش خبرآنلاین، از او خواستیم که به کافه خبر بیاید تا پس از اینکه درباره نمایش صحبت کردیم (متن آن را به زودی بخوانید) با او خاطره بازی کنیم. او هم پذیرفت، مقابل ما نیست و از رفاقت پدرش با بهروز وثوق گفت و رسید به ماجرای ممنوعالفعالیتیاش بهخاطر محبوبیت بیش از اندازه که در ادامه میخوانید.
در نمایش «سینگل» تا چه اندازه خواستید نشان دهید که بخشی از تنهایی این افراد برای این است که بلد نیستند عشقشان را بیان کنند؟
شما براساس برداشت خودت سوالهایی میپرسی که ممکن است، ۲۰-۳۰ درصد تماشاگرهای ما هم همین برداشت را داشته باشند، ولی واقعیتی که به موازات خلاء این دو نفر در کار وجود دارد، این است که ما در جامعهمان، خلایی به نام «عشق» داریم. تا مدتها حتی صحبت کردن از عشق در رسانه هم ایراد داشت، چون من کمی سن و سالم زیاد است، خوب یادم میآید. در بعضی جاها ممکن بود که ما را در خیابان بگیرند و ما مجبور بودیم که برویم جایی و ثابت کنیم که خواهر و برادریم. صحبت کردن درباره عشق هم در رسانه ممنوع بود. ما زمانی در دورانی زندگی میکردیم که همه چیز از عشق حرف میزد، همه فیلمها، سریالها و حتی برنامههای رادیویی، اما بعد جنگ شروع شد و نیاز داشتیم به سینمای حماسی و حرف زدن درباره جنگ.
من هم در ادامه میخواستم همین را بگویم، اما ما همه چیز را از روی میز خالی کردیم و گفتیم که اینها دارای عشق است و نباید باشد، درحالی که دربین آنها جوانمردی و بزرگمنشی هم وجود داشت که از بین رفتند. وقتی اینها را دور ریختیم، سالها حرف زدن از عشق، جوانمردی و چشم پاکی از بین رفت و همه چیز به آرمانخواهی و جنگ تبدیل شد. حالا این جامعه به جایی رسیده است دارای خلاء عشق است و آمار طلاقش را میبینیم. در برگشت به متن، میبینیم که دو نفر دارای خلاء توجه و نوازش و عشق هستند و چیز پیچیدهای نیست و میخواهد بگوید که آنها با تصورشان دارند، خلاء خود را پر میکنند، اما تصورشان به آنها آسیب عاطفی میزند، چون نمیتواند دیگر به تجسم منجرشود. به نظرم جامعه ما نیاز به عشق و تبلیغ عشق و محبت و تیلبغ محبت و نیاز به خدا و تبلیغ خدا و تصویر عاشقانهای از خدا دارد. به نظرم جامعه ما نیاز دارد که در آن اعتقاد به خدا تبدیل به اعتماد به خدا شود و یک اتفاق خوب در آن بیفتد. کارهایی که ایجاد لبخند، تبلیغ عشق، تبلیغ عطوفت، تبلیغ عشق خداوند را میکند، خدمت است و همچنین اگر قصه تعریف کند و بتواند مردم را به سالنها دعوت کند، خدمت است.
شما به این اشاره کردید که صحبت کردن درباره عشق، سالها در رسانه ممنوع بوده، آیا شما در آن دوران مواجههای داشتید که فیلمها و سریالهایی به دلیل این مسئله با چالش مواجه شده باشند یا اکران نشوند؟
در برنامهای با هومن حاجی عبداللهی، مجری بودیم و قتی داشتیم به نام خدا میگفتیم، من گفتم به نام خدای عاشق که از اتاق فرمان کات دادند، پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ و به من گفتند که نگویم که خدا عاشق بندههایش است.
من همین حالا دارم سعی میکنم، خودسانسوری نکنم که ببینم بعداً چه قدر سانسور خواهد شد؟
آقای غفارمنش، شما به سینما و تلویزیون در سالهای گذشته گریز زدید. من فکر میکنم اخیراً شما را در تلویزیون کمتر میبینیم. آیا خودخواسته پیشنهادات را رد میکنید؟ چون در شرایط اقتصادی فعلی چرخ زندگی با تئاتر نمیچرخد.
من خیلی علاقهای ندارم که کنار آقای حکم آبادی (مسعود حکمآبادی تهیهکننده نمایش «سینگل») قرار بگیرم، اما کمی خودخواسته در این سالها تصمیمگرفتم که در تئاتر باشم. میتوانم بگویم که در ۵-۶ سال اخیر جزو پرکارترین بازیگران تئاتر، بودم، از «بانوی محبوب من»، «لکانته»، «شجاع»، «خاتون پرده نشین»، «شام خداحافظی» و.. و نزدیک به ۸ کار تئاتر در این سالها داشتم. بعد از سریال «خوشنام» چند کار در تلویزیون و پلتفرم پیشنهاد شد که رد کردم و کار نکردم.
به نظر شما کمی برعکس نشده است؟ یعنی اگر درسالهای گذشته، از حدود ۷۰ – ۸۰ و بعضاً اولین سالهای دهه نود، بازیگران به اصطلاح خودشان از تئاتر شروع میکردند و خاک صحنه میخوردند و بعد وارد تلویزیون و سینما میشدند و ما امروز بسیار هنرمندانی را داریم که طی همین روند، جلو میآمدند، اما امروز این چرخه معکوس شده است و بازیگرانی که سالها در تئاتر کار کرده بودند و به تلویزیون آمده بودند و در آن دیده شده بودند، دوباره به تئاتر برگشتهاند.
بازیگری که ۴ کار تئاتر در تجربه دارد و بعد وارد سینما شده است، دیگر بازیگر تئاتر نیست و تئاتر برایش سکوی پرش بوده و از آن رد شده است، ولی بازیگری که ۴۰ کار تئاتر در کارنامه دارد، بازیگر تئاتر محسوب میشود، به عنوان مثال آقای رضا کیانیان، آقای رضا صابری، گوهر خیراندیش، پرویز پرستویی و ... اینها از قدیمیهای تئاتر هستند. برخی از هم دورهایهای نسل من هم هستند که به دلیل همان قضیه ارتزاق کردن و مشغول کار تصویر شدهاند و از کار تئاتر فاصله گرفتهاند، خودم هم مشغولم، اما این چند سال بنابر سلیقه شخصی احساس کردم که دوست دارم روی شکل دیگری از رسانه بمانم و ترجیح دادم که کار تئاتر انجام دهم و به من خوش گذشت. با مجتبی، امیرکربلایی زاده و ... به من خوش گذشت.
از اولین کارهای تئاتریتان، کار با مرحوم عزت الله مهرآوران بود.
از اولین کارها نبود. فکر میکنم سال ۸۵ بود که «رکاب» را با ایشان کار کردم. من از ۶۷ شروع کردم.
خاطرهای از ایشان دارید؟
عمو عزت خیلی بانمک بود و طنز نهفتهای داشت. یک روز دراماتورژش نشسته بود و داشت صحبت میکرد، من نمیتوانم مثل خودش بگویم، اما گفت که نظرت چیست حالا که امیر هم آمده به این جا کمی تحرک بدهیم؟ او هم کنار دیوار نشسته بود و گوش میداد تا جمله تمام شود، غافل از اینکه جمله او تمام شده بود. علاوه براین که خیلی طناز بود، بسیار هم توانمند و با سواد بود و دست به قلم هم بود و قرار بود، متنی درباره کارکتر سرپاس مختاری را که شخصیت مهمی در تاریخ ایران بود را بنویسد، اما متاسفانه عمرش کفاف نداد. کم هستند بازیگرانی مثل آقای نصیریان و عزت الله مهرآوران که هم درام نویس باشند و هم بازیگر خوبی باشند، چنین چیزی را در آقای مشایخی و انتظامی نمیبینیم. آقای نصیریان هم کارگردان، هم نمایشنامه نویس و هم بازیگر بود، چنین افرادی کم و معدود هستند.
خیلیها ممکن است که در کودکی کاراکتری را در فیلمی دیده باشند و به دلیل علاقه به آن کارکتر به سمت بازیگری رفته باشند، شما هیچ وقت چنین تجربهای داشتید؟
پدر من کارگردان سینمای آزاد ایران و هم دوره آقای کیانوش عیاری و آقای غلامرضایی بود و هوشنگ کاووسی هم استاد ایشان بود و همه از دانشکده دراماتیک بودند. اصل قضیه از اینجا شکل میگیرد که آقای اصغردرخشان، احمد سیدعلی، بهروز وثوقی، پدر من و آقای والی زاده، ۵ رفیق بودند که پیش از آنکه پدرم ازدواج کند، آقای والیزاده مدتی پدرم و بهروز وثوقی را وارد عرصه دوبله کردند. پدر من و بهروز وثوقی اهل خوی بودند و از بچگی تصمیم میگیرند که وارد هنر شوند و رویای سینما داشتند. پدرم تعریف میکرد که بهروز عاشق بود و از آنجایی که پول رفتن به سینما را نداشتند روی پشت بام یک خانه میرفتند و ما میتوانستیم ازآنجا آپارات فلان سینما را ببینم، چون پول نداشتیم که به سینما برویم.
ما هم وقتی به ویلایشان در نوشهر یا خانهشان در امیرآباد میرفتیم، دیدن ایشان از نزدیک برایمان جذاب بود. او بسیار با معرفت بود و زمانی که پدرم سکته کرده بود تماس میگرفت و به ما میگفت که تلفن را نزدیک گوش احمد بگذارید و گریه میکرد و با پدرم حرف میزد؛ یعنی تا دم فوت پدرم با ایشان تماس میگرفت و حرف میزد. نمیدانم شاید آنها نسلی بودند که نوع محبتها و معرفتهایشان ویژه بود و فرق داشت. معرفتهایشان به نوعی برایم حسرت برانگیز است. من هم دوستانی داشتم که رابطهام با او مثل پدرم و بهروز وثوقی و والی زاده بود، اما مدتها است که از او بیخبرم و میخواهم وقتی او را دیدم بگویم که تو اسمت شبیه آن فردی است که من میشناختم، اما خودِ او نیستی. چه چیزی با شهرت ما فرق میکند؟ من، شما و رییس صداوسیما همه یکی هستیم و چرا خودمان را بالاتر و پایینتر میبینیم؟
در دورهای مخصوصا دهه هفتاد شما هم درکنار تیمی بودید که خیلی محبوب و مشهور بودند و همه آنها بعدها اعلام کردند مدتی ممنوعالفعالیت بودند، شما هم تجربه این چنینی داشتید؟
بله در دوران «ساعت خوش» و در دوره آقای لاریجانی و پورنجاتی به مدت دوسال ممنوعالفعالیت بودیم و توضیحی هم ندادند، بعد از دو سال هم گفتند که بیشتر از سه نفر در یک نمایش باهم نباشند، آن زمان اوج محبوبیت رضا عطاران، نصرالله رادش، سعیدآقاخانی و حمید لولایی بودند. اگر این جمع بودند من و پوپک (گلدره) هم به آنها اضافه میشدیم اجازه فعالیت نداشتیم. بعدها گفتند محبوبیتی که دارید برای ما غیراستاندارد است و ما تصمیم گرفتیم با شما کار نکنیم و البته که از آن زمان تا کنون ۳۰ سال گذشته است و نوع تفکرات تغییر کرده مثلا الان درباره عشق میتوان در تلویزیون صحبت کرد.
شما در یک سریال بسیار محبوب به نام «خوشنشینها» ایفای نقش کردید، خاطرهای از سیروس گرجستانی در خاطرتان باقی مانده؟
ایشان در پشت صحنه همیشه اشعار شهریار را برای من میخواند و توضیح میدهد و حسرت یک کاسکویی را داشت که خودش اشعار حافظ را به او یاد داده بود و آن کاسکو شعرها را میخواند و ایشان همیشه حسرت آن پرنده را داشت.