bato-adv
کد خبر: ۷۵۰۲۴۹

چشم‌های خاکستری‌رنگ‌اش

چشم‌های خاکستری‌رنگ‌اش
داشت نم‌نم من را به قتل می‌رساند، اما راه بیرون‌آمدن از این وضع را پیدا نمی‌کردم، لرزِ مرگ به جانم نشسته بود.
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۲ - ۱۱ تير ۱۴۰۳

دربرابرت خودم رو پر می‌کنم از فرار نکردن؛‌ای مرگاحمد افجه‌ای؛ پایین بودم، همه بالا و نگاه‌ها به من

انگار تمام دنیا داشت تلاش می‌کرد به آن زیر هبوط نکند. همه سعی‌ام را معطوف کردم به ذهن و حواسم که با چیزی که می‌بینم هم‌یاری کند.

‎وقار و صفایی بی‌ریا داشت. ‎او صورت سرشار از چین و چروک‌اش را مودبانه تقدیم تماشاگر می‌کرد. ‎حتی سایه لبخند روی لب‌هایش موج می‌زد، ولی چشم‌های کم‌سو و خاکستری‌ا‌ش نمی‌خندید.

‎از مرد چشم‌پوشیدم، ولی او دست از سرم ‎برنمی‌داشت. در چشمانش قضاوتی خاموش و سمج خواندم.

‎فهمیدم چه‌چیزی ما را از هم جدا می‌کند: هرفکری که می‌توانستم در موردش بکنم اثری رویش نداشت که نداشت، ‎ولی قضاوت او مثل خنجری در من فرو می‌رفت و حتی حق وجود داشتنم را زیر سوال می‌برد، آیا حقیقت دارد؟

‎ «آره، داره»

داشت نم‌نم من را به قتل می‌رساند، اما راه بیرون‌آمدن از این وضع را پیدا نمی‌کردم، لرزِ مرگ به جانم نشسته بود.

‎ولی برای مرد زیبای بی‌نقص که دراز کشیده و صورتی آکنده از آرامش دارد اوضاع جور دیگری بود، کمتر از قرنی، بی‌ناکامی از حق‌زندگی، اتم و اکمل استفاده کرده بود.

نزدیک‌ترین تماشاگر که برحسب تصادف پدرم بود، من را از آن ورطه بیرون کشید.

شروع شد، به جد و جهد کلوخ‌ها حرکت کردند، ناگاه به‌ذهنم خطور کرد:

چشم‌های خاکستری‌رنگ‌اش حتی یک‌لحظه به‌چشم من نیفتاد.

«دربرابرت خودم رو پر می‌کنم از فرار نکردن؛‌ای مرگ»

پدربزرگم در آغوش خاکِ تیره خفت.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
هم اکنون دیگران میخوانند
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین