فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم
صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز
که غوغا میکند در سر خیالِ خوابِ دوشینم
شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
شرح لغت: حقهی مهر: به ضم اول و تشدید دوم آوند مهر و محبت، استعاره مکنیه /دل نگران: پریشان خاطر و هراسان /زلف هندو: گیسو سیاه دلربا
گوهر خزانهی اسرار به همان گونه که بود هست و صندوقچهی مهر با همان مُهری که بود باقی مانده. مقصود او از این شعر این است که، وارستگانی که صندوقچهی قلبشان به مهر دوست ممهور گشته، هر چند در برابر معشوق جان فدا کنند، اما باز هم دل در تب و تاب دارند و سوز دل بر وجودشان حاکم است.
پیش از این با معشوق خود بیشتر مدارا میکردی، طوری که در این امر شهره داشتی. حال کمتر به او توجه میکنی، اما او هنوز منتظر لطف توست، زیرا به اخلاق خوب تو ایمان دارد. مطمئن باش که خداوند رزاق است. حال به فکر عذرخواهی و دلجویی او باش.
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند