برخی بر این گمان هستند که راه «تفکر» در ایران معاصر از طریق «ترجمه» میگذرد. بیآنکه بخواهیم در درستی و نادرستی این گزاره بپیچیم، کمتر میتوان در این نکته تردید کرد که آشنایی ایرانیان با فلسفه عموماً از طریق وساطت ترجمه اتفاق افتاده است.
به گزارش هممیهن، با این همه، در دوره اسلامی ـ البته جز ادوار آغازین شروع نهضت ترجمه که امکان بیشتری برای مواجهه فیلسوفان مسلمان، چون فارابی با اصل متون یونانی وجود داشت ـ بیشتر به جای روزآمدشدن ترجمه از یونانی به عربی و فارسی، کل فهم این متون به تفسیرهای فلاسفه اسلامی متقدم از نوشتههای یونانی محدود ماند و بدینترتیب سنت ترجمه به معنای دقیق آن شکل نگرفت.
در دوران معاصر بهخصوص در سه دهه اخیر، ترجمه گسترشی روزافزون یافته است و آثار بسیاری از فلاسفه غربی مورد توجه مخاطب عام نیز قرار گرفتهاند.
برای نمونه میدانیم که در دهههای ۷۰ و ۸۰ ترجمه نوشتههای یورگن هابرماس، میشل فوکو و ریچارد رورتی در ایران رونقی ویژه گرفت و برخی از این متفکران نیز به ایران سفر کردند. بعدتر نیز جریانهای فکری چپ با عطف اعتنایی جدی به ترجمه اسلاوی ژیژک و آلن بدیو، ایشان را بهعنوان اعاظم فلسفی دوران معرفی کردند. اینک، اما اندکی از تب و تاب متفکرمحوری خارج شدهایم و ویترین ترجمه نیز متنوعتر شده است. با این همه، آن فیلسوفی که آثار او همچنان ترجمه میشود و به نظر میرسد اقبال عمومی به این ترجمهها نیز اندک نیست، هانا آرنت است؛ فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی که در ۱۴ اکتبر ۱۹۰۴ در آلمان زاده شد و در ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در شهر نیویورک درگذشت.
نکته جالب توجه در مورد آرنت البته این است که افزایش اقبال عمومی به آثار او منحصر به ایران نیست، بلکه طبق برخی گزارشها، امری عمومی چونان «یک تجدید حیات بینالمللی فوقالعاده» است. برخی، چون ریچارد. جی. برنشتاین چنین اقبالی را با این نکته توضیح میدهند که آرنت به گرایشهای ظلمانی عصر حاضر که هنوز ما آدمیان را آزار میدهد، آگاه بود و نگرش نقادانه او ازسویی، راهی بود برای نگریستن به این ظلمات و تأمل درباره مسئولیت هر یک از ما در مواجهه با آن و ازسویدیگر، تمدید امیدواری و یافتن بارقهای از نور که از اعمال افراد سرچشمه میگیرد و در برابر پوچگرایی، بدبینی یا بیتفاوتی مقاومت میکند. در ادامه گزارشی از سیر ترجمه آثار آرنت به فارسی خواهد آمد.
عزتالله فولادوند از ممتازترین مترجمان ایرانی است که نقش مهمی در معرفی اندیشمندان غربی و سنتهای فکری مدرن در جامعه ایران دارد. او که در نخستین ترجمه خود، با کتاب «گریز از آزادی» اریک فروم درکی متفاوت از سنت اندیشه چپ را به مخاطبان فارسیزبان تقدیم کرد، در سالهای اولیه پس از انقلاب ۵۷ نیز دست به ترجمه دو کتاب از هانا آرنت زد که با فضای عمومی جامعه ایران ارتباط داشتند؛ «خشونت» و «انقلاب».
فولادوند بر ترجمه اول، مقدمهای نگاشت و ضمن معرفی آرنت، مختصری از ستایش کارل یاسپرس نسبت به دانشجوی سابقش را بر آن اضافه کرد: «چون از استقلال درونی بهره میبرد، سراسر جهان را وطن خویش میشمرد؛ و، چون به نیروی بیمانند قانون اساسی آمریکا (اصل سیاسی آن که بههرحال نسبت به اصول دیگر همچنان برتر مانده است) ایمان میورزید، تابعیت آن کشور را پذیرفته بود. من در گذشته هرگز نتوانسته بودم بدان خوبی که او به من آموخت به این دنیایی که بزرگترین کوشش برای دستیابی به آزادی سیاسی در آن صورت میگرفت بنگرم، همچنین بنیاد دستگاههای یکهتاز را ببینم.» آرنت در این کتاب میان «قدرت» و «خشونت» تمایز و رابطه تضادآمیز قائل میشود؛ اولی را برای تشکیل دولت و برقراری حقوق شهروندی و روابط دموکراتیک ضروری میداند، اما در دومی خصلتهایی ویرانگر و سرکوبگر میبیند که در تضاد کامل با سازندگی مستتر در «قدرت» است.
از نظر آرنت آنچه به دولت و جامعه سیاسی قوت میبخشد، قدرت برآمده از مشارکت و اراده جمعی و همگانی شهروندان است و حکومتی که از این موهبت محروم بماند، چارهای جز توسل به خشونت و در مراحل بعدی ترور و وحشت نخواهد داشت. این خود، اما به مقابله خشونتبار مردمان عاصی و شاکی از دستگاه حکومت و ستایش متعاقب رسالت مقدس «خشونت انقلابی» خواهد انجامید. در چنین مواردی اگرچه ازنظر آرنت، گاه «خشونت»، «تنها راهی است که بتوان ترازوی عدالت را دوباره به حال ترازمندی درآورد»، اما درنهایت جز برای «تعقیب هدفهای کوتاهمدت» به کار نمیآید و «به امور بزرگ کمکی نمیکند خواه تاریخ باشد، خواه انقلاب و خواه پیشرفت یا ارتجاع»؛ به تعبیر فولادوند: «قهر و لطف، ضد یکدیگرند و آنکه باد بکارد، توفان درو خواهد کرد و از خشونت کینه میروید و از مهر، دوستی.»
ترجمه دیگری از «درباره خشونت» را بعدتر در سال ۱۳۹۷، علی معظمی در ترجمه کتاب «بحرانهای جمهوری» که علاوه بر این متن بلند، مقالاتی درباره «دروغگویی در سیاست: تأملاتی در اوراق پنتاگون» و «نافرمانی مدنی» را نیز شامل میشد و در کل به بحرانهای سیاسی آمریکا در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ معطوف بود، عرضه کرد. فولادوند خود نیز البته در میانه دهه ۱۳۹۰ به صرافت چاپ ویراستی جدید از «خشونت و اندیشههایی درباره سیاست و انقلاب» افتاده بود. او جز این ویراست جدید، دیگر سراغ ترجمه کتابی از آرنت نرفت، اما ترجمه مقالهای ۲۵ صفحهای از این نظریهپرداز سیاسی راجع به مارکسیست زن آلمانی، رزا لوکزامبورگ در شماره ۵۸ مجله «بخارا» که پروندهای مفصل درباره آرنت در آن تدارک دیده شده بود، از دیگر دفعاتی است که نام فولادوند و آرنت در کنار یکدیگر دیده میشود. در همین شماره نام مترجمانی، چون محمدسعید حناییکاشانی، علی عبداللهی، خشایار دیهیمی، بزرگ نادرزاد و... پای ترجمههای مقالاتی دیگر از او درباره آرنت چون؛ «دین و سیاست»، «دین و روشنفکران»، «درباره برشت» و... دیده میشود.
در یکی از همین مصاحبهها آلن فینکلکروت، متفکر فرانسوی درباره آرنت چنین میگوید: «نویسندگان به دو دسته تقسیم میشوند؛ اول آنهایی هستند که کتابهایشان را بعد از خواندن در قفسه کتابخانه میگذاریم و دوم آنهایی هستند که اوضاع و احوال جهان، ما را پیوسته ملزم به رجوع به آنها میکند.» ازاینمنظر، فینکلکروت متفکرانی، چون لویناس و کوندرا، هایدگر و آرنت را جزو دسته دوم ارزیابی میکند و برای نمونه احیای توجه به آرنت بهخصوص کتاب «ریشههای توتالیتاریسم» در دهه ۱۹۷۰ را واکنشی به اوجگیری فرهنگ مصرفی و توجیهاتی که برای فرهنگ تودهای تراشیده میشد، میداند.
«ریشههای توتالیتاریسم»، نام کتابی سهبخشی است که آرنت در ۱۹۵۱ نوشت. این عنوان همانطور که کسانی، چون بیخو پارخ نیز بدان اشاره کردهاند، اندکی گمراهکننده است زیرا؛ «این کتاب نهتنها با توتالیتاریسم (یا تمامتطلبی) بلکه با ظهور یهودستیزی، امپریالیسم و نژادپرستی یا بهقولآرنت، سهعامل شرمآور عصر جدید نیز سروکار دارد.» بااینهمه سومین بخش این کتاب، اولین بخشی بود که محسن ثلاثی آن را در سال ۱۳۶۶ در قالب کتابی مستقل و با عنوان «توتالیتاریسم: حکومت ارعاب، کشتار، خفقان» در انتشارات «جاویدان» چاپ کرد.
آرنت در کتاب توتالیتاریسم از دو الگوی نازیسم و استالینیسم بهمثابه دو سنخ حکومت توتالیتر رونمایی میکند؛ حکومتهایی متفاوت از اشکال اقتدارگرای رایج که استبدادشان را بر کسب قدرت سیاسی مطلق و غیرقانونیکردن مخالفت بنا میکنند و فراتر از چنین مواردی، بهدنبال سلطه بر همه جنبههای زندگی تمام مردمان هموطن، سپس جهان هستند. این حکومتها در وضعیتی که چسب انسجام اجتماعی در جوامع سست شده است و در موقعیتی تودهای، مردمان منزوی از ارتباط معنادار سیاسی با یکدیگر عاجز شدهاند و افقی روشن پیش روی خویش نمیبینند، قوت مییابند و در آنها حکومت با استفاده از سازمانهای ارعاب و ترور، چون دارودسته اوباش و پلیس مخفی و با تبلیغاتی چشمگیر، اما کاذب (پروپاگاندا) که بیان هیجانی ایدئولوژی حکومتی است، تودههای مردم را به بردگان خودکار سیستم بدل میکند.
ترجمه ثلاثی از «توتالیتاریسم» تا دهه ۱۳۹۰ تنها ترجمه فارسی از نخستین کتاب مهم آرنت بود تا اینکه مهدی تدینی در سالهای اخیر به ترجمه هر سهجلد کتاب و اینبار از زبان آلمانی مبادرت ورزید. کتاب آرنت در سال ۱۹۵۱ به زبان انگلیسی نوشته شد، اما او بعدتر هنگام چاپ نسخه آلمانی در سال ۱۹۵۸، با نام «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، دو فصل به اثرش افزود. فصل سیزدهم که عنوان «ایدئولوژی و ترور» داشت، در ترجمه ثلاثی نیز موجود است، اما فصل چهاردهم با عنوان «تأملاتی در مورد انقلاب مجارستان» که در نسخههای بعدی این اثر آرنت نیز دیگر دیده نشد و بعدتر بهطور جداگانه چاپ شد، در همان سال ۱۳۶۶ به قلم کیومرث خواجویها در کتاب «انقلاب مجارستان: مقاومت مردمی علیه توتالیتاریسم»، به فارسی برگردانده شد. در این اثر آرنت میکوشد خیزش مردم مجارستان در سال ۱۹۵۶ را با مرگ استالین و جانشینی خروشچف، بحران جانشینی در شوروی و آثار این بحران در اقمار بلوک شرق توضیح دهد و از تفاوت امپریالیسم توتالیتر روس با امپریالیسم اروپایی کلاسیک، پرده بردارد.
«عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، اثری است که عمده شهرت آرنت مدیون آن است و او با این کتاب، به باشگاه فیلسوفان محبوب وارد شد. لوموند این کتاب را در میان ۱۰۰ کتاب برتر قرن بیستم قرار داده و در لیست نشریه نشنال ریویو، کتاب آرنت در رتبه ۱۵ بهترین کتاب غیرداستانی قرن قرار دارد. ازهمینروی ترجمهشدن کامل آن به فارسی برای آشنایی با اندیشههای آرنت، ضروری مینمود و اینک با ترجمه دو بخش دیگر این اثر، «یهودیستیزی» و «امپریالیسم» میتوان دریافت که از نظر آرنت: «توتالیتاریسم یک شبه از زهدان تاریخ زاده نشد، بلکه میتوان ریشههای آن را در پدیدههای پیشاتوتالیتر جستوجو و دنبال کرد.» ازجمله این پیشینهها میتوان به یهودیستیزی و امپریالیسم اشاره کرد. آرنت یهودستیزی در اروپای مرکزی، شرقی و غربی در اوایل تا اواسط قرن نوزدهم را توصیف میکند. او این مسئله را به جنبش اجتماعی یهودیان در اروپا بهخصوص پس از رهایی آنان متعاقب انقلاب فرانسه و نقش آنان در قوام دولتملت پیوند میدهد و گسترش ضدیت با یهود را مرتبط با تزلزل ارکان دولتملت مبتنی بر ناسیونالیسم سنتی و فروپاشی موازنه قوای قدرتها میداند. ازاینمنظر نازیسم نیز تلاشی جایگزین برای بسیج تودهها فهم میشود. درباره امپریالیسم، اما آرنت ضمن بررسی پیشینه امپریالیسم استعماری و نقش نژادپرستی علمی در آن، بر این عقیده است که ریشه امپریالیسم مدرن را که با دولتملت محدودشده سرزمینی نیز مخالف بود، باید در انباشت سرمایه مازاد در دولتملتهای اروپایی قرن ۱۹ به تماشا نشست؛ وقتی این سرمایه مازاد برای مولدبودن، چارهای جز سرمایهگذاری در خارج از مرزهای ملی و اروپا نداشت و حفاظت از این سرمایهگذاریهای برونقارهای نیز کنترل سیاسی مستعمرات را اجتنابناپذیر میساخت. درعینحال از نظر آرنت، «امپریالیسم قارهای» (پان ژرمنیسم و پان اسلاویسم) و جنبشهای همراه آن، خصلتی ضددولتی و ضدپارلمانی پیدا کردند و خود در نهادینگی انواع نژادپرستیها ازجمله یهودیستیزی موثر بودند.
در دهه ۷۰ انگار آرنت در ترافیک سنگین ترجمه آثار سایر متفکران غربی پشتخط مانده و فقط این عباس باقری است که در کتاب «اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی»، سراغ او میرود. این کتاب دو بخش دارد؛ بخش اول مقالهای است با نام «برای خداحافظی با هانا» که مری مککارتی در آن به شخصیت آرنت میپردازد: «چیزی که در هانا دیدنی بود، توانایی او برای فرورفتن ناگهانی در اندیشهای، هیجانی و پیشاحساسی بود که مانند هنرپیشهها در بدنش متجلی میشد و این استعداد جذب و مسحورشدن ـ که اغلب همراه با تکان شدید و ناگهانی در بدن و زلشدن چشمها بود ـ («آخ»، در برابر یک پرده نقاشی، یک اثر معماری، یا یک رسوایی) مانند یک بار الکتریکی شدید بود که او را از دیگران مشخص میکرد و گاه بهنظر میآمد که گیسوان کوتاه خرماییرنگ، لغزان و تابناکش ـ که هرگز بهتمامی سپید نشد ـ نیز بر اثر همین نیرو روی سرش راست میشود.»
بخش دوم کتاب، اما ترجمه متن سخنرانی آرنت در سال ۱۹۷۱ با عنوان «اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی» است؛ جایی که در آن آرنت بحثاش را با مثالی از دادگاه آیشمن، از عاملان عمده کشتار و تبعید یهودیان، شروع میکند و میکوشد در این پرسش تأمل کند: «آیا عمل اندیشیدن بهخودیخود... میتواند ذاتاً چنان باشد که آدمیان را «مقید» به پرهیز از بدی کند؟» به نظر آرنت: «اندیشه شناخت نیست، بلکه توانایی تمیز نیک و بد و زیبا از زشت است و این توانایی میتواند، دستکم برای من، در لحظههایی کمیاب وسیله پیشبینی فاجعهها باشد». همچنین: «موضوع اندیشه نمیتواند جز چیزهای دوستداشتنی، زیبایی، حکمت، عدالت و... باشد. زشتی نبود زیبایی، نبود دادگری و نبود نیکی است. یعنی بدی و زشتی اصالت یا جوهری ندارند تا اندیشه بتواند به آنها بپردازد.» بااینهمه مشکل اصلی این است که «بخش بزرگ بدیها را کسانی مرتکب میشوند که هرگز تصمیم به بدبودن یا خوببودن نمیگیرند؛ آنها که توانایی اندیشیدن ندارند.»
جز این در دهه ۷۰ انتشار کتابی با نام «هانا آرنت و مارتین هایدگر»، نوشته الزبیتا اتینگر، با ترجمه عباس مخبر نیز خبرساز میشود؛ اثری درباره ابعاد پیچیده رابطه عاشقانه میان شاگرد و استاد در هنگامهای که جهان، از فاجعه لبالب است. انتشار این کتاب جدا از آنکه حس کنجکاوی مخاطبان به رسیدگی بیشتر به زندگی شخصی فیلسوفان و ارتباط آن با حیات فکریشان را برمیانگیزد، موجب واکنش هایدگریان ایران ازجمله رضا داوریاردکانی میشود؛ کسی که چنین آثاری درباره «پیر دردمند و غریب تفکر معاصر غرب» را چیزی جز «تفکرستیزی» نمیداند.
دومین اثر مهم آرنت بلافاصله بعد از نوشتن «ریشههای توتالیتاریسم»، در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسید؛ کتابی بهنام «وضع بشر» که ترجمه آن را مسعود علیا در سال ۱۳۸۹ با نشر «ققنوس» به علاقهمندان تقدیم کرد. آرنت در این اثر به یکی از مهمترین موضوعات در سیاست، یعنی نسبت نظر و عمل میپردازد و میان سهسنخ از فعالیت بشری، زحمت (labour)، کار (work) و کنش (action) تمایزی بنیادین قائل میشود. زحمت، تلاش برای معاش و متناظر با حیات بیولوژیک انسان است و کار به وجه سازندگی انسان که خود را در علم و هنر نمودار میسازد، معطوف است. اما کنش یا عمل از نظر آرنت، مهمترین و والاترین خصیصه برسازنده آدمیت آدمی بهعنوان «حیوان سیاسی» است: «عمل، آن یگانه فعالیتی که بدون فعالیت، که بدون واسطه اشیاء یا مواد میان انسان جریان دارد، متناظر است با وضع بشری تکثر، متناظر با این امر واقع که انسانها و نه انسان، بر کره زمین بهسر میبرند و ساکن جهاناند.» در ادامه همین منطق، آرنت با بازگشت به سنت یونان باستان، توجه ویژه به ارسطو و نقادی رویکردهای افلاطونی، سیاست را بیش از هر چیز، میدان تکثر و مشارکت فعال و آزاد در قلمرو عمومی و نه ساحت تأسی عمل به نظر که تجلی ترکیب عمل و کلام معرفی میکند. از نظر آرنت این سنت یونانی مبتنی بر «انسان کنشگر»، بهمرور، اما در روم به «انسان سازنده» و در عصر مدرن به «انسان زحمتکش» تبدیل شده است. علیا در ادامه این کتاب دست به ترجمه «حیات ذهن»، آخرین اثر مهم، اما ناتمام آرنت نیز زد.
آنچه آرنت در «وضع بشر» درباره اهمیت و ابعاد زیست جمعی بدان میپردازد، نزد او سابقهای به درازای رساله دکتریاش داشت؛ هنگامی که او در سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰ و در اوج روابط عاشقانهاش با هایدگر، به موضوع مفهوم عشق نزد آگوستین قدیس پرداخت. در این اثر که رد پای کارل یاسپرس نیز در آن دیده میشود، آرنت سهمفهوم عشق را نزد آگوستین بازشناسی میکند. مفهوم نخست، عشق بهمثابه اشتیاق یا میل است، دومی عشق در رابطه میان انسان و خالق و سومی عشق به همسایه. عشق بهمثابه اشتیاق، «آینده پیشانداخته است» و انتظار آینده را میکشد. عشق به خالق، «گذشته به یادآمده» است. عشق به همسایه، اما خود بر سه قسم است: amor، dilectio و caritas. آرنت این قسم سوم را چونان مبنای حیات اجتماعی، بنیادیتر از دو قسم نخست میداند و آن را در نسبت با دو موقعیت بازسازی میکند: ۱ ـ شخص باید به همسایهاش چنان عشق بورزد که خدا عشق میورزد و ۲ ـ او باید به همسایهاش چنان عشق بورزد که به خودش عشق میورزد. از این کتاب آرنت در سال ۱۴۰۰، دو ترجمه فارسی منتشر شد؛ یکی بهقلم مریم خدادادی و دیگری بهقلم فرهنگ رجایی، استاد برجسته علوم سیاسی که مدتی پیش برگردانی نیز از کتاب «هانا آرنت و محبت به دنیا: زندگی یک زن بیوطن» الیزابت بروئل را با نشر «مانوشا» منتشر کرد.
آدولف آیشمن، از افسران بلندپایه حزب نازی بود که در کشتار یهودیان نقش داشت. او بعد از جنگ جهانی دوم متواری شد، اما در سال ۱۹۶۰، موساد موفق شد او را از آرژانتین برباید و به تلآویو منتقل کند. سپس محاکمه او در دسامبر ۱۹۶۱ شروع شد. او در دادگاه اتهاماتش را نپذیرفت و خود را بیگناه دانست. حکم دادگاه، اما بهجرم جنایت علیه بشریت، اعدام او بود. آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» (۱۹۶۳) گزارشی از این دادگاه و روند محاکمه عرضه کرد و به تأمل در چرایی تبعیت آیشمن از اوامر غیرانسانی پرداخت. از نظر آرنت، در وهله اول نباید نقش مهم ـ هرچند ناخواسته ـ تشکیلات یهودی متنفذ اروپا را در فاجعه کشتار یهودیان نادیده گرفت. چنین ادعایی خود موجب تکفیر آرنت از سوی انجمنهای یهودی شد. در وهله بعدی، اما آرنت در این کتاب از مفهوم «ابتذال شر» استفاده کرد تا نشان بدهد شر گاهی چقدر پیشپاافتاده و به ما آدمهای بهظاهر خوب و ساده، نزدیک است. پرسش آرنت این بود که آیا آیشمن شخصیتی شیطانی، بیمار و منحرف داشت یا نه آدمی بود معمولی مثل سایر انسانها؟
از همین پرسش این سوال سرنمون میشود: آیا ممکن است هر یک از ما، تحت شرایطی ویژه، به یک آیشمن بدل شویم؟ پاسخ آرنت به این پرسش، یک «آری» هولناک است. او میگوید دادگاه آیشمن نشان میدهد او خود را انسانی وظیفهشناس و مسئولیتپذیر میپندارد که فقط به فرامین افراد مافوق عمل کرده است و جز این گناهی ندارد. آرنت میگوید، با این تفاسیر هر یک از ما اگر خود را بیاراده در اختیار قدرت قرار دهیم، بعید نیست تبدیل به ماشین خونسرد خشونت و کشتار شویم؛ بنابراین برای پرهیز از افتادن در چنین ورطهای، لازم است حساسیتهای اخلاقی انسان برقرار بماند و حفظ این حساسیتها در نظامهای توتالیتر بسیار دشوارتر از حکومتهای دموکراتیک است. درمجموع آرنت معتقد است بزرگترین خطای آیشمن، گریز و پرهیز از تفکر مستقل و انتقادی و تبعیت مطلق و کورکورانه است. آیشمن فقط اطاعت کرد بدون آنکه لحظهای بپرسد آیا این فرامین، اخلاقی و انسانی هستند یا نه؟ بدینترتیب بسیاری از ما آدمهای معمولی نیز که خود را «مامور و معذور» میپنداریم، ممکن است در شامگاه همان روزی که آدمها را به دستور قوانین ناعادلانه میکشیم، در خانه مهربانترین همسر و دلسوزترین پدر باشیم. این کتاب را نشر «برج» با ترجمه زهرا شمس منتشر کرده است.
آنچه آرنت در «آیشمن در اورشلیم» میپروراند، در تمام حیاتش دلمشغولی او بود. برای نمونه او در کتاب «میان گذشته و آینده» که مجموعهای از ۸ مقاله نوشتهشده بین سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۸ است، به بررسی رابطه میان سوژه و نهاد در جهان مدرن میپردازد و نقد و بررسی مستمر این وضعیت را وظیفهای میداند که برعهده فلسفه است، زیرا با پذیرش پیشفرضهای تفکر فلسفی هیچکس نمیتواند جای دیگری بیاندیشد، بنابراین مرجعیت سنتها باید مورد بازبینی مداوم قرار گیرد. ازاینمنظر آرنت میگوید، فلسفه مدرن در کمک به انسانها برای درست زندگیکردن موفق نبوده و راهکار رهایی از این معضله، توسل به تفکر است و جامعهای که در آن اندیشه جایگاهی نیابد، به بیراهه خواهد افتاد. این کتاب نیز با ترجمه سعید مقدم در دسترس خواننده فارسیدان است.
ترجمهآرنت در ایران همچنان ادامه دارد. در میانه دهه ۱۳۹۰، مجموعه شعر آرنت، با ترجمه محمود ماهورکی در نشر «افراز» به چاپ رسید. در سال ۱۳۹۹ هم فرهنگ رجایی، ترجمهای از آرنت در نشر «دمان» با عنوان «درسگفتارهای فلسفه سیاسی کانت/ داوری» منتشر کرد؛ اثری که به امر «داوری» در اندیشه آرنت اشاره دارد و اهمیت آن را باید در این مهم دانست که از نظر آرنت، سه بخش برسازنده «حیات ذهن» عبارتند از: «تفکر، اراده و داوری». داوری موردنظر آرنت، همانطور که رجایی اشاره میکند، البته «قضاوت شخصی» نیست بلکه داوری تاریخی و پساندیشانه درباره اعمال ماندگار و سرگذشتهای معناساز است؛ کردارهایی که بر گزاره بیمعنایی حیات خط بطلان میکشند. آخرین نمونه ترجمه آرنت، اما کتابی است با عنوان «آزادی آزادبودن» که از دو مقاله و یک مصاحبه آرنت تشکیل شده است. بخش اول ترجمه مقاله «آزادی آزاد بودن» است؛ متنی که آرنت در سال ۱۹۶۳ نوشت، اما در سال ۲۰۱۷ از آن رونمایی شد. مقاله بعدی مقاله «حقیقت و سیاست» از سخنرانی آرنت در سال ۱۹۶۹ تهیه شده است.
مصاحبه گونتر گاوس با هانا آرنت در سال ۱۹۶۴ نیز قسمت آخر این کتاب است. اینها همه که گفته شد، جز ترجمههایی، چون «انسانها در عصر ظلمت» است که از آرنت به فارسی، اما در خارج از ایران انجام گرفته است و در آن او جستارهایی درباره یاسپرس، رزا لوکزامبورگ، آنجلو رونکالی، هرمان بروخ، والتر بنیامین، برتولد برشت، والدمار گوریان، رندل جرل و ایزاک دینسن نوشته است؛ افرادی که بهتعبیر مترجم کتاب، مهدی خلجی، «یکچیز در همه آنها مشترک است: نگذاشتهاند تعلقشان به حزب، ایدئولوژی، جهانبینی یا سازمانی مذهبی، توانایی اندیشیدن و داوریکردن آنها را مختل و مخدوش کند؛ اجازه ندادهاند که سرکوب و ستم نظامهای توتالیتر بر میلشان به ساختن و یافتن درکی مشترک با انسانها و برقراری رابطه با دیگری چیره شود، از بستهشدن گوشهایشان به روی صدای وجدان، با چنگ و دندان جلوگیری کردهاند و درنهایت، از دست دادن جهان، فضای میان انسان و انسان دیگر، امتناع سیاست و بدلشدن قلمرو عمومی به کویری ارعابگر را تهدیدی بنیادین، نهتنها برای اخلاق که برای انسانیت انسان یافتهاند.» به بیانی دیگر: «زادن و زیستن در عصر ظلمت شاید دست سرنوشت باشد، ولی نوع رویارویی با آن به انتخاب هر شخص بستگی دارد. زیستن در هیچ عصری، هرچند ظلمانی، مسئولیت شخصی را رفع نمیکند.»