bato-adv
کد خبر: ۶۲۸۵۹۷

پیرمرد رکورددار ایرانی: ۱۰۰ سال پیش ۵۰ سال داشتم!/ «درویش پیشگو» را با نادانی، «کتک» زدیم

پیرمرد رکورددار ایرانی: ۱۰۰ سال پیش ۵۰ سال داشتم!/ «درویش پیشگو» را با نادانی، «کتک» زدیم
کربلایی ابراهیم در خانه‌ی دختر کوچکش که حالا ۷۲ ساله است زندگی می‌کند و می‌گوید از هر چهار تا دختر و داماد‌ها و نوه و نتیجه‌هایم راضی هستم. هر کدام ماهی چندین بار به دیدن من می‌آیند و دور هم می‌نشینیم و با هم غذا می‌خوریم. اهالی حیدرمحله هم پیرمرد یک‌قرن و نیمی قریه‌ی خود را دوست دارند و می‌گویند «او ۱۵۰ سال دارد.» چشمان آسمانی رنگش هنوز به خوبی می‌بینند و گوش‌هایش هم خوب می‌شنود. غذای خوب می‌خورد و خوب حرف می‌زند و خوب راه می‌رود.
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۲ - ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۲

حدود ۵۰ سال داشتم. یک روز اهالی تقاضا نامه‌ای نوشته و می‌خواستند به عرض پادشاه وقت «ناصرالدین شاه» که آن وقت‌ها جوان بود برسانند، ولی به علت دوری راه کسی حاضر نبود این نامه را به مقصد برساند.

به گزارش همشهری، چند روز قبل در روزنامه نشسته و به انجام کار‌های مربوطه مشغول بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد. کسی که آن‌طرف خط بود گفت: «شما اطلاع دارید که در حیدر محله رودسر پیرمردی زندگی می‌کند که هم‌اکنون در حدود یک قرن و نیم عمر دارد و در این سنین باز هم به کار و فعالیت مشغول است؟

شنیدن این خبر برایم خیلی جالب بود. سریع آدرس را از او گرفتم و به سمت آدرسی که از پیرمرد داشتم، راه افتادم و پرسان پرسان خانه‌اش را پیدا کردم. اسمش کربلایی ابراهیم است، ولی در حیدر محله همه او را «پسر عمو» صدا می‌کنند و با این نام و عنوان می‌شناسند. وقتی وارد خانه‌اش شدیم پیرمرد مشغول جمع‌آوری مقداری شالی برنج از حیاط منزلش بود. بعد از سلام و احوالپرسی و معرفی خودمان، پیرمرد با خوشرویی ما را تعارف کرد و در اتاق خانه‌اش سئوالاتم را شروع کردم.

۱۵۰ سال سن دارم

اول از سنین عمرش پرسیدم. کربلایی ابراهیم مختصر فکری کرد و گفت: «سنم را می‌خواهید چکار کنید؟ شاید بیش از ۱۴۵ و در حدود ۱۵۰ سال داشته باشم، ولی چه فایده؟ اگر می‌دانستم دنیا این‌طور می‌شود هرگز حاضر به زنده ماندن نبودم، زیرا کفر تمام دنیا را گرفته است اصلا دیگر نه فرزندان این دوره از والدین‌شان حرف شنوی دارند و نه پدر و مادر‌ها فرزندان‌شان را مواخذه می‌کنند. دیگر می‌خواهید چطور کفر تمام دنیا را نگرفته باشد؟

کربلایی ابراهیم هنوز هم قدرت و بنیه‌ی کافی دارد و کار‌های زراعتی خود را شخصا انجام می‌دهد وقتی از او سوال کردم چه غذا‌هایی می‌خوری گفت: «آقا غذا‌های امروز با این روغن‌ها به مزاجم سازگار نیست. یکی دوبار غذا با روغن نباتی خورده‌ام و حالم بهم خورده و چند روزی در بستر بیماری افتادم! دیگر بعد از آن نخورده‌ام و حالا غذایم منحصر به همان غذا‌های طبیعی است.

پیشگو را کتک زدیم

هنگامی‌که از خاطرات کربلایی ابراهیم پرسیدم گفت: «تقریبا ۱۰۰ سال پیش که رودسر به این بزرگی و زیبایی نبود و فقط تعداد زیادی درخت با چند خانه گالی‌پوشی داشت من در حدود ۵۰ سال داشتم. یک روز اهالی تقاضا نامه‌ای نوشته و می‌خواستند به عرض پادشاه وقت «ناصرالدین شاه» که آن وقت‌ها جوان بود برسانند، ولی به علت دوری راه کسی حاضر نبود این نامه را به مقصد برساند.

نمایندگان اهلی رودسر در یک قهوه‌خانه نشسته بودند و در این‌باره مشورت می‌کردند که یک مرد درویش از در درآمد و گفت: «آقایان دوره‌ای خواهد آمد که رفتن به پایتخت فقط در مدت نیم‌ساعت انجام می‌گیرد و کربلا رفتن فقط دو ساعت طول می‌کشد. آن‌وقت ما که این حرف درویش را باور نداشتیم از این دروغگویی او عصبانی شدیم و وی را کتک مفصلی زدیم که چرا دروغ می‌گویی؟! ولی حالا می‌بینیم که درویش بیچاره چه حقیقت گویی و پیش‌بینی صحیحی کرده بود و ما از نادانی خود او را کتک زدیم.

کربلایی ابراهیم فقط چهار دختر دارد که همه‌ی آن‌ها زنده هستند و کوچک‌ترین‌شان ۷۲ ساله است. از این چهار دختر ۷۲ نوه، نتیجه و نبیره دارد که عده‌ای از آن‌ها به کشاورزی و دامداری و جمعی هم به کاسبی و تجارت مشغول هستند. این پیرمرد از کراوات خوشش نمی‌آید و به آن‌هایی که کراوات می‌زنند روی خوش نشان نمی‌دهد. من هم که این موضوع را نمی‌دانستم با کراوات نزد وی رفته بودم، اما همین که از این جریان مطلع شدم کراوات خود را باز کردم. او می‌گوید: «آقا از آن‌وقتی که این فکل کراوات پیدا شد رزق و روزی مردم هم گران شد. یادم نیست یک وقت روغن یک‌من، دو ریال بود و تخم مرغ ۱۰ تا یک ریال، اما حالا روغن یک من ۱۲۰ تومان است و تخم مرغ دانه‌ای سه ریال.

زندگی شیرین است

کربلایی ابراهیم بیش از یک‌سال است از حیدر محله به رودسر نیامده و وقتی علت این امر را از او پرسیدم گفت: «من خوشم نمی‌آید به شهر بیایم. می‌ترسم مردم با دیدن من ناراحت شوند و بگویند: «پسرعمو بازهم زنده است. ولی آقا چکار بکنم؟ خدا می‌خواهد که من زنده باشم. شش سال پیش که همسر ۱۱۰ ساله‌ام مرد از خدا خواستم که مرگ مرا هم بدهد، ولی می‌بینید که تا به حال نمرده‌ام از قرار معلوم حالا حالا‌ها زنده‌ام. وقتی از وضع زندگی‌اش سئوال کردم گفت: «ای... بد نیست. زندگی شیرین است. آن‌هم اگر در کنار دختر‌های خوب و سر به راه و داماد‌های مهربان بگذرد.»

کربلایی ابراهیم در خانه‌ی دختر کوچکش که حالا ۷۲ ساله است زندگی می‌کند و می‌گوید از هر چهار تا دختر و داماد‌ها و نوه و نتیجه‌هایم راضی هستم. هر کدام ماهی چندین بار به دیدن من می‌آیند و دور هم می‌نشینیم و با هم غذا می‌خوریم. اهالی حیدرمحله هم پیرمرد یک‌قرن و نیمی قریه‌ی خود را دوست دارند و می‌گویند «او ۱۵۰ سال دارد.» چشمان آسمانی رنگش هنوز به خوبی می‌بینند و گوش‌هایش هم خوب می‌شنود. غذای خوب می‌خورد و خوب حرف می‌زند و خوب راه می‌رود. خلاصه این‌که در ارکان وجودش هنوز خللی وارد نشده است.»

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین