bato-adv
کد خبر: ۶۰۲۱۷

روایت عباس عبدی از اشتباهات هاشمی

تاریخ انتشار: ۱۱:۰۰ - ۱۵ آبان ۱۳۸۹


عباس عبدی از آغاز تمایل چندانی به نقد و بررسی سیاست‌های دوران پس از جنگ نداشت.

اما وقتی که از او خواستم به « کافه خبر » بیاید، راغب شد تا این مصاحبه را انجام دهد. گفت‌وگو با عبدی با طرح سئوالاتی انتقادی درباره مواضع جناح چپ در قبال هاشمی رفسنجانی پیش رفت و همین امر سبب شد که عبدی در دفاع از جناح چپ، تیغ بر ستیغ دولت سازندگی برکشد و آتش نقد را در خرمن صدر و ذیل این دولت بیفکند.

پس از مصاحبه اما، عبدی از کرده خود پشیمان شد و هم از این رو به انتشار متن مصاحبه رضایت نمی‌داد؛ چه او نقد هاشمی در کافه خبر را موجب خشنودی مشتی از خدا بی‌خبر می‌دانست که در دشمنی ورزیدن با هاشمی، تنها چیزی که مد نظرشان نیست، صلاح ملک و ملت است.

باری عبدی در انتشار مباحث تاریخی این گفت‌وگو، تردید داشت اما سرانجام رضایت داد که گفت‌وگو منتشر شود. باید افزود که عباس عبدی در این مصاحبه، به اقتضای بحث، تا حدی به مسائل سیاسی روز هم پرداخت اما ضرورت رعایت خطوط قرمز فضای سیاسی ایران امروز، موجب حذف این بخش از سخنان عبدی شد.

در دوران پس از جنگ، جناح چپ منتقد سیاست‌های دولت وقت بود. برخی معتقدند که نقد این جناح نسبت به سیاست‌های آن دوران اصالت نداشت و بیشتر ناشی از جنگ قدرت بود؛ چرا که بسیاری از سیاست‌های دولت هاشمی بعدها از سوی دولت خاتمی هم پی‌گیری شد اما چپ‌ها دیگر سخنی انتقادی بر زبان نیاوردند. نظر شما در این باره چیست؟ 
در پاسخ به این ادعا، به چند نکته باید اشاره کنم. یکی اینکه گفته می‌شود آن نقدها ناشی از جنگ قدرت بود؛ یعنی جناح چپ را از قدرت بیرون انداخته بودند و این جناح هم چاره‌ای نداشت و آن رفتار را در پیش گرفت. 

اگر واقعاً این گونه باشد، چپ‌ها به راحتی می‌توانستند در همان سیستم کار کنند و مانعی هم برایشان وجود نداشت. چنانکه بخشی از آنها همین کار را انجام دادند. مثلاً مرحوم دکتر نوربخش و بخش مهمی از کارگزاران از این نمونه‌اند. 

بنابراین اگر آن نقدها برخاسته از جنگ قدرت بود، یعنی اگر آن افراد می‌خواستند در قدرت بمانند، می‌توانستند جذب سیستم شوند. بنابراین اگر آنها سیاست جاری را می‌پذیرفتند از آنان برای حضور در قدرت استقبال هم می‌شد؛ فارغ از اینکه انتقاداتشان درست بوده باشد یا غلط. برعکس، با توجه به امکان جذب آنها در سیستم، ابراز آن انتقادات نشان می‌دهد که انگیزه آنها در مقام طرح انتقاد نسبت به سیاست‌های پس از جنگ نه قدرت طلبی بلکه دفاع از عقیده بوده است؛ زیرا آنها از موقعیت خودشان گذشتند و انتقاد کردند. 

اگر می‌خواستند بر حسب منطق قدرت حرف بزنند، بهترین راهش این بود که با آقای هاشمی دمساز می‌شدند؛ کاری که انجام دادنش برای آنها سخت هم نبود زیرا از گذشته مراوداتی هم با آقای هاشمی داشتند ضمن این که آنان خود را رقیب ریاست جمهوری آقای هاشمی نمی‌دانستند. نکته دوم اینکه، وقتی که کسانی بر اساس اعتقادشان حرف نمی‌زنند بلکه تنها با انگیزه قدرت طلبی موضع‌گیری می‌کنند، مطمئناً خیلی نوسان خواهند داشت.
 
یعنی امروز چیزی می‌گویند و فردا چیز دیگری؛ و پس فردا متفاوت با هر دو، زیرا فقط با شخصی خاص یا با پاره‌ای از منافع مخالفند. چنین افرادی بر حسب اصول و آرمان‌های خودشان عمل نمی‌کنند. لازمه پذیرش اتهامی که در سئوال شما وجود داشت این است که نشان دهیم جناح مورد انتقاد شما امروز حرفی می‌زده و فردا حرف دیگری. 

اما اگر کسانی انتقاداتشان، فارغ از صحت و سقم آن انتقادات، در یک محور مشخصی قرار داشته باشد، قاعدتاً نمی‌توان انگیزه آنها را به قدرت طلبی محض تقلیل داد. نکته سوم اینکه، وقتی که می‌گوییم " جناح چپ "، نباید فراموش کنیم که این جناح یک طیف بود نه یک گروه خاص. تیپ‌های مختلفی در این جناح وجود داشت. بنابراین ما نمی‌توانیم برای کلیت این جناح یک انگیزه ثابت با یک جهت‌گیری ثابت در نظر بگیریم و همه آنها را در یک مقوله قرار بدهیم.
 
حکم هر یک از آنها متفاوت است. با عنایت به این سه نکته، پذیرش نقد مندرج در سئوال شما تا حدی دشوار است. اما اینکه گفته می‌شود در زمان آقای خاتمی، چپ‌ها دیگر انتقادی از تداوم سیاست‌های دوران پس از جنگ نکردند، باید بگویم که بی‌برنامگی، فساد و اجرای بی‌نظم و نسق سیاست تعدیل اقتصادی، در دوره آقای خاتمی یا وجود نداشت یا در حاشیه و اندک بود و البته چنین مواردی لاپوشانی وتوجیه هم نمی‌شدند.
 
آقای خاتمی برای تدوین برنامه ساماندهی اقتصادی اش، دهها جلسه گذاشت و انواع و اقسام کارشناس‌ها را، از چپ تا راست، دعوت کرد و آنها را به اجماعی نسبی رساند تا سرانجام آن برنامه تدوین شد. این شیوه برای ما اهمیت دارد که آدم‌ها کنار یکدیگر بنشینند و به اجماع برسند. 

سیاست مثل طبابت نیست که پزشک یک نسخه تجویز کند و شما هم ملزم به اجرای آن باشید. سیاست با تدبیر امور اجتماع سر و کار دارد. اما آقای هاشمی آن رویه مشورتی و اجماعی را نداشت. به همین دلیل ایشان در اواخر دوران ریاست جمهوری‌اش کاملاً تنها شده بود. 

علاوه بر این، نقد ما بر سیاست‌های تعدیل معطوف به این نکته بود که چرا این سیاست به صورت قانونی اجرا نمی‌شود. در برنامه اول توسعه اساساً بحث تک نرخی کردن ارز مطرح نبود. به همین دلیل باید در سال 1371 نرخ تورم تک رقمی می‌شد و به 8 درصد یا حتی 7 درصد می‌رسید. 

اما در سال 73 و 74 نرخ تورم مجموعاً صد در صد می‌شود. چرا؟ زیرا یک شب، بر خلاف برنامه اول توسعه، ناگهان قیمت ارز را تغییر دادند. بنابراین یکی از اعتراضات اصلی ما این بود که چرا بی‌قانونی رخ می‌دهد؟ چرا در واگذاری‌ها به صورت یکجانبه و شخصی عمل می‌شود. 

البته بخش‌های دیگری از جناح چپ هم بودند که انتقادات خاص خودشان را داشتند. در مجموع می‌خواهم بگویم این انتقاداتی که نسبت به جناح چپ وارد می‌شود، لااقل نسبت به آن بخشی که بنده با آنها از نزدیک ارتباط داشتم، پایه درستی ندارد.

منتقدین جناح چپ معتقدند اگر این جناح واقعاً منتقد سیاست‌های اقتصادی دوران پس از جنگ بود، نباید در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال 76 با کارگزاران سازندگی ائتلاف می‌کردند.
چرا نباید ائتلاف می‌کردند؟ وقتی یک رقیب مشترک دارند، چرا نباید ائتلاف کنند؟ این حرف خیلی عجیب است. سیاست این چیزها سرش نمی‌شود. شما در سیاست همیشه یک هدف برای خودتان تعریف می‌کنید و بر اساس آن هدف موضع‌گیری می‌کنید. اگر امروز دشمن یا رقیبتان الف است، با همه غیر الف‌ها متحد می‌شوید. در اسلام و زمان پیغمبر هم این گونه عمل می‌شد. طرفین بر روی مشترکاتشان دست می‌گذارند و ائتلاف می‌کنند. هیچ ایرادی هم ندارد.

آخر سیاست‌های اقتصادی کارگزاران با سیاست‌های اقتصادی جناح چپ مشترک و همسو نبود.
اگر سیاست اقتصادی کارگزاران مؤثر بود، چرا از سال 73 جلوی اجرای آن را گرفتند؟

این کار را جناح راست انجام داد.
پس معلوم است که کارگزاران سیاستی را پیش می‌بردند که پشتوانه مردمی و حکومتی نداشت و حداقل این که توان اجرایی کردن آن را نداشتند. پس اشتباه از آنها بود.

منتقدین ائتلاف سال 76 می‌گویند یک بخش از این ائتلاف، یعنی جناح چپ، مدافع اقتصاد دولتی بود و بخش دیگر آن مدافع اقتصاد آزاد.
اگر این گونه بود، پس چرا جناح چپ بعد از پیروزی در انتخابات اقتصاد دولتی را درپیش نگرفت؟

اتفاقاً سئوال همین است که چرا آنها سیاست اقتصادی مدنظرشان را، یعنی همان سیاستی که هشت سال هاشمی را بابت اعراض از آن نقد کردند، در پیش نگرفتند؟
نخیر، چرا مسئله را این طور مطرح می‌کنید. نظر جناح چپ پیش از انتخابات هم همین بود. چرا آنها (آقای هاشمی) راه درست را در پیش نگرفتند تا بعدا ناچار نشوند سیاست خود را نیمه کاره رها کنند. آنها می‌خواستند فقط به اقتصاد بپردازند. 

در حالی که جناح چپ مسئله‌اش فقط اقتصاد نبود بلکه فرهنگ و سیاست داخلی و خارجی هم برایش مهم بود و همه را در ذیل یک برنامه نگاه می‌کرد. به همین دلیل وقتی که جناح چپ به قدرت رسید، همه مسائل را در نظر گرفت. آنها هم آمدند و قسمت اقتصادی کار را بر عهده گرفتند. شما باید از آنها سئوال کنید که چرا با جناح چپ ائتلاف کردید؟

یعنی شما می‌فرمایید آقای کروبی و موسوی خوئینی و سایر سران جناح چپ در سال 68 تا 72 مدافع اقتصاد دولتی نبودند؟
نه، این‌ها مخالف آن سیاست‌ها بودند. شما دارید سیاست را محدود می‌کنید به اقتصاد.

بحث ما فعلاً در حوزه اقتصاد است.
شما نمی‌توانید این کار را بکنید. بحث ما مربوط به سیاست کلی کشور است. شما سیاست کلی کشور را در نظر بگیرید که یک جزء آن اقتصاد است و یک جزء دیگرش فرهنگ و اجزا دیگرش نیز سیاست داخلی و خارجی و. . . است.

به سایر اجزاء آن هم می‌رسیم. سئوال من فعلاً ناظر بر حوزه اقتصاد است. هر وقت به سایر حوزه‌ها رسیدیم، درباره آنها هم می‌پرسم.
یکی از اعتراضاتی که در آن زمان وجود داشت، مربوط به واگذاری‌ها بود. آن واگذاری‌ها مبتنی بر تئوری مشخصی نبود و در نتیجه کارایی چندانی هم در بر نداشت. مطالعات بعدی هم نشان داد که کارآیی مورد انتظار را نداشته است. 

اعتراض دیگر مربوط به عدم حاکمیت قانون و بی‌برنامگی بود. یکی از مهمترین محورهای برنامه اول توسعه، حفظ ارزش ریال بود که به طور کلی منتفی شد. عمده انتقادات روزنامه سلام مربوط به بی‌برنامه بودن عملکردها، مبتنی نبودن آنها بر مشارکت و تحمیلی بودنشان بود. اگر برنامه درستی داشتند باید همه اقتصاددانان را می‌آوردند و نظر همه را اخذ می‌کردند. سلام با بسیاری از اقتصاددانان آنها مصاحبه کرد و نظراتشان را منعکس کرد.

پس در این جا دو بحث وجود دارد. یکی اینکه جناح چپ با اصل سیاست اقتصادی هاشمی موافق بود ولی به شیوه اجرای آن انتقاد داشت و دیگری اینکه جناح چپ با اصل سیاست آزاد‌سازی و تعدیل اقتصادی و خصوصی‌سازی مخالف بود. شما می‌فرمایید موضع جناح چپ کدام یک از این دو بود؟
شما می‌توانید روزنامه سلام سال‌های 1370 تا 1374 را بخوانید. موضوع و موضع یادداشتهای سلام کاملاً مشخص است. مثلاً دولت در سال 73 فضا را برای صادرات باز کرد. رب کیلویی صد تومان بود. وقتی که به خارج صادر شد، طبیعتاً در داخل کمیاب هم شد. 

اما مملکت از صادرات ضرر نمی‌کند زیرا پول آن به داخل کشور برمی گردد. همین که به گرانی محصول کم اهمیتی مثل رب اعتراض شد، فوری صادرات رب و برخی کالاهایی را که همین وضع را داشتند (مثل ماکارونی) متوقف کردند و کل بازاری که درخارج (کشورهای تازه تأسیس آسیای میانه) به‌دست آمده بود، از دست رفت. 

وقتی که کاری را نمی‌توانیم انجام دهید، چرا آن را در پیش می‌گیریم؟ دولتی که نمی‌داند وقتی اجازه می‌دهد قیمت‌ها تغییر کند، یک عده به این سیاست اعتراض می‌کنند و او هم نمی‌تواند آنها را قانع کند، چرا این سیاست را اتخاذ می‌کند؟
 
تمام تجاری که در آسیای میانه بازار پیدا کرده بودند، بلافاصله با دستور ممنوعیت صادرات وزارت بازرگانی بازارشان را از دست دادند. سیاست تعدیل پشتوانه مردمی (سیاسی) می‌خواهد. سیاستی که با زور بخواهد اجرا شود، عاقبتش هم این گونه می‌شود. به همین دلیل شما هم نمی‌توانید سیاست را از اقتصاد و سیاست خارجی و فرهنگ جدا کنید.

شما در مجموع وقوع تحول فکری جدی در جناح چپ را نمی‌پذیرید.
چرا نمی‌پذیرم؟

اگر بگوییم که جناح چپ با سیاست‌های کلان دولت هاشمی موافق بود ولی با شیوه اجرای آنها مشکل داشت، نتیجه این حرف چیزی جز این نیست که جناح چپ تحول فکری بنیادینی در آن هشت سال پیدا نکرد. اما اگر مشکل اصلی را در شیوه اجرای سیاست آزاد‌سازی اقتصادی ندانیم، با توجه به حمایت جناح چپ از سیاست‌های اقتصادی دولت خاتمی، باید گفت که این جناح در طول سال‌های 68 تا 76 از اقتصاد دولتی به سوی اقتصاد آزاد گرایش پیدا کرد و این یعنی تحول فکری جدی.
شما کلمات " اجرا " و " برنامه " را در زمینه فکری خودتان به کار می‌برید. این مملکت اصلاً برنامه‌پذیر نبوده است که بخواهیم بگوییم ما با برنامه موافقیم ولی با شیوه اجرای آن مخالفیم. اولین مسئله همین برنامه پذیری بود. اگر قرار بود کاری انجام شود، باید با مشارکت همه انجام می‌شد.
 
اگر قانون را اجرا می‌کردند، هیچ وقت امکان نداشت نرخ ارز را که تصویب کرده بودند ثابت بماند، (به هر دلیلی که برنامه نویسان تشخیص داده بودند) ناگهان شناور کنند و بعد از دو سه ماه که مملکت دچار بحران شد، دوباره آن را تثبیت کنند. بنابراین بحث اساسی متوجه برنامه نبود و راجع به برنامه بحث و گفت‌وگوی چندانی صورت نمی‌گرفت. من اصلاً نمی‌توانم راجع به چیزی به نام برنامه که عملاً اجرا نمی‌شد با شما صحبت کنم. 

اما اینکه می‌فرمایید به نظر من جناح چپ تغییر و تحولی نداشت، این طور نیست. چنانکه گفتم، اصل تغییر و تحول جناح چپ در همین دوره و پیش از آن هم رخ داد. از سال 68 به بعد، اتفاقاتی در صحنه سیاست داخلی و خارجی رخ داد، نظیر فروپاشی شوروی، به بن‌بست رسیدن اقتصاد دولتی و شکل‌گیری ترکیب جدید نیروهای سیاسی، منجر به تحولات فکری جناح چپ شد.
 
اما این جناح از اقتصاد آزاد به توسعه سیاسی نرسیدبلکه از مجرای توسعه سیاسی به اقتصاد آزاد رسید. یعنی به این نتیجه رسیدکه یکی از الزامات و ضروریات توسعه سیاسی، آزادی اقتصادی است. گر چه هنوز عده‌ای از افراد این نکته را به مثابه اشکال کار جناح چپ مطرح می‌کنند.

این نکته را هم می‌توان گفت که جناح چپ در اثر تحولات فکری‌اش به تدریج به ضرورت توسعه سیاسی رسید. نمی توان گفت که به توسعه سیاسی اعتقادی نداشت و بعدا به آن رسیدبلکه توسعه سیاسی‌اش توسعه چپگرایانه بود. یعنی بخش اعظم بچه‌های چپ، قائل به یک حکومت مقتدر و متمرکز بودند. یعنی همان الگوی سوسیالیسم در تمام دنیا. اما تجربیات نشان داد که این توسعه سیاسی چپگرایانه، توسعه‌ای شکست خورده است. به تدریج توسعه سیاسی در ذهن آنها به معنای تقویت نهادهای مدنی، بسط آزادی‌ها و حاکمیت قانون شد.

اینکه شما می‌فرمایید جناح چپ به توسعه سیاسی اعتقاد داشت ولی مدلول توسعه سیاسی مدنظرشان تأسیس یک حکومت اقتدارگرا بود، توسعه سیاسی را از معنای دموکراتیک آن تهی می‌کند؛ یعنی در این جا فقط اشتراک لفظ وجود دارد.
بله، من که نگفتم توسعه سیاسی مد نظر جناح چپ در دهه 60 همان توسعه سیاسی‌ای است که امروز مد نظر آنها است.

سئوال من این بود که به توسعه سیاسی به معنای دموکراتیزه کردن ساخت قدرت اعتقاد داشتند یا خیر؟
آنها فکر می‌کردند توسعه سیاسی چپگرایانه شان همان دموکراتیزه شدن ساخت قدرت است. همه حکومت‌های چپ آن زمان هم یک پسوند دموکراتیک بر نام خودشان نهاده بودند. حالا اینکه توسعه سیاسی آنها دموکراتیک نبود، بحث دیگری است. این امر نافی انگیزه‌های آنها نیست. انگیزه سالم که لزوماً به عمل سالم نمی‌انجامد. یعنی جناح چپ از حیث انگیزه تفاوت چندانی نکرد. فقط با گذشت زمان متوجه شد که آن شیوه اصلاً جواب نمی‌دهد.

یعنی جناح چپ در دهه نخست انقلاب فکر می‌کرد که حذف نهضت آزادی و نیروهای ملی - مذهبی، مصداقی از دموکراتیزاسیون است؟
نه اینکه مصداق دموکراتیزاسیون باشد. اما حذف مخالفین این گونه هم که امروز گفته می‌شود، نبود. در آن دوران از مجاهدین خلق تا نهضت آزادی در عرصه سیاست حضور داشتند.
 
فشاراصلی که به نهضت آزادی وارد شد، در دوران بعد از امام بود نه در دوران جنگ. آنان در سال 1369 بازداشت شدند و نه پیش از آن. در آغاز انقلاب، همه از فضایی بسته وارد فضای باز شدند و درک درستی از محیط و جامعه شان نداشتند. من برای اندیشه افراد در آغاز انقلاب اعتبار زیادی قائل نیستم.
 
این حکم شامل خودم هم می‌شود. درک آدم‌ها در یک نظام بسته چندان بالا نیست. در آن زمان همه کمابیش این گونه بودند. یعنی این گونه نبود که شما بگویید این‌ها آنها را حذف کردند ولی آنها کسی را حذف نکردند. 

شما به ترکیب دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان نگاه کنید و ببینید چقدر با ترکیب نیروهای سیاسی آن روز جامعه ایران همخوانی دارد. می‌خواهم بگویم در آن زمان همه کمابیش فکر می‌کردند که اگر دیگران نباشند، خودشان بهتر می‌توانند کار کنند.

پس نتیجه این می‌شود که همه غیردموکرات بودند از جمله جناح چپ.
نه، این حرف عین آن است که به خیلی از چپ‌ها (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) که به خاطر دموکراسی خودشان را هم به کشتن داده اند، بگوییم شما انگیزه دموکراتیک نداشتید. ما انگیزه آنها را نفی نمی‌کنیم بلکه عمل آنها را نفی می‌کنیم. شما می‌توانید عمل آنها را نفی کنید. 

من هم با شما موافقم. اما انگیزه‌ها را که نمی‌توانید نفی کنید. من در مورد خودم که می‌توانم بگویم انگیزه‌ام چه بوده است. این موضوع انگیزه برای به نتیجه رسیدن خیلی قابل بحث هم نیست. البته حرف شما هم درست است. حکم عمل همان است که شما می‌گویید. یعنی در آن زمان هیچ کس عمل دموکراتیک نداشت. عمل دموکراتیک در فرایند دموکراتیک شکل می‌گیرد نه در کتاب.

پس می‌پذیرید که جناح چپ در آن زمان عمل دموکراتیک نداشت.
این یک امر واضح است. نه فقط آنان بلکه سایرین هم کمابیش چنین بوده‌اند. بنابراین به این معنا درست است.

و می‌فرمایید تحولاتی فکری برای جناح چپ بوقوع پیوست که این جناح در سال 76 دیگر دموکراسی خواه شده بود. آن تحولات چه بودند؟
قبلا هم بسیاری از آنان دموکراسی خواه بودند اما از این مقطع به بعد شیوه خود را برای تحقق این هدف اصلاح کردند. و اما دلائل آن: یکی بن‌بست داخلی بود؛ چه به لحاظ آرمان‌هایی که به دنبالش بودند و چه به لحاظ واقعیتی که در جامعه دیده شد. دیگری هم موضوع تحولات جهانی بود. 

به این نکته هم باید توجه کرد که افراد جناح چپ دوران جوانی خود را هم طی کرده بود و به تدریج به میانسالی رسیده بودند. می‌خواهم بگویم این افراد در فاصله سال‌های 68 تا 76، شاید به اندازه کل مطالعات دوران جوانی شان، که مربوط به پیش از انقلاب و دهه نخست انقلاب بود، یادداشت و مقاله نوشتند. 

اساساً ثقل نیروهای سیاسی هم عوض شده بود. یعنی در اوایل انقلاب، نیروهای جوان موتور جریان‌های سیاسی بودند ولی در اوایل دهه 70، نیروهای میانسال موتور جریان‌های سیاسی بودند. 

بنابراین ترکیب این سه عامل مذکور موجب شد که آن تحول فکری شکل بگیرد. البته عوامل دیگری هم تأثیرگذار بودند. مثلاً بخشی از این افراد وارد مطبوعات و دانشگاه شدند و بخشی دیگر هم وارد حوزه پژوهش شدند.

اگر تحول فکری جناح چپ زودتر حادث شده بود و این جناح در سال 68 در همان جایی قرار می‌گرفت که در سال 76 قرار گرفت، آیا در این صورت ممکن بود جناح چپ از سیاست‌های دولت هاشمی حمایت کند؟ چرا که سیاست آزادسازی اقتصادی، ولو که به شکل ناقص انجام شود، زمینه ساز توسعه سیاسی می‌شود.
بله، جناح چپ می‌توانست این کار را انجام دهد. اما بخشی از جناح چپ در آن زمان این تصور را از واقعیت نداشت که آزادسازی اقتصادی زمینه ساز توسعه سیاسی است؛ چنانکه خود دولت هاشمی هم چنین درکی نداشت.
 
ولی شما دارید خیلی انتزاعی بحث می‌کنید. ببینید مسئله اساسی مشارکت است. آقای هاشمی یا هر کس دیگری وقتی که می‌خواهد سیاستی را پیش ببرد، این وظیفه اوست که مشارکت دیگران را جلب کند. من اگر در این مملکت کاره‌ای باشم، نمی‌توانم به شما بگویم چون این سیاست من درست است، پس شما باید از من حمایت کنید؛ بلکه من باید شما را مجاب کنم که از سیاست مد نظر من حمایت کنید.
 
آقای هاشمی وقتی که تحلیل‌های مرکز تحقیقات استراتژیک را دید، گفت این‌ها ژورنالیستی است. دیگر معلوم است که این حرف چه معنایی می‌دهد. این روحیه، کل کار را خراب می‌کند. می‌خواهم بگویم برخوردهای آقای هاشمی هم در فاصله گرفتن جناح چپ از ایشان کاملاً مؤثر بود. کسی که در مسند قدرت است، موظف است که مراقب برخوردهایش با دیگران باشد.
 
این حکم شامل حال همه می‌شود؛ چه آقای هاشمی و چه دیگران. در سال 72، مجمع روحانیون مبارز نمی‌خواست در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند ولی با این حال چون اعضای این مجمع رفقای آقای هاشمی بودند، یک سری از آنها گفتند بهتر است به صورت جمعی (افراد) و نه تشکیلاتی از آقای هاشمی حمایت کنیم زیرا اخلاقاً درست نیست که از ایشان حمایت نکنیم.
 
آنها نامه‌ای در حمایت از آقای هاشمی حمایت نوشتند. اما می‌دانید ایشان چه کار کرد؟ آقای هاشمی گفت من به حمایت این‌ها نیاز ندارم بلکه این‌ها نیاز دارند از من حمایت کنند (قریب به مضمون). آقای هاشمی وقتی که رئیس‌جمهور شد، گفت تمام وزرای من کاری‌اند و من خودم برای تأمین وزن سیاسی کابینه کافی‌ام (قریب یه این مضمون). این حرف یعنی آن وزرا وزیر نیستند.
 
وزیری که سیاستمدار و اهل سیاست نباشد که وزیر نیست. البته من نمی‌گویم چرا تکنوکرات وارد کابینه تان می‌کنید. مسئله این است که ایشان برای دیگران جایگاه یک سیاستمدار را قائل نبود و یک تنه کار سیاسی کرد.

ممکن است گفته شود که آقای هاشمی در سال 68 از اقتصاد دولتی فاصله گرفت و جناح چپ هم چند سال بعد از ایشان پذیرای چنین تحولی شد. این تحولات ناشی از زیرکی و تیزهوشی افراد نیست بلکه ناشی از موقعیتی است که افراد در آن قرار می‌گیرند. 

در رد این ادعا هم می‌توان گفت که آقای هاشمی در سال 68 دولت را در دست گرفت و فهمید که دیگر با اقتصاد دولتی نمی‌توان جامعه را اداره کرد. چپ‌ها هم چند سال بعد از ایشان دولت را در دست گرفتند و متوجه این نکته شدند.

حرف من این است که در تقابل با جناح چپ، در بسیاری از موارد حق به جانب هاشمی بود. یعنی جناح چپ بر خطا بود.
کجا حق به جانب هاشمی بود؟

همین که شما گفتید جناح چپ هشت سال دیرتر از هاشمی به ضرورت آزادسازی اقتصادی رسید، موید حرف من است.
البته من احتجاجی گفتم ولی خوب آقای هاشمی می‌توانست از خودش دفاع کند.

اگر بخواهم صریح‌تر حرف بزنم، باید بگویم که در فاصله سال‌های 68 تا 76، دانش و آگاهی جناح چپ افزایش یافت و به همین دلیل این جناح در سال 76 این نکته را پذیرفت که سیاست آزادسازی اقتصادی هاشمی، ولو که به صورت ناقص پیاده شود، زمینه ساز رشد طبقه متوسط جدید و دستیابی به توسعه سیاسی بوده است.
خب، بله.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین