ذوالقرنین همان کوروش است از شاهان هخامنشی که از ۵۳۹ تا ۵۶۰ق. م میزیست و همو بود که امپراتوری ایرانی را تأسیس و میانه دو منطقۀ پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخّر کرد، به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را داد، در بنای هیکل کمکها کرد، آنگاه به سوی یونان حرکت نمود و بر آنجا مسلط شد، سپس رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.
در نوشتاری در روزنامه اطلاعات به قلم علامه محمدحسین طباطبایی آمده است: «در شأن نزول بخشی از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعی از یهودیان سؤالاتی از پیامبر اکرم (ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین میپرسند. بگو: بهزودی چیزی از او برای شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیلهای بدو بخشیدیم. تا راهی را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید]در چشمهای گلآلود غروب میکند و نزدیک آن طایفهای را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین، [اختیار با توست]یا عذاب میکنی، یا در میانشان [روش]نیکویی در پیش میگیری.» گفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد… و هر که ایمان بیاورد و کار شایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و او را به کاری آسان وامیداریم.»
سپس راهی [دیگر]را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم. این چنین [میرفت]و… راهی را دنبال نمود تا وقتی به میان دو سد رسید.
در برابر آن دو [سد]، قومی را یافت که نمیتوانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: «ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد میکنند. آیا [ممکن است]مالی در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدی قرار دهی؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، [از کمک مالی شما]بهتر است. مرا با نیروی [انسانی]یاری کنید تا میان شما وآنها سدی استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» وقتی که آن [قطعات]را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته بیاورید تا رویش بریزم.» [در نتیجه اقوام وحشی]نتوانستند از آن [مانع]بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است؛ و، چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سد]را درهم میکوبد، و وعده پروردگارم حق است.» در آن روز آنان را رها میکنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند و [همین که]در صور دمیده شود، همۀ آنها را گرد خواهیم آورد. [سوره کهف، ۸۲ ـ ۹۹].
قرآن کریم متعرض اسم ذیالقرنین و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمیپردازد.
در خصوص ذیالقرنین هم به ذکر سفرهای سهگانۀ او اکتفا کرده است: اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسید و در آن محل به قومی برخورد و سفر دومش از مغرب به مشرق بود؛ تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسید و در آنجا به قومی برخورد که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده بود و سفر سومش تا به موضع «بین السّدّین» بود و در آنجا به مردمی برخورد که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمیرفت و، چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینهای در اختیارش بگذارند تا او برایشان دیواری بکشد.
این آن چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده و از آنچه آورده، چند خصوصیت اصلی داستان استفاده میشود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتی در زمان زندگیاش، ذیالقرنین نامیده میشده و این نکته از سیاق داستان یعنی جمله: «یسألونک عن ذیالقرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذیالقرنین» بهخوبی استفاده میشود. از جمله اول برمیآید که در عصر رسول خدا (ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمی بر سر زبانها بود که از آن جناب داستانش را پرسیدند و از دو جمله بعدی معلوم میشود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند.
خصوصیت دوم اینکه او مردی مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او میدهد، که: «گفتیمای ذیالقرنین، [مختاری]یا عذاب میکنی یا در میانشان نیکویی در پیش میگیری»، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی اوست و میفهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تأیید میشده و او را یاری میکرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، برای اینکه سلطنتی به او داد که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامی اسباب مسخر او باشند و، اما آخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نمود، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همۀ اینها از آیه «انّا مَکّنا له فی الارض: ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیلهای بدو بخشیدیم» استفاده میشود، علاوه بر آنچه از سیاق داستان برمیآید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته بود.
جهت چهارم اینکه به جماعتی ستمکار در مغرب برخورد و آنان را تنبیه نمود.
جهت پنجم اینکه سدی که بنا کرده، در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، از پیروی سببی کرد تا به میانۀ دو کوه رسید و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبود، این است که میان دو کوه ساخته شده و این دو کوه را که، چون دو دیوار بودهاند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است و در آن پارههای آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایی بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونی زمین بوده است.
هیچ یک از مورخان قدیمی در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذیالقرنین یا شبیه به آن باشد، اسم نبردهاند و نیز از اقوامی به نام یأجوج و مأجوج و سدی که منسوب به ذوالقرنین باشد، نام نبردهاند.
البته به بعضی از پادشاهان حمیر (یمن) اشعاری نسبت دادهاند که به عنوان مباهات، نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که پادشاه «تُبّع» بوده، به نام «ذیالقرنین» اسم برده و در اشعارش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق سفر کرد و سد یأجوج و مأجوج را بنا نمود.
ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق تورات آمده است؛ از جمله در باب دهم سفر تکوین (پیدایش) تورات و در کتاب حزقیال (باب ۳۸ و ۳۹) که میگوید: «یهوه چنین میگوید: اینک منای جوج، به ضد تو هستم؛ و تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانهات میگذارم…»
و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم میگوید: «فرشتهای دیدم که از آسمان نازل میشود… و مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده؛ و او را هزار سال زنجیر میکند… وقتی هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون میشود تا امتهایی را که در چهار زاویۀ جهاناند، یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد.»
از این قسمت استفاده میشود که «ماجوج» یا «جوج و ماجوج» امتی یا امتهایی عظیم بودند و در قسمتهای بالای شمال آسیا از معمورۀ آن روز زمین میزیستند و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند. اینجاست که ذهن آدمی حدس میزند ذوالقرنین یکی از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهای مفسد در زمین سد کرده است و حتماً باید سدی که او زده، فاصل میان دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین، یا سد بابالابواب، یا سد داریال یا غیر آنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقی از آسیا که ناحیه اسلاوها و بلندیهای شمال چین باشد، محل زندگی امتی بسیار بزرگ و وحشی بود که پیوسته رو به زیادی مینهاد و جمعیتشان فشردهتر میشد و همواره بر امتهای مجاور خود مانند چین حمله میبرد و چهبسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوی بلاد آسیای مرکزی و خاورمیانه سرازیر میشدند، و چهبسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه کردند.
بعضی از ایشان طوایفی بودند که در همان سرزمینهایی که غارت کردند، متوطن شدند که اغلب سکنه اروپای شمالی از آنهایند و در آنجا تمدنی به وجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند و بعضی دیگر برگشته، به همان غارتگری خود ادامه دادند. بعضی از مورخان گفتهاند که یأجوج و مأجوج امتهایی هستند که در قسمت شمالی آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگی میکنند.
مورخان و مفسران در این باره اقوالی بر حسب اختلاف نظریهشان در تطبیق داستان دارند:
الف) به بعضی از مورخان نسبت میدهند که گفته: سد نامبرده همان «دیوار چین» است که با مغولستان حائل شده و «شین هوانک تی» – پادشاه چین – آن را بنا نهاده تا جلوی هجومهای مغول را بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده و در سال ۲۶۴ پ. م شروع شده است، پس ذوالقرنین همین پادشاه است.
این مورخ توجه نکرده که اوصاف و مشخصاتی که قرآن برای ذیالقرنین ذکر کرده و سدی که قرآن به او نسبت داده، با این شاه و دیوار چین تطبیق نمیکند، چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد. سدی که قرآن ذکر کرده، میان دو کوه واقع شده و در آن، قطعههای آهن و مس به کار رفته، اما دیوار چین که سه هزار کیلومتر است، از کوه و زمین میگذرد و میانۀ دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و در آن آهن و مسی به کار نرفته است.
ب) به بعضی دیگر از مورخان نسبت دادهاند که گفتهاند آن سد را یکی از ملوک آشور ساخته که در حوالی قرن هفتم ق. م مورد هجوم اقوام سیت (سکا) قرار میگرفت و این اقوام از تنگنای جبال قفقاز تا ارمنستان، آنگاه ناحیه غربی ایران هجوم میآوردند و چهبسا به خود آشور و پایتختش نینوا هم میرسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و بردهگیری میزدند. بهناچار پادشاه آشور برای جلوگیری از آنها سدی ساخت که گویا مراد، سد «باب الابواب» باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به خسرو انوشیروان نسبت میدهند.
این گفته مورخ نامبرده است و لکن همۀ گفتگو در تطبیق آن با قرآن است.
ج) مفسر روحالمعانی نوشته: بعضیها گفتهاند ذوالقرنین اسمش (فریدون پسر اثفیان پسر جمشید) پنجمین پادشاه پیشدادی ایران بود که شاهی دادگر و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابوزید بلخی آمده او مؤیّد به وحی بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد؛ و وجه تسمیهاش به ذیالقرنین (صاحب دو قرن) این بود که او دو طرف دنیا را مالک شد یا در طول ایام سلطنت خود مالک گردید، چون سلطنتش به طوری که در روضهالصفا آمده، پانصد سال طول کشید یا از این جهت بود که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحتالشعاع قرار داد.
اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د) بعضی دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی است و «سد اسکندر» هم مَثلی است که بر سر زبانهاست؛ و بعضی از مفسران قدیم از صحابه و تابعین نیز همین قول را اختیار کردهاند و بوعلیسینا هم اسکندر مقدونی را «اسکندر ذوالقرنین» مینامد.
فخر رازی نیز در تفسیر کبیرش بر این نظریه پافشاری دارد؛ و خلاصۀ سخنش این است که قرآن دلالت میکند که سلطنت این مرد تا اقصی نقاط مغرب و اقصای مشرق و جهت شمال گسترش یافته و این در حقیقت همان معمورۀ آن روز زمین است و مثل چنین شاهی باید نامش جاودانه بماند و پادشاهی که چنین شهرتی دارد، اسکندر است و بس.
چه او بعد از مرگ پدر بساط همه شاهان غرب را برچید و بر آن سرزمینها مسلط شد، مصر را هم گرفت و در آنجا شهر اسکندریه را ساخت، سپس وارد شام شد و از آنجا متوجه ارمنستان و بابالابواب گردید، بر ایران مستولی گردید و قصد هند وچین نموده، با امتهای خیلی دور جنگید، سپس به عراق بازگشت، در آنجا از دنیا رفت و مدت سلطنتش دوازده سال بود.
وقتی در قرآن ثابت شد که ذوالقرنین بیشتر معمورۀ زمین را مالک شد و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسی که چنین نشانهای داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جای شک باقی نمیماند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی است. (این بود گفتار فخر رازی).
اولا اینکه گفت پادشاهی که بیشتر معمورۀ زمین را مالک شده باشد، تنها اسکندر مقدونی است، قبول نداریم، زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست، چون تاریخ سلاطین دیگری را نشان میدهد که ملکشان اگر بیشتر از ملک اسکندر نبود، کمتر هم نبود.
ثانیاً اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین شمرده، تاریخ برای اسکندر مسلم نمیداند و بلکه آنها را انکار میکند. مثلا قرآن کریم میفرماید ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بود و خلاصه دین توحید داشت، در حالی که اسکندر وثنی بود، همچنان که قربانیکردنش برای مشتری، شاهد آن است. قرآن کریم فرموده ذوالقرنین بنده صالح خدا بود و به عدل و رفق مدارا میکرد و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است. ثالثاً در هیچ تاریخی نیامده که اسکندر سدی به نام سد یأجوج و مأجوج آنگونه که قرآن ذکر فرموده، ساخته باشد.
هـ) جمعی از مورخان گفتهاند که ذوالقرنین از تبابعه اذواء یمن و یکی از شاهان «حِمیَر» بود که در یمن سلطنت میکرد. ابن هشام در «سیره»، ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» و نشوان بن سعید حمیری در «شمسالعلوم» و غیر ایشان نیز چنین گفتهاند. آنگاه در اسم او اختلاف کردهاند. در برخی از اشعار حمیریها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذیالقرنین به عنوان یکی از مفاخر برده شده است.
مقریزی در کتاب «الخطط» میگوید: تحقیق علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده، مردی عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده و اسم اصلیاش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث است؛ و او پادشاهی از ملوک حمیر است که همه از عرب عاریه بودند، یعنی عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندانش عرب مستعربهاند و ذوالقرنین «تَبَعی» بود صاحب تاج و، چون به سلطنت رسید، نخست جباری پیشه کرد و سرانجام برای خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد و کسی که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلیپ است، اشتباه کرده، برای اینکه کلمه «ذو» عربی است و ذوالقرنین از لقبهای عرب برای پادشاهان یمن است و اسکندر لفظی است یونانی.
طبری گفته: خضر در ایام فریدون بود، ولی بعضی گفتهاند در ایام موسی بن عمران و بعضی دیگر گفتهاند در مقدمه لشکر ذیالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (ع) بود قرار داشت و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورد و از آن نوشید…
از کعبالاحبار پرسیدند: «ذوالقرنین که بود؟» گفت: «وی از قبیله و نژاد حمیر بود و نامش صعب بن ذیمرائد بود…» همدانی در کتاب انساب گفته: «ابن ابا الصعب ذوالقرنین اول است و هموست که در فن مسّاحت و بنّایی استاد بود…»
این کلامی است جامع و از آن استفاده میشود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه شاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذیالقرنین اول آن کسی بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر مقدونی بنا نهاد و او معاصر با خلیل (ع) یا بعد از او بوده و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که: «وی خضر را در بیتالمقدس زیارت کرد»، همین است، چون بیتالمقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم (ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذوالقرنین قبل از اسکندر بود، علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است.
بنا بر آنچه مقریزی آورده، گفتار در دو جهت باقی میماند: یکی اینکه سدی که ذوالقرنین ساخت در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد برای جلوگیری از فساد آنها ساخته شد، چه کسانی بودند؟ آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن یا پیرامون یمن است؟ چه، سدهایی که در آن نواحی ساخته شد، به منظور ذخیره آب آشامیدنی یا زراعی بود، نه برای جلوگیری از کسی. علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعات آهن و مس گداخته به کار نرفته و قرآن سد ذوالقرنین را این چنین معرفی نموده است. آیا در یمن و حوالی آن امتی بود که به مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان و غیر ایشان کسی نبود و نامبردگان همه ملتهایی متمدن بودند.
علامه سید هبهالدین شهرستانی این قول را تأیید کرده و آن را چنین توجیه میکند: «ذیالقرنین صدها سال قبل از اسکندر مقدونی بود. پس او این نیست بلکه این یکی از ملوک صالح از تبعهای اذواء، از ملوک یمن بود، و از عادت این قوم این بود که خود را با کلمه «ذی» لقب میدادند.
مثلا میگفتند: ذیهمدان، ذیغمدان، ذیالمنار، ذیالاذعار، ذییزن و امثال آن؛ و ذیالقرنین مردی مسلمان، موحد، عادل، نیکوسیرت، قوی، دارای هیبت و شوکت بود و با لشکری انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر، سپس بر مابعد آن مستولی شد و از آنجا رو به مشرق نهاد.
در مسیر خود آفریقا را بنا کرد، مردی بود بسیار حریص و خیره در معماری و آبادانی. وی همچنان سیر خود را ادامه داد تا به شبهجزیره و صحراهای آسیای مرکزی رسید، از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومی را یافت که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل گشت تا به مدارالسرطان رسید و شاید همینجا باشد که بر سر زبانها افتاد که وی به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وی خواستند برایشان سدی بسازد.
اگر این سد همان محل دیوار چین باشد که فاصل میان چین و مغول است، باید بگوییم قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده و وی آن را ساخته است، اما اصل دیوار چین نمیتواند باشد، چون اصل آن را بعضی از شاهان چین قبل از این تاریخ ساختهاند و در جای دیگری بوده که دیگر اشکالی باقی نمیماند…» (این بود خلاصه کلام شهرستانی).
اشکالی که به گفته وی باقی میماند، این است که دیوار چین نمیتواند سد ذوالقرنین باشد، برای اینکه ذوالقرنین به اعتراف خود او قرنها پیش از اسکندر بود و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده و سدهای دیگری که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحی هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.
بعضی دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان کوروش است از شاهان هخامنشی که از ۵۳۹ تا ۵۶۰ق. م میزیست و همو بود که امپراتوری ایرانی را تأسیس و میانه دو منطقۀ پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخّر کرد، به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را داد، در بنای هیکل کمکها کرد، آنگاه به سوی یونان حرکت نمود و بر آنجا مسلط شد، سپس رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را بعضی از علمای معاصر یعنی «سیداحمدخان هندی» ابداع کرده و مولانا «ابوالکلام آزاد» در ایضاح و تقریبش سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق میشود، زیرا اگر ذوالقرنین قرآن مردی مؤمن به خدا و به دین توحید بود، کوروش نیز بود.
اگر او پادشاهی عادل و رعیتپرور و دارای سیره رفق و رأفت و احسان بود، این نیز بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بود، این نیز بود. اگر خدا به او از هر چیزی سببی داد، به این نیز داد و اگر میانه دین و عقل و فضایل اخلاقی و عدّه و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده، برای این نیز جمع کرد.
همانطور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدیا و پیرامونش نیز مستولی شد، بار دیگر به سوی مشرق سفر کرد و در آنجا مردمی دید صحرانشین و وحشی که در بیابانها زندگی میکردند و باز همین کوروش سدی بنا کرد و به طوری که شواهد نشان میدهد، در «تنگه داریال» میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس قرار دارد. (این اجمال چیزی است که ابوالکلام آزاد گفته است و اینک تفصیل آن از نظر خواننده میگذرد.).
اما موضوع ایمان به خدا و روز جزا، دلیل بر این معنا «کتاب عزرا» (باب اول) و «کتاب دانیال» (باب ۶) و «کتاب اشعیاء» (باب ۴۴ و ۴۵) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتی او را در کتاب اشعیاء «چوپان خداوند» نامیده و در باب ۴۵ گفته است: خداوند به مسیح خویش یعنی به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود، چنین میگوید: «من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته، پشتبندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من که تو را به اسمت خواندهام، خدای اسرائیل میباشم… هنگامی که مرا نشناختی، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم… تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سوای من احدی نیست.»
اگر هم از وحی بودن این نوشتهها صرف نظر کنیم، باری یهود با آن تعصبی که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسی و یا وثنی را (اگر کوروش یکی از دو مذهب را داشت) مسیح پروردگار، هدایتشدۀ او، مؤید به تأیید او و شبان خداوند نمیخواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشتههای با خط میخی که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویای این حقیقت است که او مردی موحد بود نه مشرک و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.
و، اما فضایل نفسانی او گذشته از ایمانش به خدا، کافی است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاستهاند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتی بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوی در اطراف «باکتریا» که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مییافت، با آنان چه معامله میکرد.
در این صورت خواهیم دید که بر هر قومی ظفر پیدا میکرد، از مجرمان ایشان میگذشت و عفو مینمود و بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم مینمود و مفسدان و خائنان را سیاست مینمود.
کتب عهد عتیق یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بود که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و برای تجدید بنای هیکل هزینه کافی در اختیارشان گذاشت و نفایس گرانبهایی که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینههای ملوک بابل نگهداری میشد، به ایشان برگردانید و همین خود مؤید دیگری است برای این احتمال که کوروش همان «ذیالقرنین» باشد، برای اینکه به طوری که اخبار شهادت میدهد، پرسشکنندگان از رسول خدا (ص) از داستان ذیالقرنین، یهودی بودند. علاوه بر این، مورخان قدیم یونان مانند هرودُت و دیگران نیز جز به مروت، فتوت، سخاوت، کرَم، گذشت، قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستودهاند و او را به بهترین وجهی ستایش کردهاند.
اما اینکه چرا کوروش را ذیالقرنین گفتهاند، هرچند تواریخ از دلیلی که جوابگوی این سؤال باشد، خالی است، لکن مجسمه سنگی که اخیراً در «مشهد مُرغاب» در جنوب ایران از او کشف شده، جای هیچ تردیدی نمیگذارد که همان ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیهاش این است که در این مجسمهها «دو شاخ» دیده میشود که هر دو در وسط سر او درآمده، یکی از آن دو به طرف جلو و یکدیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمی که در وجه تسمیه او به این اسم، گفتهاند تاج یا کلاهخودی داشته که دارای دو شاخ بوده، درست تطبیق میکند. در «کتاب دانیال» هم خوابی که وی برای کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچی که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم ۱ـ ۹)، آمده:
در سال سوم از سلطنت «بلشصر» برای من رؤیایی دست داد که گویا من در شوشَن» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچی دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است، اما یکی از دیگری بلندتر است که در عقب قرار دارد.
قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله میکند و هیچ حیوانی در برابرش مقاومت نمیآورد و نمیتواند از او فرار کند و او هر چه دلش میخواهد، میکند و بزرگ میشود. در این بین که من مشغول فکر بودم، دیدم بز نری از طرف مغرب نمایان شد، همۀ ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمیکرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچی که دو شاخ داشت، با شدت و نیروی هر چه بیشتر با او درآویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست و دیگر تاب و توانی برای قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و اورا لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد…»
آنگاه میگوید: جبرئیل رؤیای مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ، پادشاه مادیان و پارسیان میباشد و آن بز، پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچِ دارای دو شاخ، با کوروش منطبق میشود و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد و بز نر که دارای یک شاخ بود، با اسکندر مقدونی.
سیر کوروش به طرف مغرب، همان سفری بود که برای سرکوبی و دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش میآمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزی بود. کوروش به طرف او لشکر کشید و او را فراری داد و تا پایتخت کشورش تعقیب کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و آخر سر او و یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسان کرد با اینکه حق داشت سیاستشان کند و بهکلی نابودشان سازد؛ و انطباق این داستان با آیه شریفۀ «حتی اذا بَلغ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربی آسیای صغیر باشد «و وجد عندها قوماً قلنا یا ذا القرنین…» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بود.
آنگاه به طرف صحرای کبیر مشرق یعنی اطراف بکتریا (بلخ) عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشی و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون قوم همیشه در کمین مینشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیۀ «حتی اذا بلغ مَطلع الشمس…: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکرد که برایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم» روشن است.
باید دانست سد موجود در تنگۀ جبال قفقاز، یعنی سلسله جبالی که از دریای خزر شروع میشود و تا دریای سیاه امتداد دارد و آن را «تنگه داریال» مینامند که بعید نیست تحریفشده از «داریول» باشد که در زبان ترکی به معنای تنگه است و به لغت محلی آن سد را سد «دمیر قاپو» یعنی «دروازه آهنی» مینامند و میانۀ دو شهر تفلیس و ولادیکیوکز واقع شده؛ سدی است که در تنگهای واقع در میان دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالی آن کوه را به جهت جنوبیاش متصل کرده است؛ به طوری که اگر این سد ساخته نمیشد، تنها دهانهای که راه میان جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود.
با ساختن آن، این سلسله جبال به ضمیمه دریای خزر و دریای سیاه، یک مانع طبیعی به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده است؛ و در آن اعصار اقوامی شریر از سکنه شمال شرقی آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبی قفقاز یعنی ارمنستان، ایران، آشور و کلده حمله میآوردند و مردم این سرزمینها را غارت میکردند و در حدود سده هفتم ق. م حمله عظیمی کردند، به طوری که دست چپاول و قتل و بردهگیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.
مورخان قدیمی، چون هرودت یونانی سیر کوروش را به طرف شمال ایران برای خاموشکردن آتش فتنهای ذکر کردهاند که در آن نواحی شعلهور شده بود و علیالظاهر چنین به نظر میرسد که در همین سفر سد نامبرده را در تنگۀ داریال و با استدعای اهالی آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاد و سد نامبرده را با سنگ و آهن ساخت و تنها سدی که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیۀ «مرا با نیرویی [انسانی]یاری کنید تا میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم… برای من قطعات آهن بیاورید»، بر این سد روشن است.
از جمله شواهدی که این مدعا را تأیید میکند، وجود رودی است در نزدیکی این سد که آن را «رود سایروس» میگویند و «سایروس» (سیروس) در اصطلاح غربیها نام کوروش است.
رود دیگری نیز هست که از تفلیس میگذرد به نام «کُر»؛ و داستان این سد را یوسف یهودی تاریخنویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز میآورد، ذکر کرده است. اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته، دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار بابالابواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به انوشیروان نسبت میدهند و یوسف قبل از کسری میزیست و به طوری که گفتهاند، در قرن اول میلادی بود.
علاوه بر اینکه بابالابواب قطعاً غیر سد ذوالقرنینی است که در قرآن آمده، برای اینکه در دیوار «باب الابواب» آهن به کار نرفته است. این بود خلاصهای از کلام ابوالکلام که هرچند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری، انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است.»
منبع: مبلغ