bato-adv
کد خبر: ۵۸۶۰۸

پايان كار خشايار شاه

ماردونيوس پس از سوگوارى براى ماسيس تيوس سردار ايرانى به سمت رود آسپ منتهى به دشت پلاتيا حركت كرد. يونانيان هم كه تعداد آنها يكصد و هشت هزار و دويست تن مى شد زير فرمان پائوزانياس در پلاته جمع شدند.
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۶ - ۲۴ مهر ۱۳۸۹


عذاب وجدان و ترس از اتهام خيانت يا كم فروشى همانند خوره روح و جسم ماردونيوس فرمانده قدرتمند و كهنه كار ايرانى را آزار مى داد. او نمى توانست به ايران بازگردد و از سوى هم وطنانش كه هر لحظه و هر روز زندگى شان قرين افتخار و شادى و بهروزى بود سرزنش شود. 

در اين صورت او چگونه مى توانست در كوچه هاى شهر شوش و يا فضاى رويايى، زيبا و سرسبز تخت جمشيد سربلند كند يا قدم بزند و به فوج سربازان ايرانى امرونهى كند يا آنها را به جنگ دعوت نمايد. بنابراين او بهترين تصميم ممكن را گرفت. نبرد براى پيروزى يا بذل جان در راه سرافرازى ميهن. اين تصميم نام او را در تاريخ ايران جاودانه ساخت. سپاهيان هم كه به وسيله او گزينش شده بودند احساس فرمانده را درك مى كردند. 

• پلاتيا
ماردونيوس پس از سوگوارى براى ماسيس تيوس سردار ايرانى به سمت رود آسپ منتهى به دشت پلاتيا حركت كرد. يونانيان هم كه تعداد آنها يكصد و هشت هزار و دويست تن مى شد زير فرمان پائوزانياس در پلاته جمع شدند. به استثناى تسالى ها و ديگر اقشار يونانى كه از ايران پيروى مى كردند، نفراتى از پلوپونس، لاسه دمون، كورينت، آركادى، سى سيون، اپى دوريان، ترزيان، مى سن، تى رنت، تژه، پوتى ديات و ايلوتى ها از ساكنان فرودست و بومى اسپارت، تحريك شده بودند كه با پارسيان بجنگند.۱ ماردونيوس پارسيان را به واسطه شجاعت در برابر لاسه دمونى ها قرار داد و مادها در مقابل كورينتى ها، پوتى ديات ها و سى سيون ها صف آرايى كردند. باختريان روبه روى اپى دوريان ها قرار گرفتند و هندوها و سكاها براى ساير يونانيان اعزام شدند.
 
نفرات يونانى مطيع و مزدور پارسيان هم براى جنگ با آتنى ها و مگارها اعلام آمادگى كردند و نذر و نياز و قربانى و ديگر اعمال شايع اعتقادى را به جا آوردند. تيسامن غيب گوى معروف يونانى ها به جنگ دفاعى راى داد و توصيه كرد از عبور كردن از رود آسپ خوددارى كنند. هژز يسترات غيب گوى يونانى اردوى ايرانيان هم جنگ دفاعى را پيشنهاد كرد. اين غيب گوى اسپارتى در زندان مخوفى در لاسه دمون محبوس بود اما پايش را به طرز عجيبى دونيم كرد و حلقه آهنين را از آن خارج كرده و نزد ايرانيان گريخت اما پس از جنگ پلاته اسير شد و لاسه دمونى ها او را كشتند. 

به هر حال پس از هفت روز انتظار، ماردونيوس تصميم گرفت هر چه زودتر جنگ را آغاز كند. تمه ژينداس يكى از اهالى تب به ماردونيوس گفت: گذرگاه مهم سى ترون را كه از آنجا آذوقه و ديگر كمك ها به يونانيان مى رسيد، مسدود كند. 

ماردونيوس عده اى را بر اين كار گمارد. اين نفرات در گذرگاه سى ترون به كاروانى برخورد كه از پلوپونس براى يونانيان پلاته آذوقه حمل مى كرد. آنها كاروان را به اردوى ايران هدايت كردند. رود آسپ مرز ميان ايرانيان و يونانيان بود اما هيچ كدام حاضر نبودند از آن بگذرند. ماردونيوس عقيده آرته باذ را پرسيد و او گفت به شهر تب بروند و يونانيان را با پول تطميع كنند. ماردونيوس نظر آرته باذ را نپذيرفت و آن را خلاف آئين جنگى ايرانيان دانست. سپس به يونانيان سپاه ايران اطمينان داد كه از جانب او كمترين صدمه اى به معابد و شهرها نخواهد رسيد. اين سخن خلاف گفته غيب گوى نزد ماردونيوس بود. بنابراين آماده شد كه در سپيده دم فرداى روز دهم حمله را شروع كند اما اسكندر پسر آمينتاس كه قبلاً از او ياد كرديم در نيمه هاى شب و به عنوان يكى از فرماندهان سپاه ايران نزد يونانيان رفت و آنها را از تصميم ماردونيوس مطلع ساخت. در سمت مقابل، پائوزانياس، آتنى ها را به خاطر تجربه جنگ ماراتن در مقابل ايرانيان قرار داد. 

ماردونيوس تمايل داشت كه يك هنگ از سواره نظام به تنهايى با لاسه دمونى ها نبرد كند و هر كدام غالب شد جنگ به نفع او خاتمه يابد. بنابراين سواره نظام ايران كه در پرتاب نيزه مهارت خاصى داشت بدون نزديك شدن به دشمن ضربه اى كارى به آنها وارد كرد تا جايى كه بر رود آسپ حاكم و مانع از دسترسى يونانيان به آب شد. در پى اين خسران، يونانى ها مصمم شدند به جزيره اروئه در نزديكى پلاتيا بروند اما لاسه دمونى ها با اين تصميم مخالفت كردند و حاضر نشدند صحنه جنگ را ترك كنند. 

پائوزانياس سعى كرد آنها را راضى كند. آموفارت فرمانده لاسه دمونى ها درخواست او را رد كرد. با اين وصف يونانيان از امر پائوزانياس سرپيچى كردند و جبهه جنگ را تغيير دادند. اين موضوع خشم پائوزانياس را برانگيخت و لاسه دمونى ها را سرزنش كرد و به ايجاد تفرقه متهم ساخت اما براى جنگ جدى تر شد. ماردونيوس يونانيان متحير را كه هنوز نتوانسته بودند محور جنگى خودشان را تثبيت كنند، تعقيب كرد و ضمن تعقيب و گريز شمار زيادى را هلاك كرد يا فرارى داد. جنگ در نزديكى معبد سرس۲ (Ceres) در كوهپايه اى مشرف بر پلاتيا به اوج خود رسيد. اسپارتيان گيج و مبهوت، به اين سو و آن سو مى دويدند و ايرانيان سايه به سايه دنبال آنها بودند.
 
اسلحه برخى از قشون پارسى زوبين بود و اين سلاح به علت سبك بودن نمى توانست ضربه مهلك به دشمن وارد كند. افزون بر اين لباسى كه ايرانيان مى پوشيدند و از زمان تسخير ماد توسط كوروش، جايگزين لباس اصلى آنها شده بود تا مچ پا مى رسيد و به علت بلند بودن، دست وپاگير بود و سرعت عمل را از پيادگان مى گرفت. 

در اين لحظه اسپارتيان با مشاهده اين صحنه مقاومت كردند، ماردونيوس هم جسورتر شد و در پيشاپيش نيروهاى دست چين شده ايرانى خط دفاعى اسپارتيان را شكافت اما دليرانه و پس از كشتن شمار زيادى از يونانيان، كشته شد. اين واقعه ايرانيان سبك اسلحه را شديداً نگران ساخت و ناگزير موضعى را كه قلب سپاه ايران محسوب مى شد و در اختيار ماردونيوس بود بى دفاع گذاشتند. 

بنابراين ايرانيان با وجود شجاعت و جسارت و در حالى كه يك گام عقب نگذاشتند، اسپارتى هاى هراسان، پراكنده و بى هدف را در خاك هاى تفتيده دشت پلاتيا و سرزمين خودشان منهدم ساختند- آتنى ها هم كه شب قبل و در نتيجه مشاجره با پائوزانياس محل خود را تغيير و پلاتيا را ترك كرده بودند- نه تنها در پلاتيا به مقاصد از پيش تعين شده توسط فرمانده ماردونيوس نرسيدند بلكه دو سردار شجاع خود را هم از دست دادند در صورتى كه مى توانستند در اين موقعيت و در حالى كه سرتاسر خاك يونان در اشغال ايرانيان بود، از ادامه فتوحات صرف نظر كنند. مسئله اين است كه چرا ايرانيان كه به امر آموزش و مشق نظامى بسيار اهميت مى دادند و در جنگاورى همتا نداشتند، در پلاتيا فاقد اسلحه باشند يا سلاح سبك حمل كنند.
 
پذيرفتنى نيست كه ماردونيوس پرچمدار شهير ايرانى كه تجربيات جنگى فراوانى داشت نسبت به اين موضوع كم توجه باشد به علاوه اگر هم برخى داراى اسلحه سبك بودند در بهره گيرى از آن توانايى و مهارت كامل را داشتند. از آن گذشته فردى كه با نام امپراتورى ايران به همراه فرمان سالار و پادشاه فرسنگ ها راه براى حراست و يا گسترش امپراتورى ايران پيموده هر نتيجه اى كه به دست آورد قابل قبول است اما اتهامات بى نظمى و بى سلاح بودن به آنها نمى چسبد و نهايتاً اينكه ماردونيوس موفق شد از خودش اعاده حيثيت كند زيرا شجاعانه سراغ هدف خود رفت و جان خود را نثار ايران كرد. از سوى ديگر آرته باذ وقتى كه پيشنهادش مبنى بر پناه جستن به شهر تب از سوى ماردونيوس رد شد همراه چهل هزار سرباز تحت امرش از لشكر ايران جدا شد و با تظاهر به جنگ خود را به هلسپونت رسانيد.

بوميان جزاير يونانى كه آمار قبل از جنگ و پس از درگيرى آنها متفاوت است، هزار نفر درج شده و البته كينه يونانيان و اينكه انتظار نداشتند ببينند هموطنانشان عليه آنان و در جبهه ايرانيان مى جنگند اين ارقام غيرقابل باور را در تاريخ وارد كرده اند و گفته اند كه در سالامين و پلاتيا كار مفيد و عمده اى انجام نداده اند. 

حال آنكه اين افراد به علت آشنايى جغرافيايى، زبانى، فرهنگى و اجتماعى نقش موثرى براى لشكريان ايرانى ايفا كرده اند و در هنگامه ضرورت هم از جدال دريغ نورزيده اند. با اين توضيح شمار تلفات يونانيان در پلاتيا ۱۶۹ نفر است كه از اين تعداد ۹۲ نفر لاسه دمونى، ۱۶ نفر اهالى تژه و ۵۲ نفر آتنى، در مقابل از مجموع ۳۰۰ هزار لشكر ايرانى به استثناى چهل هزار تن قوايى كه آرته باذ همراه خود برده، فقط ۳۰ هزار تن جان سالم به در برده اند.۳ پس از اينكه ايرانيان از ادامه جنگ صرف نظر كردند، يونانيان به قصد چپاول اردوگاه آنان آمدند اما ديوارهاى اردوگاه مانعى جدى بر سر راه آنان بود. 

افزون بر اين آنها در فن محاصره تبحر ايرانيان را نداشتند ولى بالاخره بدون ذكر چگونگى نفوذ به داخل اردوگاه، با پافشارى آتنى ها به درون اردوگاه وارد شدند. آريستودم يكى از يونانيانى كه از ترموپيل فرار كرده بود، به اتفاق پوسيدونيوس افرادى بودند كه در پلاتيا براى زدودن لكه ننگ بيش از ديگران جلب توجه كردند. غنائم جنگى از جمله آخور اسب ها، صندلى و ديگر اشياى قيمتى را غارت كردند و به معبد سرس انتقال دادند اما نگهبان معبد بعدها آنها را دزديد. 

ساكنان مان تى نيان وقتى رسيدند كه جنگ تمام شده بود. متفرق جنگيدن و ترديد در دفاع از خاك عادت اجتماع يونانى بود. آنها تصميم گرفتند به تعقيب آرته باذ بپردازند اما لاسه دمونى ها آنها را منصرف كردند. به هر حال ايرانيان در فراسوى مرزها و سرزمين بيگانه و غريب تا هر نقطه اى كه اراده كردند، زير سم اسبان خود پيمودند. همين امر سال ها بعد آتن و اسپارت بخت برگشته و تيره روز را دچار چنان دودستگى اى كرد كه مدت يك قرن و نيم اسير اراده شهرياران ايرانى بودند و تمام لذت هاى زودگذر سالامين و پلاتيا را محو ساخت. هرودوت گفته است كه آن قدر طلا و جواهر و صندوقچه هاى زر و سيم در سپاه ايران بود كه حتى سال ها پس از جنگ پلاته در آن دشت به چشم مى خورد.۴ واقعاً حمل اين جواهرات چه لزومى داشت و كدام مشكل را حل مى كرد. 

وقتى كه هدف ماردونيوس به چنگ آوردن شرف و غيرت براى خودش و ايرانيان بود و در هر دو صورت پيروزى و يا كشته شدن آن هم در خاك يونان به آرزوى خود رسيد پس بسيارى از گزافه گويى هاى تاريخى در باب نتايج و نحوه اين جنگ ها قابل پذيرش نيست. اين روايات در نهايت خودش قابل احترام اند از اين جهت كه به هر حال نگارش شده اند و اگر نبودند دست ما كاملاً تهى و كوتاه از گذشته بود و از كاركرد و سرنوشت اجدادمان هيچ اطلاعى نداشتيم، اما عارى از يك جانبه نگرى نيست و متاسفانه علل اصلى و كامل برخوردها، شكست و كاميابى شرح داده نشده اند. 

آرته باذ هم چنانكه گفتيم، از راه تراكيه و بيزانس به هلسپونت و آسيا آمد در حالى كه تعداد زيادى از افراد او بر اثر فقدان تغذيه و شبيخون مردمان آسياى صغير تلف شدند و در پاسخ كسانى كه با طعنه به او مى گفتند بر سر قشون پارس چه آمد او با فريب مردم مى گفت: ماردونيوس وى را براى ماموريت مهمى به پارس فرستاده و خودش به زودى از پشت سر او مى رسد. حداقل در ايران هخامنشى سرپيچى يك سپهسالار به خصوص آرته باذ كه صاحب درايت و پختگى شخصيتى و نظامى بود، را شاهد نيستيم. 

• ميكال
بازگشت لشكريان به ايران، يونانيان دستپاچه را به جزاير كشاند. تامس تور جبار كنونى جزيره استراتژيك ساموس سفيرانى نزد لئوتى خيد فرمانده قواى دريايى يونان فرستاد و به او پيغام داد كه اين جزاير را از قيد پارسيان خلاص كنند. خشايارشاه هنگام مراجعت به آسيا نيرويى شصت هزار نفره به فرماندهى تيگران براى حفاظت از اين مناطق در برابر شور ش هاى احتمالى در تنگه ميكال واقع در بخش مديترانه اى آسياى صغير مستقر ساخته بود. 

وقتى كه اين قوا از تصميم يونانيان و پيام تامس تور آگاهى يافتند اهالى جزاير ساموس، ميله، لبسوس، خيوس و ديگر مناطق را به احتمال اينكه با يونانيان همراهى كنند خلع سلاح كردند زيرا ساكنان ساموس آتنى هايى را كه دربند پارسيان بودند آزاد كرده و به آتن فرستادند، وانگهى طبيعى است كه چون سايه سرباز ايرانى در يونان ديده نمى شود، آنها جسور و گستاخ شوند و حتى تا آبيدوس نزديك هلسپونت همان جا كه خشايارشاه پل معروف خود را احداث كرده بود آمدند و چون تخريب پل را ديدند خيالشان آسوده شد كه ديگر از سمت ايران كسى به آنها حمله نمى كند. تصادماتى كه در ميكال رخ داده را مى توان نتيجه ناآرامى جزاير براى رهايى از سلطه ايرانيان دانست كه تحريك افرادى كه در پلاته جنگيده بودند در اين رخدادها تاثير مستقيم داشت. 

ايرانى هاى باقى مانده در يونان در كنار نيروى تيگران تا آخرين نفس ها مقاومت كردند. تيگران و ماردون تيس جان خود را فدا ساختند و آنچه كه از قواى ايرانى باقى مانده بود به همراه آرتا اينتس فرمانده زيردست تيگران به سارد آمدند. 

ماسيس تس برادر خشايارشاه فرمانده را مورد شماتت قرار داد كه چرا از برابر دشمن عقب نشسته، زيرا او به همراه ايتاميترس مسئول حفظ تنگه ميكال بودند. پس از ميكال ايرانيان شهر مهم سس تس را كه آخرين دژ اقامتى شان بود ترك كردند و يونان را موقتاً به حال خود رها ساختند و در انتظار طلوع ديگرى نشستند كه از افق هاى دوردست ايران بر آنان مى تابيد و سرور آسيا و ديگر ملل جهان مى كرد. اين فرمانروايى بر گيتى اگرچه نوسان داشت اما هرگز افول را به خود نمى ديد. 

خشايارشاه پس از مراجعت به شوش، پايتخت خود را تخت جمشيد استقرار داد و ظاهر نجيب، آراسته و آرام خود را در تالار كاخ هديش و تچر كه با همت خود او بنا شده بود وارد حرمسرا كرد، چيزى كه واقعاً در حد نام و شخصيت او نبود و برخلاف پدر دلير و نامدارش درون قصر كشته شد به اين توضيح كه: يكى از شب هاى سال ۴۶۶ ق.م. وقتى كه قصر هديش رنگ و بوى هوس هاى زنانه و خيانت را به خود گرفته بود خشايارشاه در احساس غريبى غوطه ور شده بود. احساسى كه قلبش را مى آزرد و حتى نيمه شب ها از خواب بيدارش مى كرد و ناله مرغ شب آويز كه در فضاى تخت جمشيد مى پيچيد او را محزون و غم آلود مى ساخت. 

زيرا او مى دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است. بنابراين روى ديگر قدرت نمايان شد و اردوان رئيس قراولان شاه با همدستى مهرداد خواجه دربارى به خوابگاه پادشاه وارد شدند و در خواب به قتلش رساندند. 

بلافاصله اردشير فرزند سوم خشايارشاه پس از داريوش و توسط مجريان توطئه از واقعه مطلع شد و چنان متحير و اندوهگين شد كه در همان لحظه به اتفاق قاتلان سراغ برادرش داريوش رفت و او را كشت. اردوان و مهرداد خيال كردند كه نقشه آنها براى تصاحب تاج وتخت عملى خواهد شد، در حالى كه اين تخت فقط به نسلى رسيد كه تاج فرهى را در اختيار داشت. بنابراين اردشير نوجوان را به جاى پدر بر تخت نشاندند تا در موقع مناسب به هدف خود دست يابند. اردشير نوجوانى بسيار زيرك و چالاك بود و قاتلان را به سزاى عملشان رساند و سپس ايران را در مسير ديگرى از تاريخ شكوهمند خود هدايت كرد. 

خشايارشاه پادشاهى است كه نام او با گشاينده آتن پيوند مى خورد با اين وصف يونانيان از او به تكريم ياد مى كنند. پلوتارك مى گويد: اسكندر مقدونى در تخت جمشيد سر مجسمه او را در ميان شعله هاى آتش ديد و با اندوه و حسرت گفت آيا بايد بگذارم اين چنين بر زمين افتاده باشى يا تو را بلند كنم؟ زيرا تو بزرگ بودى و روح بلند و صفات خوب داشتى!۵ 

پى نوشت ها:
۱- اين آمار اغراق آميز است. ك۹ بند۳۰ -۲۸. نزد پلوتارك، ديودور، آشيل و... هم وضع به همين منوال است. ك۹ بند ۶۴.
۲- رب النوع زراعت و دختر ساتورن در يونان باستان.
۳- ك۹ بند ۷۰.
۴- ك۹ بند ۸۰.
۵- پلوتارك، كتاب اسكندر، بند ۵۱.
آرشیو روزنامه شرق

مجله خواندنی ها
مجله فرارو