یونس یونسیان*؛
مجموعه شبهای برره را به یاد دارید؟ عنوان این مجموعه یکی از رازآمیزترین عنوانهایی بود که در تمامی مجموعههای تلویزیونی شاهد بودم. مجموعه تنها و تنها حکایت روزهای برره بود و جز در چند مورد قابل چشم پوشی، اثری از شبهای برره وجود نداشت.
تنها مورد ارتباط دهنده شاید ساعات پخش این مجموعه بود که برای مخاطب و بیننده حکایت شبانه روزهای برره بود و نههای برره. شبهای برره به جز حضور و همآلود و شبحگونهاش در عنوان این مجموعه در کدامین دخمه این مجموعه قرار داشت؟
موقعیت سینمایی و مکانی که ما به آن برره میگوییم شاید شبها چیزی جز شهر ارواح و شبحها نباشد و حتی هیچ بازیگری هم بدون حضور پشت صحنه و دوربین چشمدار جرات و جسارت حضور در آن را نداشته باشد. پس شبهای برره همان بخشی از برره است که بیننده قدرت و حتی شاید حق حضور و دیدن آن را نداشته باشد، چیزی شبیه به صحنه آغازین فرویدی که قدرتی تروماتیک (آسیبزا) دارد تا آنجا که حتی شاید مخاطب را دچار فراموشی کند.
مخاطب قادر به دیدن شب نیست و تنها چیزی که میبیند روزهای این ناکجاآباد است. گونهای تقابل خودآگاه- ناخودآگاه را میتوان در دو تایی شب و روز نیز یافت. سوژه قادر به تحلیل ناخودآگاه نیست و بخش زیادی از او تابعی از جریانات ناخودآگاه اوست و از همینرو سوژه در قبال خود حضوری چونان غیاب و غیابی چونان حضور دارد.
اکنون به نقطهای میرسیم که همین نابینایی عدم بصیرت را میتوان در برخورد مخاطب با عناوین مجموعههای مهران مدیری یافت.
شبهای برره به همان نسبت حکایت شبهای برره نبود و از نمایش شب دوری میجست که مرد هزار چهره نیز فاقد کثرت چهرههای یک مرد بود و در آن اثری از تغییر چهره یا چهرههای چندگانه سوژهاش- مسعود شصتچی- یافت نمیشد.
شاید بتوان با جسارت بیشتری به این نکته اشاره کرد که مرد هزار چهره به عکس عنوان فریبآمیز و مزورانهاش از چهره فراری است و حتی با عینکی سیاه رنگ و با قابهای ضخیم-عینک اصلی دیدن مجموعه نیز اتفاقاً همین عینک سیاه رنگ است- آن را پوشانده است.
به همان شیوهای که شبهای برره حکایت شبهای این مجموعه نبود و از نشان دادن شب هنگام- که موقعیت سینمایی برره شهر مردگان و جایگاه ارواح بود و بازیگرانش نیز هر کدام در گوشهای از این شهر به خواب رفته بودند- نیز دوری میکرد، مرد هزار چهره هم از نشان دادن چهره بازیگرش- بخوانید مهران مدیری- دوری میکند.
این جایی است که باید بیش از هر چیز به اهمیت حضور چهره در مجموعه اشاره کرد و برای قویتر شدن این فرض به تیتراژ آغازین این مجموعه اشاره میکنم که محور اصلی خود را بر نشان دادن چهرههای بازیگران و همکاران این مجموعه قرار میدهد و آنها را در حالی که بر صندلیهای یک دادگاه نشستهاند نشان میدهد؛ چهرههایی که به نقطهای در بیرون تصویر مینگرند.
نقطهای در بیرون تصویر که شاید کسی جز مخاطب این مجموعه نباشد، شاید مهران مدیرینگاه خشمناک و دارای ژوئیسانس (لذت همراه با درد) بازیگر را نسبت به مخاطبش درک کرده است. نگاهی که بیش از هر چیز مرثیه شناخت نادرست یا به نوعی دژ شناخت (تشخیص نادرست) مخاطب به صفحه تصویر است، مخاطبی که شبهای خود را به امید روزهای برره سپری میکند و به واقع شبهای برره، شبهای مخاطب است؛ مخاطبی که قادر به دیدن شب- بخوانید مرگ- نیست.
مخاطبی که در مغاک ناخودآگاه خود اسیر است و در بیرون تصویر قرار دارد. مخاطبی که اکنون در برابر چهره خود به دادگاه فرا خوانده شده است. مخاطبی که قرار است به دام بیفتد، در فریب تصویر گرفتار شود و به شکل ملتمسانه دچار سوء تفاهم و ناراحتی شود.
ژک لکان فیلسوف و روانکاو فرانسوی هر تصویر را دامی برای نگاه خیره میداند و چه زیبا که این دام از همان ابتدا مخاطب را در دادگاه فراخوانده است. دادگاه حتی که با تصویر سیاه و سفید خود باز هم به تاریکی شبی اشاره دارد که مخاطب قادر به دیدن آن نیست.
دادگاهی که در تصویر سیاه و سفید خود به گونهای تار و مبهم در برابر بیننده قرار میگیرد و به ناگاه او را در جایگاه متهم قرار میدهد. مخاطبی که متهم است در دام تمامی فانتزیهای رویاگونهای که مسعود شصتچی برایش پهن کرده است گرفتار شود. سوژهای که چهرهاش را زیر عینک سیاه خود پوشانده است. سوژهای که چهره خود را پنهان میکند. کدامین چهره پنهان شده است؟
چهره مهران مدیری که در حقیقت نه متهم، که شاکی اصلی دادگاه دیگری است که در آن دادگاه مخاطب در صندلی و مکان اتهام است. مخاطبی که مهران مدیری را مجبور به فرو رفتن در هزاران فانتزی و نقش دلخواه بینندهاش میکند. بینندهای که با فانتزیهایش مشکل دارد.
او شاکی دادگاهی است که هزاران چهره از او بازی مورد علاقهشان را میخواهند و او نمیخواهد چهرهاش را عوض کند. او از کالبد شکافی چهره میترسد و در پشت عینکش پنهان میشود. عینکی که مدیری با تیزبینی از مخاطبش دزدیده است و مخاطب کورمال کورمال در تاریکی شب آن را در فانتزیهای سوژه داستان جستوجو میکند. عینک مدیری بیشباهت به سبیل سیاهرنگ و خاص او در شبهای برره نیست و استعارهای دیگر از عنصر پنهانکننده چهره است.
مرد هزار چهره به واقع مخاطب است، مخاطبی که هزاران فانتزی و چهره دارد و در درویای خود هر روز نقشهای بسیاری را بازی میکند. سوژه پرالتهاب به تمایل دارد در هر نقشی فرو رود تا بتواند اندکی از جایگاه نمادین خود فرار کند و مرد هزار چهره به او اجازه میدهد هر شب در چهره تازهای - بخوانید نقش تازهای - فرو رود.
ایستادنهای مسعود شصتچی در برابر آینه همان صدای وجدان شیر فرهاد است که همیشه با یک چهره و به یک صدا ختم میشود. عنصری که میخواهد سوژه را باحقیقت خودش مواجه کند، ولی خود بخشی از فریب است. آینه و صدای وجدان در روانکاوی چیز جز تصویر فریب آمیز و ندای دروغین سوپراگو (فراخودی که سوژه را از عمل غیراخلاقی برحذر میدارد و یک عاملیت اخلاقی درونی است) نیستند.
عناصری که به عکس سوژه با برزخ درونی و جهان زیرین جلوگیری میکند. جهانی که در آن مخاطب زندگی روزمره خود را در کنار تمامی فانتزیهای رویا گونه آن میبیند و بیش از آنچه به تصویر فریبآمیز خود در آینه داد میزند، به حضور آینه معترض است. مرد هزار چهره با وارد شدن در نقشهای متفاوت مخاطب را در وسوسه پذیرش قالبهای متفاوت بازی قرار میدهد و بیانگر یکی از ویژگیهای نگران کننده مخاطب امروزی است. توانایی بازی کردن و قرار گرفتن در نقشهای متفاوت و رنگین.
نامه همیشه به مقصد میرسد. ژک لکان در سینمار به مفهوم نامه اشاره میکند و آن را در رابطه با داستان نامه ربوده شده ادگار آلن پو مورد بحث قرار میدهد. لکان در یک گزاره ساده، ولی به لحاظ ساختار پیچیده چنین نتیجهگیری میکند که نامه همیشه به مقصد خود میرسد.
عینکی که چهره بازیگرش مهران مدیری- را میپوشاند، در نهایت محکوم به شکست است.
شیشههای شکسته عینک در سکانسهای دادگاه، استعارهای از سوژه محکوم به شکست است.
سوژهای که در تمامی نقشهای نمادین خود به انسداد میرسد و در نقطهای دیگر قادر به ادامه بازی نیست. این همان نقطهای است که سوژه به حقیقت استیضاح نمادین و تابعیت خود پیمیبرد.
او به مانند سوژه آلتوسری در فاعلیت خود قادر به دیدن تابعیت نیست، سوژهای که، چون لوگوی پدر خوانده، نماد عروسک خیمه شب بازی است: ماریونتی که نخ هایش در دست دیگری قرار دارد. قدرتی پنهان در ساختار که مسعود شصت چی ومهران مدیری را در دو سوی یک نوار موبیوس قرار میدهد.
مسعود شصت چی این بار با مهران مدیری اشتباه گرفته نشده است، او این بار یک سوژه اشتباهی نیست، نامه به مقصد خود رسیده است! خشتی که میخواست اول باشد: چشم دارند و نمیبینند!
حساسیتهای ایجاد شده و برخی اعتراضات از سوی روشنفکران و هنرمندان به این مجموعه و نوع نگاهش به برخی موضوعات گویا همان دادگاهی را ادامه میدهد که این بار به جای مسعود شصتچی، مهران مدیری نقش متهم آن را دارد، متهمی که قرار گرفتن در جایگاه اتهام را از آغاز هدف خود قرار داده است، برگ او برنده است و مخاطب این بار نیز گول خورده است: سکانس آغازین مجموعه مرد هزار چهره و نمایش هجوم اتهام زنندگان و شاکیان مسعود شصتچی و درخشش فلاشهای عکاسان برای گرفتن عکس از او شباهت مرموزی با هجوم طرفداران و هواداران به سوی یک بازیگر معروف است و بیدلیل نیست که بازیگران معروف در بسیاری مواقع نیاز به محافظانی دارند.
سویه آسیبرسان شهرت به همان اندازه که شهرت را به خطر میاندازد تقویت کننده شهرت است. جریانهای معترض به مجموعه مرد هزار چهره ناآگاه خود بخشی از سیستمی هستند که تمایل به اصلاح و نقد آن دارند و از این رو فاش کننده ماهیت تأیید کننده و مدافع جریانی است که نقش متهم را بازی میکند.
لولههایی را به یاد دارم که مهران مدیریروزگاری همواره در خشاب داشت تا با کوبیدن آن برنقطهای کلیدی و حساس از سرش، بیهوش شده و از صحنه خارج شود، سیر و سلوک مازوخیسم با لوله او را به نقطهای رسانده است که سر مخاطب خود را هدف قرار داده است؟!
شاید در یکی از همین ضربههای محکم لوله بر سرش و در همین بیهوش شدنهایش بود که پیشگوی معبد دلفی (با کسر دال معبدی در یونان قدیم که به جایگاه پیشگویان بوده است) رازی را بر مهران مدیری آشکار کرد. سوژهای که از دیدن ضربههای مازوخیستی تو به سرت، لذت میبرد، شاید از ضربههای فرو کوفته بر سر خود نیز دچار شعف و لذت شود.
نویسندگان مجموعه بر این مفاهیم فراموش شده و فرو خفته توسط مخاطب تأکید زیادی دارند، اما از سوی دیگر در جایی هدف خود را ذکر کرده و اساس کمدی را نیز دانستهاند. روایت نویسندگان مجموعه، کاراکتر اصلی را در تمام فانتزیهایش همراهی میکند، ولی به او اجازه خارج شدن و گذر از فضای رویاگونهاش را نمیدهد.
جریانهای معترض به مجموعه مرد هزار چهره ناآگاه خود بخشی از سیستمی هستند که تمایل به اصلاح و نقد آن دارند و از این رو فاش کننده ماهیت تأیید کننده و مدافع جریانی است که نقش متهم را بازی میکند
*پژوهشگر و روانکاو در مطالعات نوستالژیا