فرارو- سریال «خانه» یک انیمیشن (استاپموشن) سه قسمتی است که ماجراهای هر سه قسمت آن در یک خانه اتفاق میافتند، اما در زمانهای متفاوت.
به گزارش فرارو؛ ماجرای اولین قسمت سریال که موفقترین قسمت آن هم هست در حدود سال ۱۸۰۰ اتفاق میافتد. یک معمار از طریق مباشرش به خانوادهای ورشکسته پیشنهاد میکند که به خانهای که او ساخته نقل مکان کنند و آنها قبول میکنند. صداپیشۀ شخصیت مباشر مارک هیپ (Mark Heap) است که گویی با لحن صدایش به ما نشان میدهد که در ادامه قرار نیست اتفاقات خوبی بیافتد. آن خانواده از خانۀ کوچک خودشان به این خانۀ جدید میروند؛ خانهای بزرگ و مبله با طراحیها و تزئینهای خاص که روی یک تپه ساخته شده و همۀ امکانات مدرن در آن هست؛ چراغها وقتی هوا تاریک میشود به صورت خودکار روشن میشوند و همه جور غذا هم فراهم است.
اما خیلی زود معلوم میشود که این غذا و چای و امکانات دیگر اصلا رایگان نیستند. این خانه بهای امکاناتش را از ساکنانش خواهد گرفت. والدین این خانواده کم کم تحت تاثیر روح تاریک این خانه قرار میگیرند (شاید هم تحت تاثیر روح تاریک معمار خانه که سایۀ صورتش را گاهی روی کل خانه میبینیم). دختر جوان آنها تسخیرنشده باقی میماند، اما این خانۀ شرور طوری او را احاطه میکند که او دیگر راهی برای دسترسی به پدر و مادرش ندارد و نمیتواند در زمان مناسب برای نجات آنها از آتشسوزی سر برسد و نهایتا آنها طعمۀ آتش میشوند.
درست است که اصل داستان چیز بدیع و تازهای ندارد، اما جزئیات آن (مثل تسخیر شدن توسط یک خانه، نشنیده گرفتن و باور نداشتن حرفهای دختر جوان، اسیر شدن در دل راهروها و پلههایی که میخواهند آدم را گمراه کنند و چیزهایی مثل اینها) کابوسهایی واقعی هستند که به شیوهای تازه و خلاقانه به تصویر کشیده شدهاند. طراحی بصری هم فوقالعاده و حیرتانگیز است.
در مورد اینکه بین دو قسمت بعدی کدام بهتر است نمیشود با قطعیت قضاوت کرد. در قسمت دوم که ماجرای آن در زمان حال میگذرد (و شخصیتهای آن هم بر خلاف قسمت اول حیوانات هستند)، یک موشِ بسازبفروش تصمیم گرفته که خانه را بازسازی کند. اولین کاری که او باید بکند این است که سرمایهگذار جذب کند و همینطور از شر سوسکهای بالدار خانه خلاص شود. مشکل او زمانی بیشتر میشود که دو خریدار میآیند تا خانه را ببینند، اما دیگر از خانه بیرون نمیروند. آنها خیلی زود دوستان و بستگانشان را هم به خانه میآورند. در آخرین صحنهها بسازبفروش را میبینیم که روحش کاملا در هم شکسته و تسلیم شده است.
قسمت آخر که داستانش در آینده میگذرد، ماجرای گربهای به اسم رزا است که سعی دارد خانه را از سیلابی که اطراف آن را فراگرفته حفظ کند. او مستاجرانی هم دارد که به جای کرایه به او ماهی و بلور میدهند. اما لولهکش و برقکاری که او میخواهد استخدامشان کند این چیزها را به عنوان دستمزد قبول نمیکنند. وقتی آب بالاتر میآید مستاجرها یکی یکی خانه را ترک میکنند و در نهایت خود او هم مجبور میشود آنجا را ترک کند.
داستان قسمتهای دوم و سوم تا حدی ناپخته است، هرچند که اشارههایی به مضامینی اجتماعی مثل سرمایهداری و تجاوز به حقوق دیگران در آنها هست. اگر داستان هر قسمت از سریال مثل جلوۀ بصری آن بود، موفقیت سریال واقعا خیلی بیشتر میشد. حرکات عروسکها بسیار نرم و باظرافت است و این نشان میدهد که چه کار طولانی و دقیقی در تصویربرداری سریال انجام شده است.
حال و هوای کلی سریال یک جورهایی رعبانگیز و ترسناک و کابوسوار است. یعنی انگار نیازی نبوده که هیچ صحنۀ ترسناکی به آن اضافه شود تا آدم وحشت کند؛ خود فضای تاریک و مرموز انیمیشن به اندازۀ کافی عجیب و غریب هست که احساس ترس در بیننده ایجاد کند. حتی قیافۀ عروسکها بخصوص در قسمت اول طوری است که هم جذاب است و هم آدم را دلآشوب میکند.
در نهایت باید گفت اگر این سریال در قالب یک فیلم ساخته شده بود حتما میتوانست نامزد اسکار شود. اما خوبی سریال بودن آن این است که میتوانیم امیدوار باشیم که فصل دومی هم در کار باشد.