فراروـ قسمت نهم سریال میدان سرخ به کارگردانی ابراهیم ابراهیمیان و تهیه کنندگی جواد نوروزبیگی جمعه ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۰ وارد شبکه نمایش خانگی شد.
در خلاصه داستان این قسمت آمده است:
«اعلا که در پی بازگرداندن پاپ به سیستم کاری خودش با مبینی است، با همکاری گروچف رد ساعد را در قبرس میزند و او را به ایران بازمیگرداند و زنی به نام ثریا را به نام مادر ساعد معرفی میکند. غافل از آن که ساعد پس از بازگشت به ایران تمام معادلات او را بر هم میزند...»
اعلا برنامه و نقشهای چیده است که ساعد را به ایران برگرداند و پاپ را وارد بازی کند. اینکه چطور میدانست ساعد زنده و در قبرس است، مشخص نیست؛ اما به هر ترتیب ساعد به تهران میرسد. در جاده کسانی ماشین حامل او را از مسیر خارج میکنند؛ اما ظاهرا وابسته و اجیر کسی یا گروهی نیستند.
اعلا زنی را به عنوان مادر ساعد معرفی میکند، زنی معتاد و ساکن حلبیآباد. ساعد، اما به اینکه ممکن است بازیچه نقشههایی شده باشد، آگاه است و خیلی خودش را نمیبازد. در دیدار با پاپ هم چیزی دستگیرش نمیشود. پاپ از او میخواهد هرچه سریعتر به جایی که بوده برگردد. از سویی دیگر با نزدیک شدن آزادی پیام تحرکات در خانواده مکین هم بیشتر شده است. عبد از جای لیلی خبر ندارد و تنها خواسته پیام پیدا شدن اوست، از سویی دیگر خود لیلی با پیروز دیدار میکند و پیروز سعی میکند او را بازی بدهد.
به نظر میرسد که از قسمت هشتم فصل جدیدی برای میدان سرخ شروع شده است. فصلی که در این دو قسمت همه چیزش مبهم بوده است. درگیریهای زمان تولید این سریال بهوضوح در نتیجه نهایی هم تاثیر گذاشته است و سریال را به اثری سردرگم و غیرقابل درک تبدیل کرده است. سردرگمیای که سعی میشود خود را در پس پیچیده نمایی پنهان کند. وقتی که هنوز هم دغدغهها و گیر و گرفتهای شخصیتها پیدا کردن مادر و عشق فرار کرده است، پیچیدگی و ژست گرفتنمان چیست؟
اعلا کی این همه گانگستر شد؟ آن هم گانگستری تا این حد بیرحم. دستور میدهد، تهدید میکند و نقشه میکشد. او کی این کارها را یاد گرفت؟ یعنی با عوض شدن نامش همه چیز تغییر کرد؟! بزن بزنهای مصنوعی و ژست یکه بزن آسیب دیده. اینها وقتی برای شخصیتی است که نه میشناسیمش و نه میدانیم چه میخواهد، آن هم در حالی که به تماشای قسمت نهم سریال رسیدهایم، همگی سبب ایجاد دافعه میشود. دافعهای که میدان سرخ چند قسمتی است ایجاد کرده است.
اگر هنوز هم مخاطبی برای این سریال باقی مانده است، آنهایی هستند که هنوز به دیدن بازیگران مورد علاقهشان امید دارند، وگرنه داستان و روایت به کلی از دست رفته است و کمتر کسی حوصله میکند که این گسیختگی سامان یابد...