bato-adv
کد خبر: ۵۰۲۳۵۷

تورستن وبلن: ذهنی روشن، زبانی تند و نگاهی امیدوار

تورستن وبلن: ذهنی روشن، زبانی تند و نگاهی امیدوار
وبلن، با نقد کجی‌های «سیستم قیمت‌ها» که (بیش از هرگونه اعتصاب کارگری) ساختار کارآمد و عقلانیِ ظرفیت تولید را «تخریب می‌کرد»، به مجموعه‌ای ممکن از «شورای تکنسین‌ها» فکر می‌کرد که می‌توانند مدیریت اقتصاد را از «منافع شخصی» در آینده دور کند.
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۷ - ۰۴ شهريور ۱۴۰۰

بوستون ریویو - سایمون توراسینتا؛ در سال ۱۸۹۳، وحشت مردم از ناپایداری اقتصادی در ایالات‌متحده رکود اقتصادی چهارساله‌ای را رقم زد که در آن زمان شدیدترین رکود در تاریخ این کشور بود. افزایش هجوم مردم به بانک‌ها، تعطیلی کارخانه‌ها و سقوط قیمت گندم میلیون‌ها نفر را از کار بیکار کرد. تنها در شیکاگو، ۱۸۰ هزار کارگر تا آخر آن سال بیکار شدند.

تلاش شرکت واگن‌سازی پولمن، در منطقۀ ساوت ساید شهر، برای کاهش ۳۰درصدی دستمزد کارگرانش در بهار ۱۸۹۴ منجر شد به اعتصاب اتحادیۀ تازه‌تأسیس راه‌آهن آمریکا، به رهبری یوجین دبز (که در آن زمان هنوز به‌عنوان شخصیتی سوسیالیست شناخته نشده بود که بعد‌ها ۶ درصد آرای انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۱۲ را به خود اختصاص داد). این اعتصاب خیلی زود پا گرفت و منجر شد به تحریم گستردۀ واگن‌های لوکس پولمن از سوی هزاران کارگر راه‌آهن در سراسر کشور. این رویداد، که بین ماه مه و ژوئیه اتفاق افتاد، به اعتصاب پولمن مشهور شد.

با توقف فعالیت راه‌آهن، رئیس‌جمهور گروور کلیولند نیروی فدرال به شیکاگو اعزام کرد و درگیری‌های شدید و گاهی مرگ‌بار در محله‌های کارگرنشین درگرفت. روزنامۀ شیکاگو تریبون اعلام کرد «این دیگر اعتصاب نیست؛ انقلاب است». در بهار همان سال، صد‌ها کارگر بیکار و ازجان‌گذشته، که خود را ارتش کشور مسیح می‌خواندند، از اوهایو تا کاخ سفید راه‌پیمایی کردند و از دولت فدرال می‌خواستند، با چاپ بی‌سابقۀ پول بی‌پشتوانه، کمک‌هایی در قالب برنامه‌های کاری عمومی بلندپروازانه ارائه کند. ۷۰۰ نفر دیگر از کارگران از شمال غرب کشور قطاری را به‌زور گرفتند و راهی منطقۀ دی‌سی شدند و مارشال‌ها را پس می‌زدند تا اینکه نیرو‌های فدرال در ایالت مونتانا راهشان را بستند.

چنین حال و هوایی بر فضای دانشگاه شیکاگو حاکم بود که در آن زمان فقط چند سال از تأسیسش می‌گذشت و دو سال قبل‌تر اقتصاددان نروژی-آمریکایی جوانی استخدام کرده بود به نام تورستن وبلن. ژوئن ۱۸۹۴، وبلن دربارۀ رویداد‌های این جنبش کارگری برای مجلۀ پولیتیکال اکونومی -که مدیر داخلی‌اش بود، مطالبی نوشت. او، با تأکید بر ارتش کشور مسیح، با لحنی تمسخرآمیز به این باور عمومی پرداخت که «جامعه به هر انسان صادقی یک معیشت بدهکار است».

از نظر وی، این افراد دستخوش «توهم جنبش گرین‌بک»، سیاست «حمایت‌گرایی»، «پوپولیسم» یا «هر شاخۀ دیگری از درخت زندگانی پدرسالارانه» شده بودند. اما تدریس او در شیکاگو و نقدهایش بر کتاب‌ها، که در آن برهه برای مجله می‌نوشت، داستان دیگری را روایت می‌کند و نشان از علاقۀ عمیقی دارد به اهداف «سوسیالیسم» که هم از طبقۀ کارگر آمریکا برمی‌خاست -در سال ۱۸۹۳، کنوانسیون فدراسیون کارگران آمریکا برنامه‌ای سیاسی اتخاذ کرد که شامل دعوت آشکار به «اشتراکی‌کردن صنایع» می‌شد- و هم ریشه در نظریۀ مارکسیستی داشت که از آن سوی آتلانتیک می‌آمد.

هرچند وبلن پیشنهاد‌های راهپیمایی‌کنندگان را به سخره گرفته بود، این اعتراضات و رجوع مستقیم آن به دولت فدرال را نسبت می‌داد به «جلوۀ واقعیتی که اخیراً به وجدان عمومی راه پیدا کرده بود، این واقعیت که کل جامعه ارگانیسم صنعتی واحدی است که روزبه‌روز یکپارچه‌تر می‌شود، صرف‌نظر از هرگونه مرزبندی و محدودیت سنتی و متعارف».

ابهاماتی از این دست در موضع‌گیری وبلن معمول بود، کسی که شاید زبده‌ترین و مطمئناً اصیل‌ترین اقتصاددان عصر خود به شمار می‌رفت و موضوع زندگی‌نامۀ بدیع و برجسته‌ای شد به قلم جامعه‌شناسی همچون چارلز کَمیک. هرچند او منتقد جدی پیش‌بینی‌های جسورانۀ سرمایه‌داری عصر طلایی و وقایع‌نگار تندزبانی برای اشرافیت تجاری آن بود، اما ظاهراً در جنبش‌های مردمیِ مبتنی بر استدلال‌های مشابه بی‌طرف بود.

او آگاه بود به درهم‌تنیدگی سرنوشت افراد کشوری که به‌سرعت به مجموعۀ صنعتی واحدی بدل می‌شد. به همین دلیل، همواره مخالف اصلاحاتی بود که رنگ و بوی «قیم‌مآبی» داشتند، به‌خصوص از سوی دولت. او، که بی‌نظیرترین آشوب اقتصادی و تضاد طبقاتی تاریخ آمریکا را تجربه می‌کرد، غالباً ترجیح می‌داد خود را با چشم‌انداز انقلابیِ وسیعی مشغول کند که زمان حال را به ذره‌ای ناچیز در طی هزارۀ تاریخی فرومی‌کاهد. جان پاتریک دیگینز، تاریخ‌دان اهل آمریکا، برخی از این ابهامات را در مقدمۀ کتابش با عنوان شاعر وحشیگری۱ به‌خوبی بیان کرده است:

مارکسیست‌های چپی نقد او بر سرمایه‌داری را تحسین می‌کنند، اما وقتی هگل و ماتریالیسم دیالکتیکی را رد می‌کند، آزرده می‌شوند؛ لیبرال‌ها برای انتقادش از تجارت بزرگ ارزش قائل‌اند، ولی از شکاکیتش دربارۀ پیشرفت تاریخی برآشفته می‌شوند؛ محافظه‌کاران از افشای عیوب جامعۀ توده‌وار به دست او به وجد می‌آیند، اما از بی‌احترامی‌اش به ثروتمندان و قدرتمندان یکه می‌خورند؛ و فمینیست‌ها به او، که مبنای کهن استیلای مردانه را درک می‌کند، به دیدۀ احترام می‌نگرند، اما متحیرند از روابط خود او با زنان. به نظر می‌رسد وبلن همه را مشعوف می‌کند، اما هیچ‌کس را راضی نمی‌کند.

ولی، برخلاف این تناقضات، در دورانی که بسیاری آن را عصر طلایی جدید نامیده‌اند، اندیشه‌های وبلن بی‌گمان ضرورت جدیدی پیدا کرده است، چون نابرابری ثروت از سطح سال‌های میانی قرن بیستم گذشته است.

موضوعات نقد معروف وبلن در کتاب نظریۀ طبقۀ تن‌آسا (۱۸۹۹) - «مصرف خودنمایانه»، «ولخرجی»، «فرهنگ پولی»، «زندگی انگلی» نخبگان- اهمیتی دوباره می‌یابد، وقتی‌که بازار سهام روزبه‌روز رکورد می‌زند، درحالی‌که میلیون‌ها نفر بیکار شده یا تن به کار با شرایط ناامن داده‌اند؛ وقتی‌که ثروتمندان در دوران همه‌گیری با هلیکوپتر به مناطق ساحلی همپتنز می‌روند، درحالی‌که دیگران همان جا که هستند پناه می‌گیرند؛ وقتی‌که رئیس‌جمهور میلیاردر از زمین‌های متعدد گلف خود به امور کشور رسیدگی می‌کند.

وبلن زمانی اظهار می‌کرد که «املاک و مستغلات تجارتی است به‌صورت معاملات آتی که هدفش گرفتن چیزی در ازای هیچ از افراد غافل است، که به عقیدهٔ اشخاص باتجربه ’هر دقیقه یکی از آن‌ها به دنیا می‌آید‘». این تعبیر آشنا نیست؟

درواقع، از زمان مرگ وبلن در سال ۱۹۲۹، به افکار او و دنیای اجتماعی و فکری متمایزی که افکارش در آن رشد یافته بود توجه جدی نشد، به‌خاطر تصویری که از او مثل یک بیگانۀ منزوی ساخته بودند، «مردی حاشیه‌ای» که خشم فروخوردۀ بیگانگی‌اش از نخبگان کشور را -به‌عنوان پسری از نخستین نسل کشاورزان مهاجر نروژی در منطقۀ آپرمیدوست- در قالب انتقاد تندوتیز از آداب‌ورسوم آمریکایی بروز داد.

داستان‌هایی دربارۀ خوی گوشه‌گیری، تدریس بد و زن‌بارگی او چنان ملغمه‌ای از بدنامی برایش رقم زده است که دیگر جایی برای توجیه یارانش باقی نمی‌ماند. وبلن، که از بدرفتاری دانشگاهیان دل‌آزرده بود، ظاهراً در اواخر عمرش گاهی از تصویر خود به‌عنوان بیگانه لذت می‌برد؛ آرزویش هنگام مرگ این بود که «جسدم بی‌معطلی و با کمترین هزینۀ ممکن و بدون هیچ‌گونه تشریفات و مراسمی سوزانده شود» و «هیچ سنگ قبری، لوحی، سنگ‌نوشته‌ای، تندیسی، کتیبه‌ای یا هیچ‌گونه بنایی ... به یاد من ساخته نشود».

این روایت در نخستین زندگی‌نامۀ او به قلم جوزف دورفمن با عنوان تورستن وبلن و آمریکایش۲ (۱۹۳۴) آمده است، که معیاری شد حتی برای تحسین‌کنندگان بعدی او. ازآنجاکه هیچ آرشیوی جز چند نامه از وبلن به جا نمانده است، بازیابی دورنمای دیگر از او دشوارتر شده است.

کَمیک، استاد جامعه‌شناسیِ دانش و وبلن‌پژوه، دراصل می‌خواهد این باور عمومی را از بین ببرد. او با بازسازی دقیق و ردگیری انبوه اسناد آرشیوی، به طور متقاعدکننده‌ای، وبلن را یک «خودیِ دانشگاهی تمام‌عیار» معرفی می‌کند، که در چهار دانشگاه پیشتاز روزگار خود و زیر نظر متفکران خوشنام آموزش دیده بود. در حوزۀ اقتصاد از احترام خاصی برخوردار بود، در مباحث مهم نظری حرفی برای گفتن داشت و چیره‌دستانه از گنجینۀ فکری متفکران آمریکاییِ اواخر قرن نوزدهم بهره می‌برد (گذشته از این‌ها، وبلن دربارۀ اتهاماتی، چون سردی در روابط شخصی، ناتوانی در آموزش و ...، جز درمورد روابط غیرزناشویی، تبرئه می‌شود). بحث این کاوش فراتر از اعتبار است: کمیک درواقع پرده از منابعی برمی‌دارد که وبلن برای درک عصر خود از آن‌ها استفاده کرده است -یکی از پرسش‌های تشویش‌زای دوران ما.

وبلن در سال ۱۸۵۶ در یک خانوادۀ صمیمی نروژی در شهر کاتو، ایالت ویسکانسین به دنیا آمد و در همان کودکی به رایس کاونتی ایالت مینه‌سوتا نقل مکان کردند، چون پدر و مادرش برای فرار از مرزِ درحال‌پیش‌روی سرمایه‌داری پیوسته به طرف غرب می‌رفتند (در خانه بیشتر به زبان والدریس، گویش شمال نروژ، حرف می‌زدند). دو تن از مورخان اقتصاد، جِرِمی اَتک و فرِد بِیتمن، بر این باورند که، در این دورۀ پیش از جنگ، توزیع تساوی‌طلبانۀ ثروت «بیشتر از هر جای دیگر در تاریخ بشر در مناطق روستایی شمال ایالات‌متحده تحقق یافته بود».

این تجربۀ بی‌نظیرِ اقتصاد روستایی تصویری نوستالژیک از تولیدکنندگان «خودکفا» به وبلن داد که همیشه آن‌ها را با کسانی مقایسه می‌کرد که انگل‌وار از «کار مولد» دیگران بهره‌کشی می‌کردند -ازجمله بازرگانان شهر‌های کوچک و زمین‌خوارانی که در جوانی دیده بود. او در طول زندگی علمی‌اش، با الهام از تربیتی که در دامن اخلاقیات لوتری یافته بود، همیشه بین کار صادقانه و تنبلی اسرافگرانه تمایز قائل می‌شد.

ازقضا، مزرعۀ خانوادگی وبلن تنها چند مایل با دانشگاه تازه‌تأسیس کارلتین کالج، در نورثفیلدِ ایالت مینه‌سوتا فاصله داشت و تصمیم عجیب مادرش به ادامۀ تحصیل وبلن او را کاملاً اتفاقی در مسیری آکادمیک قرار داد. آشنایی‌اش با جان بِیتس کلارک، اقتصاددان آمریکایی، سپس تدریس در دانشگاه کارلتین از آغاز دورۀ کاری‌اش، در ابتدا، علاقۀ او را به اقتصاد سیاسی برانگیخت، هرچند وبلن اول رشتۀ معتبرتر فلسفه را برای گرفتن دکتری در دانشگاه جانز هاپکینز انتخاب کرد، که آن موقع دانشگاهی پیشرو در پژوهش نوین در ایالات‌متحده بود. اما برای تکمیل دکتری به دانشگاه ییل رفت و سال ۱۸۸۴ موفق شد یکی از نخستین افراد انگشت‌شماری باشد که در این رشته از یک دانشگاه آمریکایی دکتری گرفتند.

وبلن شش سال بعدی را، پس از بهبودی از بیماری‌ای مرموز، در مینه‌سوتا سپری کرد و پیوسته تلاش می‌کرد موقعیت دانشگاهی محکمی برای خود به دست بیاورد (آن موقع بازار مشاغل دانشگاهی مانند امروز خوب نبود). این تلاش‌ها و ناکامی‌ها پیش از آن اقدام فوق‌العاده‌ای بود -که خیلی‌ها اکنون هم از آن بی‌خبرند و مطمئناً در دهۀ ۱۸۹۰ هم بی‌خبر بودند- که برای گرفتن مدرک دکتری دیگری، این بار در اقتصاد سیاسی، با هدف تضمین آینده‌اش انجام داد. او این کار را در دانشگاه کُرنل شروع کرد، اما باز هم به دنبال استاد اقتصاددانش، جیمز لورنس لافلین، به شیکاگو منتقل شد و آنجا بالاخره پست علمی کوچکی در سال ۱۸۹۴ گرفت.

وبلن برای پیمودن این مسیر چشمگیر زیر نظر استادانی برجسته و ممتاز آموزش دیده بود، از جمله اقتصاددانانی همچون کلارک، لافلین و ریچارد الی، فیلسوفانی نظیر چارلز ساندرز پیرس، جورج سیلوستر موریس، نوآ پورتر و جورج ترامبل لاد، تاریخ‌دانانی مانند هربرت باکستر آدامز، موسی کُویت تایلر و هربرت تاتل و نیز ویلیام گراهام سامنر که جامعه‌شناس اولیه به حساب می‌آید.

خیلی از این اسم‌ها به گوش انسان‌های قرن‌بیستمی نخورده است، اما این‌ها چهره‌های شاخصِ حیات فکری آمریکای قرن نوزدهم بودند. کمیک می‌گوید که استادان وبلن، غیر از تبارنامۀ دانشگاهی، گنجینۀ فکری مشترکی داشتند که این اقتصاددان طی فرایند «تکرار با تغییر جزئی» دریافت و سپس بازنویسی می‌کرد تا با آغاز قرن جدید در حل مسائل نظری و کلیدی علم اقتصاد به کار بیاید.

این گنجینۀ فکری مشترک شامل ایمان عمیق به قدرت پیشرفت تحقیقات علمی می‌شد (خواه در حوزۀ تاریخ طبیعی، فلسفۀ ذهن یا نقد کتاب مقدس بر اساس تحقیقات آرشیوی) و نیز تأثیر ژرف نگاهی تکاملی، برگرفته از چارلز داروین و هربرت اسپنسر، به زندگی زیست‌شناختی و زندگی اجتماعی. این نگرش، در بستر یک «علم اجتماعی» نوپا، بیش از هر چیزی زمینه را برای تمرکز بر تکامل تدریجی «نهادها» -اجتماعی، حقوقی، فرهنگی و اقتصادی- در طول تاریخ بشر مساعد می‌کند.

در دانشگاه هاپکینز، الی استاد اقتصاد و آدامز استاد تاریخ، که هر دو هنگام تحصیل دکتری در دانشگاه هایدلبرگ از تاریخ‌گرایی آلمانی تأثیر پذیرفته بودند، مشتاق بودند در دپارتمان مشترکشان، «با ردگیری سیر تحولات اقتصادی، سیاسی و نهادی از دوران کهن تا به حال، مطالعۀ جامعه را بر شالوده‌ای علمی بنا کنند».

الی دانشجوی کارل نیزِ آلمانی، استاد اقتصاد تاریخی، بود و اقتصاد سیاسی کلاسیک (به سبک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو) را به باد انتقاد گرفت، چون در آن «خودخواهی جهانی غالب‌ترین علت پدیده‌های اقتصادی» به شمار می‌رفت، پیامی که سامنر نیز در دانشگاه ییل بر آن صحه می‌گذاشت. سامنر هم به‌نوبۀ خود در پی آن بود تا علم جامعه‌شناسی جدیدی بنا کند، با شناسایی «ساختار و کارکرد‌های ارگان‌های جامعه» و پذیرش اینکه حیطۀ فلسفۀ تکامل هنگام کاربرد در زندگی اجتماعی هیچ حد و مرزی ندارد. این فلسفۀ تکامل موردتأیید پیرس نیز بود.

او داروین را به‌خاطر ارائۀ تبیینی «احتمالاتی» برای قوانین علمی در کتاب منشأ انواع (۱۸۵۹) تحسین می‌کرد، که احتمال تنوع طبیعی را تبیین می‌کرد. در این تحسین، همکاران بعدی وبلن هم شریک بودند که تقریباً در همۀ دپارتمان‌های دانشگاه شیکاگو پیدا می‌شدند، از ژاک لوبِ زیست‌شناس گرفته تا جان دیوئی فیلسوف.

شکی نیست که وبلن از این محیط فکری غنی بهره جسته بود. اما، با اینکه بحث کمیک دربارۀ تکرار با تغییر جزئی از نظر استدلالی مجاب‌کننده است، اما شاید به‌لحاظ روایی اقناع‌کننده نباشد. با توجه به وفاداری نویسنده به رویکرد پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، بیش از ۱۵۰ صفحه (نزدیک به ۴۰ درصد متن) به تحصیلات وبلن اختصاص یافته است: درنتیجه، با یک رمان تربیتی دایرةالمعارف‌گونه مواجهیم که در آن قهرمان جوان ما دانشگاه به دانشگاه در پی ماجراجویی است و برگ‌های رزومۀ طولانی خود را پر می‌کند.

در این میان، هرچند کمیک به توصیف تحولات مهم سیاسی و اقتصادی آن دوره می‌پردازد، به‌ندرت از تجربه یا درک خود وبلن از این تحولات حرف می‌زند. در این مورد می‌توان از بازیابی مطالب آرشیوی پراکنده استفاده کرد، تا وقتی که به کار تحقیقی بعدی‌اش دست می‌یابیم که به‌خاطرش مشهور شد. بااین‌حال، این زندگی‌نامه در یک کار موفق عمل کرده است: بیرون‌کشیدن وبلن از حاشیه‌های عرصۀ فکری سال‌های پایانی قرن نوزدهم و نشاندن او در کانون این عرصه.

چندی از ورود وبلن به هایدپارک نگذشته بود که در دل کلان‌شهر شورشی علنی درگرفت. اتفاقی نبود که بحث اصلی بین اقتصاددانان آمریکایی در آن برهه مربوط بود به توازن منصفانۀ «سرمایه» و «نیروی کار، همان مسئله‌ای که به‌خاطرش در شهر خون‌هایی ریخته می‌شد.

چهرۀ اصلیِ این منازعه جان بیتس کلارک، استاد قدیمی وبلن در دانشگاه کارلتین، بود. کلارک نیز -که خود از تاریخ‌گرایان زوریخ و هایدلبرگ درس گرفته بود- در اوایل کارش، همان زمانی که نخستین‌بار وبلن را دید، اقتصاد سیاسی انگلیسی را به دلیل ناتوانی‌اش در گنجاندن تغییرات تاریخی در چهارچوب خود و به‌خاطر «هزارتوی سردرگمی منطقی» نهفته در آن نکوهش می‌کرد.

کلارک در نخستین نوشته‌هایش منتقد سرسخت «بی‌رحمی نهفتۀ» سرمایه‌داری شرکتی نوین در ایالات‌متحده بود و هشدار می‌داد که این روند منجر به «گرایش‌های سوسیالیستی» و «اغتشاشات کمونیستی» خواهد شد. او در پی اعتصاب بزرگ کارگران راه‌آهن در سال ۱۸۷۷، اعتصابی که حدود ۱۰۰ هزار کارگر در آن شرکت داشتند و با خشونت سربازان فدرال سرکوب شد، در مقالۀ «نحوۀ برخورد با کمونیسم» ۳ به‌صراحت می‌گوید:

به یک نفر دستمزد ناچیزی پیشنهاد می‌کنیم و از او می‌خواهیم آن را بگیرد و از صبح تا شب برای ما کار کند یا گرسنگی بکشد؛ اما او را مجبور نمی‌کنیم. مختار است کار کند یا کار کند؛ می‌گویید او آزاد است! ... درست است، ما انسان‌ها را می‌کشیم، اما نه در میدان جنگ؛ با چوب و چماق آرام‌آرام این کار را می‌کنیم و معمولاً احتیاط می‌کنیم تا اول روح را بکشیم؛ کار را به‌طور منظم و سیستماتیک انجام می‌دهیم. درواقع تا دلتان بخواهد کتاب و استاد باسواد داریم که به ما می‌گویند دقیقاً طبق چه قوانینی می‌توانیم، و درواقع باید، آن‌ها را بکشیم، اگر نخواهیم از سیستمی جدا شویم که خودمان بخشی از آن هستیم.

شاید در طول زمان، موضع کلارک دربارۀ جنبش کارگری در اثر تداوم تغییرات اجتماعی بزرگ در جریان دهۀ ۱۸۸۰ سخت‌تر شد. او اوایل دهۀ ۱۸۹۰، با تکیه بر منابع نظریۀ جدید «نهایی‌گرایی» که از اروپا برخاسته بود، نظریه‌ای درباب «توزیع ثروت» تدوین کرد که به موضوع مناقشۀ شدیدی در این حوزه تبدیل شد.

کلارک، بر اساس این فرض که کارآفرینان همیشه با به‌کارگیری دو «عامل» سرمایه و نیروی کار در تولید می‌خواهند سود را به حداکثر برسانند، استدلال کرد که مقدار هریک از این عوامل، که با کشش عرضه و تقاضا در قیمت‌های نسبی تعیین می‌شود، همیشه از ارزش دقیقی تبعیت می‌کند که هرکدام به سود نهایی می‌افزایند.

به عبارت دیگر، همان‌طور که در کتاب برجستۀ خود، توزیع ثروت (۱۸۹۹)، بیان می‌کند، «نیروی کار تمایل دارد تا سهمش را از چیزی که جداگانه تولید می‌کند بگیرد» و «سرمایه نیز چنین می‌کند». با این وصف، نابرابری‌های عصر طلایی صرفاً نتیجۀ طبیعی بهره‌وری برتر سرمایه بوده است: «چیزی را به دست می‌آوریم که تولید می‌کنیم. قاعدۀ غالب زندگی چنین است».

این دیدگاه، که امروزه نظریۀ بهره‌وری نهایی می‌نامیم، هنوز هم در دل فرضیات علم اقتصاد نوین جای دارد. اما کمیک نشان می‌دهد که وبلن از منابع فکری فراوانی که در دوران طولانی شاگردی‌اش تحصیل کرده بود استفاده کرد تا حملۀ گسترده‌ای علیه فرضیات این نظریه تدارک ببیند. از نظر کمیک، شاکلۀ شناخته‌شده‌ترین آثار وبلن، هم کتاب نظریۀ طبقۀ تن‌آسا و هم کتاب بعدی‌اش نظریۀ فعالیت تجاری۴ (۱۹۰۴)، را همین دستور کار مشخص می‌کند.

کتاب اولی را، که همچنان پرخواننده‌ترین اثر اوست، سندی از نقد اجتماعی نیش‌دار می‌دانند، «کتاب راهنمای میدانی» طعنه‌آمیزی برای شناسایی عادت‌ها و رفتار‌های بورژوازی جدید آمریکایی، همسو با روزنامه‌نگاران معاصری مثل هربرت کرولی یا چهره‌هایی ادبی مانند هنری جیمز و ایدیت وارتون. ولی کمیک نشان می‌دهد که وبلن هدف دیگری را دنبال می‌کرد: او این کتاب را یک نظریۀ اقتصادی جدی می‌داند که دیدگاهی «علمی» و حتی تاریخی-طبیعی دربارۀ نهاد آمریکایی نامتعارفی دارد که طبقۀ تن‌آسا می‌خواند.

برداشت‌های حاصل از این مشاهدۀ دقیق اصولاً در تضاد با فرض‌های نهایی‌گرایانی همچون کلارک است. بر این اساس، وبلن سه استدلال کلیدی مطرح می‌کند. اول، ارزش یک کالای مصرفی برای طبقۀ تن‌آسا غالباً ریشه در این واقعیت دارد که آن کالا هیچ‌گونه ارتباط احتمالی با کار یا بهره‌وری ندارد. پس کالا‌های مصرفی دقیقاً به‌خاطر گران‌بودنشان ارزش‌گذاری می‌شوند و «پرهیز خودنمایانه از کار... نشانۀ متعارف موفقیت مالی می‌شود» -که منجر می‌شود به نوعی «قانون طبقۀ تن‌آسا [که]بیهودگی محض و فراگیر را می‌طلبد.» دوم، باور نهایی‌گرایانه به فراتاریخی‌بودنِ «قوانین» بازار با تکامل دائمی نهاد‌های اقتصادی در طول زمان تکذیب می‌شود، که شاهد مهمش خودِ همین پدیدۀ جدید طبقۀ تن‌آساست.

درنهایت، این دیدگاه تکاملی، متأثر از یافته‌های باستان‌شناسی و قوم‌شناسی، زنجیره‌ای تاریخی از «نهاد‌های غارتگر» و طبقات حاکم را آشکار کرد که به همین شکل از مازاد اجتماعی حاصل از بردگان یا اتباع خود ارتزاق می‌کردند (باید توجه داشت که گاهی وبلن، برای بیان علت تداوم چنین شکافی، به توضیحاتی نژادمحور متوسل می‌شود). به عبارت دیگر، طبقۀ تن‌آسا فقط گونه‌ای مدرن و بزک‌شده از اشکال پیشینِ چپاول طبقۀ حاکم بود که زره زنجیری را با کلاه حصیری و لباس کتان عوض کرده بود.

وبلن می‌نویسد پس عملاً «زندگی در یک جامعۀ صنعتی مدرن، یا به عبارت دیگر، زندگی تحت سیطرۀ فرهنگ پولی، خلق‌وخوی بربری را حفظ می‌کند، اما با جایگزینی فریب و احتیاط». وبلن از تعبیر «زندگی انگلی» ۵ منظوری کنایی دارد و وارونگی آشکارِ باور ساده‌دلانۀ کلارک را نشان می‌دهد به اینکه همه ثمرۀ عادلانۀ کار خود را می‌خورند و فعالیت تجاری آزاد به کارآمدترین تولید ثروت میل می‌کند. این در حالی است که طبقۀ تن‌آسای خون‌آشام «تا جای ممکن اسباب معاش را [از طبقات فرودست]می‌گیرد و بنابراین مصرف آن‌ها و انرژی موجودشان را کاهش می‌دهد» و درنهایت «کارایی صنعتی جامعه را پایین می‌آورد».

نظریۀ فعالیت تجاری وبلن، که در مقایسه با اثر دیگرش کمتر شناخته شده، این استدلال را به ساختار شرکتیِ خود بنگاه اقتصادی که در آن زمان چیز جدیدی بود تعمیم داد. وبلن، با بهره‌گیری از تمایز بین «مشاغل صنعتی» (مانند دانشمندان، مهندسان، تعمیرکاران ماهر یا کشاورزان) و «مشاغل مالی» (از قبیل مدیران کسب‌وکارها، کارآفرینان، بانکداران، دلالان سهام و مشاوران املاک)، استدلال می‌کند که جدایی پرماجرای «مالکیت» و «مدیریت» در شرکت‌های مدرن زمام امور را به منافع مالی داده است.

وبلن، که به‌صراحت خواسته‌های شکوِه‌آمیز جنبش‌های کارگری را به زبان می‌آورد، می‌پرسد: چرا گاه‌وبیگاه، در دل منابع عالی، بازدهی بالا و وفور خواسته‌های برآورده‌نشده، با دوران سخت و بیکاری مواجه می‌شویم؟ چرا نیمی از محصولات مصرفی ما برای مصرفی ساخته شده‌اند که هیچ منفعت مادی حاصلش نیست؟ ... چرا اقشار بزرگی از جامعه که روزبه‌روز هم بر تعدادشان افزوده می‌شود، علی‌رغم سطح دستمزد‌ها که به‌طور چشمگیری بالاتر از حداقل معیشت است، همچنان بی‌پول‌اند؟

پاسخ او -که بازهم در تقابل با نظریۀ بهره‌وری کلارک است- این بود که سود‌های کلان در یک اقتصاد صنعتیِ به‌شدت یکپارچه عمدتاً از طریق «معاملات مالی» و در بحبوحۀ نوسانات سریعی از رونق و رکود کسب می‌شود. پس، «تا حد زیادی به‌واسطۀ یا با نیروی چنین نوساناتی است که انباشت‌های عظیم ثروت رخ می‌دهد». ولی «مادامی‌که منافع این مشاغلِ نامولد قابل‌توجه باشد، از محصول انباشتی مشاغل دیگر به دست می‌آیند»، یعنی از خود «مشاغل صنعتی» دارای ارزش افزوده.

پس درنهایت خود «کسب‌وکار» تبدیل می‌شود به انگل «صنعت». «به‌محض اینکه فرایند ماشینی به‌سمت بازدهی بیشتر و بیشتر می‌رود، مدیریتِ رقابتیِ صنعت با تداوم رونق ناسازگار می‌شود» و درواقع «پیشرفت بیشتر تکنولوژی» فقط «کسب‌وکار رقابتی را غیرعملی‌تر خواهد کرد». به بیان دیگر، شرکت‌های بزرگ مدرن پیشاپیش مانعی قدیمی بر سر راه تحقق رونق ناشی از تکنولوژی بودند.

وبلن با بازنگری در روش‌های علم اقتصاد به این نقد‌ها دست یافت. او، با رد انعطاف‌ناپذیریِ مدل‌های به‌کاررفته در اقتصاد سیاسی قدیمی و نهایی‌گرایی جدید، بر این باور است که هر دو رویکرد -با آن تصویر کاریکاتوری از انسان اقتصادی- متهم‌اند به تقلیل‌گرایی مفرط در خصوص انگیزه‌های انسانی و بی‌توجهی به ساختار تاریخی رفتار و حیات اقتصادی در هر دوره‌ای.

او با تشبیه طنزآمیزِ «مفهوم انسان لذت‌طلب» در نظریۀ مطلوبیت نهایی به «حسابگر درد‌ها و لذت‌ها، که مثل گویچه‌ای یکدست از میل به شادی این سو و آن سو می‌رود»، روشی ارائه می‌کند که امروزه آن را رویکرد ساخت‌گرایی می‌نامیم. وبلن، بر اساس آموخته‌های خود، علم اقتصاد دیگری شکل داد که می‌توان آن را نوعی «علم تکاملی» دانست. در این نگرش:

[انسان]فقط بسته‌ای از امیال نیست، ... بلکه ساختاری منسجم از گرایش‌ها و عادت‌هاست ... که محصول صفات وراثتی و تجربیات گذشتۀ او هستند و رفته‌رفته تحت تأثیر مجموعه‌ای خاص از سنت‌ها، عرف و شرایط مادی شکل گرفته‌اند ... با این همه دگرگونی دائمی قطعاً هیچ روش زندگی کافی نیست و هیچ هدف قطعی و مطلقاً ارزشمندی برای عمل نمی‌توان تصور کرد، مادامی‌که از علمی حرف می‌زنیم که می‌خواهد نظریه‌ای برای فرایند حیات اقتصادی تدوین کند ... اینکه انسان‌ها دقیقاً دنبال چه چیزی هستند جوابی نخواهد داشت جز با مطالعۀ دقیق جزئیات فعالیتشان؛ ولی تا جایی که زندگیِ آن‌ها را به‌عنوان اعضای جامعۀ اقتصادی می‌شناسیم، این واقعیت عمومی همچنان پابرجاست که حیات انسان‌ها کوششی غایت‌شناختی است.

برخلاف اینکه وبلن در حال حاضر به یک بیگانه مشهور است، کمیک نشان می‌دهد که احتجاجات اقتصاددان هم‌عصر او را، حتی در جبهۀ نهایی‌گرایان، جدی گرفتند -و نظریه‌هایش موضوع بحث داغ مجله‌های پیشرو در رشتۀ او بود. همچنین، اندیشه‌های وبلن، به‌ویژه توجه تاریخی او به نهادها، تأثیری قوی بر نسل جوان‌تر محققانی داشت که در ادامه مکتب تفکر اقتصادی «نهادگرا» را پایه‌ریزی کردند.

دو نهادگرا به نام‌های آدولف برلی جونیور و گاردینر مینز، با استفاده از نظریۀ فعالیت تجاری وبلن، شرکت‌های سهامی عام و مدرن را زیر ذره‌بین گرفتند. اثر کلاسیک آن‌ها با عنوان شرکت مدرن و مالکیت خصوصی۶ (۱۹۳۲) نشان می‌داد که، با فرض جدایی مالکیت و مدیریت بر دارایی‌های شرکت و با توجه به اینکه تمرکز اقتصادی پایه‌های آرمانی پذیرفته‌شدۀ قیمت‌های رقابتی را کاملاً سست می‌کند، شکل حقوقی شرکت کم‌کم باعث می‌شود «یکپارچگی‌ای که عموماً مالکیت می‌نامیم» از هم بپاشد. وسلی میچل، یکی دیگر از دانشجویان نهادگرای وبلن، شروع کرد به تحقیق دربارۀ چرخه‌های تجاری -که می‌توان آن‌ها را فقط نوعی نابهنجاری در نظریه‌های تعادل ایستای نهایی‌گرایان دانست.

او، با پرداختن به مسائل سنجش اقتصادی، به تأسیس و هدایت «دفتر ملی تحقیقات اقتصادی» کمک کرد که نقشی کلیدی در شکل‌گیری فرایند سنجش تولید ناخالص داخلی در دهۀ ۱۹۳۰ ایفا کرد، که امروزه هم در حاکمیت اقتصادی و هم آگاهی عمومی به عادتی ریشه‌گرفته بدل شده است. تعدادی از پیروان مکتب نهادگرایی، که بین دو جنگ جهانی به اوج خود رسید، از جمله برلی، جان موریس کلارک (پسر استاد و رقیب وبلن) و جان کنت گالبرایت جوان، در دورۀ «نیو دیل» نقش‌هایی کلیدی در سیاست‌گذاری اقتصادی گرفتند -و با این کار در این مکتب میل به دخالت مستقیم در بازار ایجاد کردند.

فقط در دورۀ ضدانقلاب «نئوکلاسیک»، از دهۀ ۱۹۳۰ به بعد، بود که بدگمانی وبلن به فرمالیسم غیرتاریخی به‌تدریج، اما با قوت از این رشتۀ جدید برطرف شد. نسل دیگری از «نهادگرایان جدید»، بیشتر با بهره‌گیری از کوشش رونالد کوز، به دنبال بازسازی مدل‌های نئوکلاسیک بودند -رویکردی که در آثار الینور اوستروم، اولیور ویلیامسون یا دارون عجم‌اوغلو مشاهده می‌شود.

ازاین‌رو، امروزه تأثیر وبلن و شاگردانش در نظریۀ اقتصادیِ غالب کمتر احساس می‌شود (به استثنای منتقدان نئوکلاسیسیسم مانند هاجون چانگ) و بیشتر در بافت اندیشه‌ها و نهاد‌هایی دیده می‌شود که حیات اقتصادی را شکل می‌دهند، از آمار اقتصادسنجی و نهاد‌های تنظیمی گرفته تا قوانین کار و ضد انحصار.

سال شوم ۱۸۹۳ همان سالی بود که وبلن با یک دانشجوی تکمیلی اقتصاد به نام سارا مک‌لین هاردی آشنا شد. علایق فکری مشترک بین این دو پس از چند سال به شیفتگی یک‌جانبۀ وبلن انجامید، اما وقتی وبلن عشقش را به هاردی ابراز کرد، او با مرد دیگری نامزد شده بود (کمیک این رابطه را کندوکاو نمی‌کند، اما از مکاتبات پرشورشان دربارۀ موضوعات نظری و سیاسی زیاد استفاده می‌کند).

این ماجرا باعث شد وبلن برای همیشه با همسرش الن وبلن قطع رابطه کند، هرچند الن تقاضای طلاق او را نپذیرفت. شایعاتی دربارۀ رابطۀ وبلن با یکی دیگر از دانشجویانش در سال ۱۹۰۴ (که به عقیدۀ کمیک نادرست بود) به راه افتاده بود که برای رئیس دانشگاه شیکاگو، ویلیام رینی هارپر، قابل تحمل نبود، کسی که پیش‌تر با اظهارات تند وبلن دربارۀ افزایش نفوذ اهالی تجارت در دانشگاه‌ها بی‌آبرو شده بود، دیدگاهی که وبلن بعد‌ها در کتاب آموزش عالی در آمریکا (۱۹۱۸) منتشر کرد. وبلن پس از چهارده سال تدریس در دانشگاه شیکاگو، و در اوج شهرت دانشگاهی، برکنار شد.

هرچند وبلن بعد از شیکاگو موقعیت خود را در دانشگاه استنفورد با سمت هیئت‌علمی بازیافت، اما رابطۀ عاشقانۀ محتاطانه‌اش با دانشجوی سابق دیگری به نام آن بِوانز، که از سال ۱۹۰۵ شروع شد (و نهایتاً در سال ۱۹۱۴ پس از جدایی وبلن از همسرش منجر به ازدواج شد)، شایعات قبلیِ پشت سرش را تشدید کرد. وبلن خیلی زود از دانشگاه استنفورد نیز طرد شد و سال ۱۹۰۹ آن را ترک کرد. این ضربه‌ای مضاعف برای او بود که هم به منزلت شغلی‌اش آسیب زد و هم به امنیت سازمانی و اقتصادی‌اش که امکان تولید اثر برجسته‌اش را به او داده بود.

یکی از ضعف‌های زندگی‌نامۀ وبلن به قلم کمیک این است که زندگی بیست‌سالۀ او پس از دانشگاه به نتیجه‌گیری منتهی شده است. شاید این‌طور برداشت شود که کار‌های این دوره، که همکاران دانشگاهی سابقش دیگر او را به رسمیت نمی‌شناختند، شایان توجه جدی نیست -دربارۀ رسوایی شخصی هم که هرچه کمتر گفته شود بهتر است؛ بنابراین قالب قصه ناخواسته همان خودستایی‌های همکاران پیشین وبلن را تکرار می‌کند و، در پایان کتاب، او به آدمی منفور و مطرود بدل شده است.

این مایۀ تأسف است، چراکه نوشته‌های ژورنالیستی وبلن در اواخر عمرش برای نشریاتی مانند نیو ریپابلیک و دایال شاید بیش از آثار پژوهشی او مخاطب امروزی داشته باشد و در فعالیت‌هایی همچون تأسیس دانشگاه نیو اسکول در نیویورک نقشی ماندگار داشت. کمیک می‌گوید، در این دوره، وبلن از عرصۀ نظری علم اقتصاد حرفه‌ای عقب نشست، ولی با دقت بیشتر در کارنامۀ او درمی‌یابیم که تفکرش در نتیجۀ این کار فراخ‌تر نیز شد.

این بینش جدید به‌خصوص در کتاب مهندسان و سیستم قیمت‌ها۷ (۱۹۲۱) قابل توجه است، مجموعۀ جستار‌هایی که وبلن طی دوران رکود پس از جنگ جهانی اول برای مجلۀ دایال نوشته بود. امروزه این کتاب با کاهش نرخ رشد جهانی به‌روزتر به نظر می‌رسد، یعنی در دوره‌ای که هیئت بین‌دولتی تغییرات اقلیمی به‌منظور جلوگیری از گرمایش فاجعه‌بار همه را دعوت می‌کند به انجام «تغییرات سریع و سیستمی در مقیاس بی‌سابقه» و درحالی‌که اقتصاددانان جریان اصلی نیاز به دولت «مأموریت‌محور» را بررسی می‌کنند و اندیشمندان خلاف جریان اصلی در پس برنامۀ «نیو دیل سبز»، با بهره‌گیری از بسیج اقتصادی بی‌نظیر برای تأمین منابع در جنگ جهانی دوم، به دنبال نظم جایگزین دیگری برای دولت‌ها و بازار‌ها هستند.

وبلن، با نقد کجی‌های «سیستم قیمت‌ها» که (بیش از هرگونه اعتصاب کارگری) ساختار کارآمد و عقلانیِ ظرفیت تولید را «تخریب می‌کرد»، به مجموعه‌ای ممکن از «شورای تکنسین‌ها» فکر می‌کرد که می‌توانند مدیریت اقتصاد را از «منافع شخصی» در آینده دور کند.

مثل گذشته، باور تکنوکراتیک وبلن باعث شد نیرو‌های اجتماعی لازم برای ایجاد چنین تحول عظیمی را درست تشخیص ندهد -علی‌رغم تبلیغ جدی او بین مهندسان دانشگاه نیو اسکول. بااین‌حال، ازآنجاکه کربن‌زدایی کامل، که نیاز فوری زیست‌کره است، مستلزم استراتژی صنعتی و هماهنگی دولتی است، رویکرد انتقادی وبلن می‌تواند نقطۀ شروع بهتری باشد در مقایسه با خم و راست شدن‌های عبادت‌گونۀ اقتصاددانان امروزی در پیشگاه قیمت‌های بازار و پرسش و پاسخ‌های تکراری و کهنۀ استاد اعظم آن، فردریش هایِک.

اکنون در همان شرایط دهۀ ۱۸۹۰ زندگی نمی‌کنیم و وبلنِ تکامل‌گرا نیز اولین نفری خواهد بود که به این نکته اعتراف می‌کند. خوانندگان معاصر از باور تکنوکراتیک وبلن خجالت‌زده خواهند شد؛ پاسخ به مشقت‌های اقتصادی تودرتوی ما مستلزم آرایش مفهومی و سیاسی متفاوتی است.

اما این زندگی‌نامۀ جدید، به‌عنوان سندی بر یکی از آخرین و برجسته‌ترین نمایندگان سنت اقتصادی قدیمی، در زمان مناسبی آمده است. مهم‌تر از همه، وبلن به زیاده‌روی‌ها و ناکارآمدی‌هایی که «منافع شخصی» بر تولید سرمایه‌داری تحمیل می‌کرد آگاه بود و این موضوع را در مجموعه‌جستار‌های قدرتمندی که در سال ۱۹۱۹ منتشر شد بیان کرد.

مبانی او در نقد اسراف اخلاقی بود، اما در دوران ما -که انتشار هر تن کربن بیشتر آینده را به مخاطره می‌اندازد- مسئلۀ بقا مطرح است. امروزه، در علم اقتصاد غالب، شدیدترین نقد‌ها به معنی پذیرش این خواهد بود که بازار معاصر ممکن است منجر شود به پاداش «غیرمنصفانه»، تعارض «ناکارآمد» کار و زندگی یا عدم‌توازن منطقه‌ای سرمایه‌گذاری. وبلن چنین قید و بندی نداشت. او در جایی می‌نویسد «آیا رفتن به آینده با چراغ همین قوانین جاافتاده بی‌خطر یا عاقلانه است ...، قوانینی که بار‌ها آزموده شده و کاستی‌اش معلوم شده است؟».

او هم مثل طبیعت‌گرایانی که خیلی تحسینشان می‌کرد می‌دانست که خودش نیز در حال فهرست‌بندی موجودات زندۀ حیات اقتصادیِ جنگل پرجنب‌وجوشی است که او را احاطه کرده و آن‌ها را اکولوژی به هم وصل می‌کند و نگه می‌دارد. زیر ظاهر جدی و اخمی که در عکس‌هایش دیده می‌شود، ایمان راسخ داشت به اینکه این حجم وحشتناک از غارتگری و خشونت نمی‌تواند پایدار باشد. او راست می‌گفت؛ باید امیدوار باشیم.

پی‌نوشت‌ها:

  •  این مطلب را سایمون توراسینتا نوشته و در تاریخ ۲ دسامبر ۲۰۲۰ با عنوان «The Gadfly of American Plutocracy» در وب‌سایت بوستون ریویو منتشر شده است؛ و وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ شهریور ۱۴۰۰ با عنوان «تورستن وبلن: ذهنی روشن، زبانی تند و نگاهی امیدوار» با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.

 

  •  سایمون توراسینتا (Simon Torracinta) دانشجوی دکتری تاریخ علم و پزشکی در دانشگاه ییل است. نوشته‌های او در مجلۀ n+۱ و نیواینکوایری منتشر شده است.

[۱]The Bard of Savagery

[۲]Thorstein Veblen and His America

[۳]" How to Deal with Communis"

[۴]The Theory of Business Enterprise

[۵]parasitism

[۶]The Modern Corporation and Private Property

[۷]The Engineers and the Price System

منبع: ترجمان علوم انسانی

مترجم: مجتبی هاتف

bato-adv
مجله خواندنی ها