آرمان و غزاله؛ نام آشنای تلخی است که در پروندههای قضایی شناختیم. پرونده آرمان و غزاله،۱۲ اسفند سال ۹۲ با ناپدید شدن غزاله گشوده شد. آن روز آرمان و غزاله که از مدتی قبل به هم علاقهمند شده بودند با هم ملاقات داشتند، ولی بعد از آن غزاله ناپدید شد. جستجو برای یافتن ردی از دختر جوان ادامه داشت که ملاقات آرمان و غزاله برای پلیس محرز شد. همین کافی بود که آرمان به عنوان تنها مظنون پرونده بازداشت شود.
به گزارش رکنا، بعد از بازجوییهای مکرر آرمان اعتراف کرد و خانواده غزاله خود را در برابر یک تراژدی تلخ و تکاندهنده دیدند از سوی دیگر خانواده آرمان هم وارد یک مسیر ناخواستهای شدند که هم باید به پسرشان فکر میکردند هم باید خانواده غزاله را درک میکردند، اما انتخاب روشهایی اشتباه در مسیر همراهی این دو خانواده باعث شد در حالیکه بعد از یک پروسه طولانی قضات دادگاه آرمان را به قصاص محکوم کرده اند و با تائید حکم از سوی دیوانعالی کشور، قصاص آرمان در مرحله اجرا قرار بگیرد این دو خانواده نتوانند به یک صلح و سازش دست یابند و حالا پدر و مادر آرمان به دور از هرگونه توقع تنها بخاطر فرزندشان ملتمسانه از پدر و مادر داغدیده غزاله تقاضای بخشش کنند و بارها تکرار کنند میدانند داغ بچه سخت است .
میدانند چه بر پدر و مادر غزاله گذشته است و میدانند و میدانند که نبایدهای زیادی رخ داده است و فقط امیدشان به روحیه مادرانه و پدرانه اولیای دم غزاله است و آنها هم این سالها بخاطر آرمان و غزاله سوخته اند و...
هفت سال تلخ و سیاه بر خانواده آرمان و غزاله گذشت. دختر و پسر عاشقی که روزی تصمیم گرفتند خاطرات خوش عاشقی شان را در دفترچه کوچک زرد رنگی مشق کنند، حالا پرونده قضایی، سرگذشت تلخ آنها را روایت میکند.
پروندهای که یک سوی آن مادر غزاله است که به حق و با دلی مادرانه باور مرگ دردانه دخترش برایش سخت است و سوی دیگرش مادر آرمان که همزمان با سوگوار بودن برای غزاله بر سر مرگ و زندگی پسرش چانه میزند.
اگر سرنوشت طور دیگری رقم میخورد، شاید به قول مادر غزاله، او الان رخت عروسی بر تن داشت.
اما حالا یک سوی این ماجرا مادری است که جگر گوشه اش را از دست داده و تار مویی از او به دست نیاورده است که این کم از فاجعه ندارد؛ و سوی دیگر مادری است که روی پیشانی فرزندش در اول جوانی مهر قاتل خورده و هفت سال است در کابوس کشنده اعدام شدن فرزندش، هوای نفس کشیدن برایش سنگین است.
پدر و مادر آرمان لحظههای تلخی را در تجسم اعدام شدن فرزندشان میگذرانند. پدر آرمان گفت: «ما هم مثل خیلی از مردم زندگی آرامی داشتیم که یکدفعه با این حادثه دستخوش صاعقه شد. یک پدر حتی اگر فرزندش شیشه همسایه را بشکند، وقتی برای عذرخواهی برود، پسرش را پشت خود پنهان میکند. آرمان خطای خیلی بزرگی کرد، اما خانواده شکور افراد بسیار محترمی هستند و در این سالها هرگز به ما بی حرمتی نکرده اند. آنها فقط حق خود را میخواهند و همین به آنها قدرت حرکت میدهد.»
پدر آرمان در توضیح یک بار که پسرش پای چوبه دار رفت گفت: «یک بار که حکم به مرحله اجرا در آمده بود، همه تشریفات قانونی انجام شد و ما دیداری به عنوان دیدار آخر با آرمان داشتیم. اینکه به پدری بگویند فرزندت قاتل است کمرشکن است و لحظه دیدار آخر اصلا قابل وصف نیست.
آن شب آرمان از من و مادرش عذرخواهی میکرد و میگفت ببخشید که کار به اینجا رسید. بعد شب اجرای حکم رسید و من و همسرم پشت در زندان هفت سال سیمانهای دیوار زندان را چنگ میزدیم و منتظر بودیم جسد فرزندمان را تحویلمان دهند.
تصور اینکه الان آرمان دارد نفسهای آخر را میکشد و در آن لحظهها به چه چیز فکر میکند خیلی وحشتناک بود. اما اولیای دم با بزرگواری یک ماه به آرمان مهلت دادند تا اگر چیزی میداند بگوید. حتی عدهای میگفتند شاید ما هم چیزی بدانیم. اما بعد از تجربه وحشتناک چوبه دار و شب اجرا، مگر ما از سنگ و فولاد هستیم که چیزی بدانیم و نگوییم؟»
پدر آرمان خطاب به خانواده شکور گفت: «خدا حق خود را برای نفس کشیدن یا مرگ متهم به قتل به اولیای دم داده است. خانواده محترم غزاله، ما از شما بالاترین صفت خدا را طلب میکنیم. خدای مهربان آرمان باشید و از قصاص او گذشت کنید.»
مادر آرمان هم در ادامه این گفتگو خطاب به مادر غزاله گفت: «التماس میکنم آرمان را ببخشید. در این هفت سال روح پسرم مرده است. جسم بی جان او را به ما ببخشید. میدانم جگر شما سوخته و چشمتان از اشک خشک نشده است. اما روزگار ما هم سیاه است و دلمان خون است. به حال ما رحم کنید. چطور التماستان کنم که آرمان را ببخشید؟»
مادر آرمان با در دست داشتن دفترچه خاطرات آرمان و غزاله در حالی که به شدت اشک میریخت گفت: «در این سالها این دفترچه را زیر سرم میگذارم و میخوابم. به یاد هر دوی آنها هر شب و روز برایم مثل کابوس میگذرد. غزاله هم برای ما عزیز بود، چون پسرم دوستش داشت.»
مادر آرمان در حالی که به امید بخشش فرزندش ضجه میزد گفت: «تصور اینکه فرزندم بالای طناب دار تاب میخورد خیلی وحشتناک است. فقط میتوانم التماس کنم که این آرمان ویران شده را به من ببخشید.»