سيما تيرانداز پس گذشت يك سال از تئاتر پر مخاطب «مانيفست چو»، در تجربهاي ديگر با چيستا يثربي( نويسنده و كارگردان) امسال به صحنه تئاتر بازگشته است. او اين روزها در نمايش «پريخواني عشق و سنگ» به مدت
50 دقيقه به تنهايي 12 نقش متفاوت را بازي و شما را شگفتزده ميكند آنقدر كه برايتان متنوع بوده و باور نميكنيد همه اين نقشها يك نفر است! همين موضوع بهانهاي شد تا با او گفت و گويي را انجام دهيم.
اولينباري كه نمايشنامه را خوانديد چه ويژگي در آن ديديد كه بازي در آن را پذيرفتيد؟
نمايشنامه به شكلي كه الان ميبينيد، نبود. خانم يثربي آن را سال 84 نوشته بودند كه داستان يك زن و مرد بود و ما تمرين كرده بوديم. بعد از ان خانم يثربي من دو نمايشنامه به جشنواره ارائه كردم كه اين پذيرفته شده، وقتي دوباره آن را خوانديم كه البته قرار بود آقاي محمد حاتمي هم در آن بازي كنند من به خانم يثربي گفتم اين نمايشنامه الان به اين شكل جذابيت ندارد.
در حقيقت پيشنهاد من و بچههاي گروه بود كه بر همان اساس به شكلي جديد نوشته شود، خانم يثربي هم آن را به 5 پرده تك پرسوناژ تبديل كرد و ما كار را شروع كرديم. جدا از اين موضوع من الان براي كار با دوستاني مثل آقاي كوشك جلالي، رشيدي و.. نيازي به خواندن نمايشنامه ندارم و بر حسب اعتماد و اطمينانم حضور در كارهايشان را ميپذيرم.
يعني احساس ميكنم كه آنها توانايي شما را ميدانند كه انتخابتان كردند و قضيه اينطور نيست كه حالا نمايشنامه را بخوانيد، بپسنديد و... روي اين حساب وقتي هم خانم يثربي اين كار را پيشنهاد داد، چون تنها سال قبل «مانيفست چو» را كار كرده بودم و دلم ميخواست كار تئاتر انجام دهم، خوشحال شدم و با شناختي كه از خانم يثربي داشتم و ميدانستم بر اساس سليقه بازيگر حركت ميكنند، آدم دگم و بستهاي نيستند و از تغييرات استقبال ميكنند، آن را پذيرفتم.
اين تك پرسوناژ شدن كار برايتان سخت نيست؟
من كلا كار سخت را دوست دارم. يكي از دوستانم بعد از ديدن اجراي جشنواره اين نمايش به من گفت پوز خودت را مي خواستي بزني ديگه؟ گفتم آره! چون من به طور اتفاقي نمايشي را با آقاي گيلآبادي كار كرده بودم كه آن هم تك پرسوناژ بود و در واقع در كارنامه من دو كار به اين شكل ثبت شد. سختي كار براي بازيگري كه كارش را دوست داشته باشد، اذيت كننده نيست و چه بسا كار سخت را بيشتر از كار آسان دوست داشته باشد.
شايد چون بعد از يك سال هم ميخواستيد تئاتر كار كنيد، خيلي اين سختي به چشمتان نيامده و مشتاق شديد؟
نه خيلي برايم قضيه اينجوري نبود. دلم براي تئاتر تنگ شده بود و مدتها بود ميخواستم كار تئاتر انجام دهم اما به هر حال وقتي نمايشنامه شكل جديد پيدا كرد، برايم جذابتر شد.
زبان را شكانديم و زبان كلاسيك و مدرن را ادغام كرديم، تك پرسوناژ شد و حتي من پيشنهاد دادم به مقوله عشق بيشتر بپردازيم. وقتي كارگردان و نويسنده يك نفر باشد و يك متني را كار ميكنيد، دست آدم بازتر است تا زمانيكه متن آمادهاي را به شما ميدهند.
فكر ميكنيد تماشاچي با كداميك از اين 5 پردهاي كه بازي ميكنيد، بيشتر ارتباط برقرار ميكند؟
خب اين را بايد از تماشاچي پرسيد، ولي نقطه نظراتي كه من شنيدهام اينطور بوده كه پرده اول يعني زنده به گور كردن دختر بچه بشتر تاثير گذار بوده يا پرده سوم كه زن با شوهرش در صحرا است. من همه اين 5 پرده را دوست دارم و هر شب در حال دست و پنجه نرم كردن با آنها هستم كه متفاوت و خوب باشد. پرده 5 چون تبديل به مونولوگ ميشود و فضاي عاشقانهاي دارد، يك مقدار جذابيت آن كمتر ميشود چون نمايش هم به پايان خود نزديك ميشود ولي معمولا 4 پرده اول كه مشغول دنبال كردن داستان و مرور زندگي آن دختر هستيد، جذابيت بيشتري دارد.
قبول داريد كه تا تماشاگر با قصه همراه شود، پرده اول و دوم نمايش به پايان رسيده؟
به نظرم اين حسن نمايش است، شما الان به فيلمهاي سينمايي ما هم نگاه كنيد مثل زندگيمان، ريتم آن تند شده است. من منكر اين نيستم كه فيلم اسپارتاكوس و بن هور شاهكار هستند اما ريتم اين فيلمها را ديگر دوست نداريم.
براي اينكه ريتم تند زندگي ناخودآگاه به همه چيز سه ساعت سرايت كرده. اين براي تماشاگر هم طبيعي است كه دوست دارد همه چيز سريع تر اتفاق افتاد، ديگر نميتواند بنشيند و يك نمايش سه ساعته نگاه كند.
با توجه به بازار داغ نمايشهايي كه دنبال جذب مخاطب هستند به خصوص عام، نمايش شما با توجه به قصهاش، تماشاگر خاصي خواهد داشت، تا به حال با اين تماشاگران برخورد كردهايد كه ببينيد ارتباط برقرار كردند يا نه؟
بله، مثلا يك نفر آمده بود و ميپرسيد مگر نمايش شما كمدي است كه همه ميگويند خوش گذشت؟ اين براي من خيلي جالب بود كه با هر دو قشر ميتواند ارتباط برقرار كند، ما سعي كرديم خيلي به سمت خاص بودن نرويم. جلوههاي بصري، به طنز نزديك شدنها و... را در آن بگنجانيم كه معناي خاص از آن دور شود.
موسيقي چقدر به بازي شما كمك ميكند؟
چون داستان تم شاعرانهاي دارد خيلي زياد كمك ميكند تا اينكه يك روايت تنها باشد. يك زماني را من فقط با گروه موسيقي تمرين ميكردم، چون بده بستانهاي من و گروه موسيقي بايد درميآمد.
اما فكر نميكنيد حضورشان در صحنه، چشم تماشاچي را از بازي شما ميدزدد و متوجه آنها مي كند؟
نميدانم بايد تاثير آن را از بيرون ديد، البته خيلي مخالف اين ماجرا نيستم چون اين يك فاصله گذاري است، نمايش به اين شكل پيش ميرود مثلا در پرده اول و سنگ انداختن، اوج گريهاش يكباره به خنده تبديل ميشود، يعني ميگويد خيلي جدي نگير ما مشغول روايت يك قصه هستيم. نميخواهيم تماشاگر صد در صد با ما همراه شود و همذات پنداري كند. كما اينكه تماشاگري به من گفت اشك من ميخواست سرازير شود اما شما اجازه نميداديد، اين خيلي خوب است چون ما همين اتفاق را ميخواستيم كه به اين سمت و سو برويم.
لباس و گريم هم از ابتدا همين شكل طراحي شده بود؟
لباس در جشنواره شكل ديگري داشت بعدا من با يكي از دوستانم به يك همفكري رسيديم و اين لباس را طراحي كرديم. خواستيم يك چيزي باشد كه سبك باشد و حركت داشته و هيچ جايي باشد.
تماشاگر با اين عشقي كه در قصه به لحاظ مذهبي يا معنوي روايت ميشود به خوبي ارتباط برقرار ميكند و براي آن حتي محدوديتي قائل نميشود.
معناي كلي كار ما همين بود. ميخواستيم درباره عشق صحبت كنيم كه بستر و روايت آن حضرت رسول(ص) شد، گرچه ما تلاش كرديم خيلي واضح به اين موضوع اشاره نكنيم و منظورمان مردي بزرگ و پيشوا باشد.
اين داستان نمونه واقعي هم داشته است؟
بله، مثل اينكه در زمان پيامبر دختري از قبيله كافران بوده كه به پيامبر علاقه داشته. پايه اين داستان واقعي است.
كار ميتوانست تك پرسوناژ نباشد؟
ابتدا قرار بود همياران بازي داشته باشد بعد به تدريج خانم يثربي گفتند كه دوست ندارند و پله پله به اين شكل اجرا رسيديم. خانم يثربي تئاتري كابوكي در شرق دور ديده بودند كه تك پرسوناژ بوده و به شكل نقالي و پرده خواني روايت ميشده، من هم گفتم پس همياران را حذف كنيم و به اين شكل رسيديم كه شامل نقالي، پرده خواني، كابوكي، بازي در بازي و... شده. بعد به اين تور سفيد رسيديم كه ديديم خوب هست و نگه داشتيم بعد به گچ رسيديم كه ميتواند باشد و با آن نقاشي بكشيم و... يعني همه چيز خيلي خودجوش به اين شكل رسيديم .