bato-adv
کد خبر: ۴۸۲۲۹

ليبراليسم، سوسياليسم و اقتصاد سياسي

پيتر بوتكه، پيتر ليسون

تاریخ انتشار: ۱۳:۱۶ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۹


براي آنكه اقتصاد سياسي پايدار و خوش‌بنيه‌ای داشته باشيم، نيازمند آنيم كه مفروضات مربوط به نيكخواهي و دانش فراگير عوامل انسانی، هر دو چنان ملايم باشند كه بتوان هم به مسائل انگيزشي و هم به مشكلات دانشي به نحو مقتضي پرداخت.


در اين مقاله در پي آنيم كه(1) دركي را از كار بست پایداری(robustness) مدل در حوزه‌هايي خارج از اقتصاد سياسي شكل دهيم و اين درك را براي بالاتر بردن فهم خود از طبيعت پایداری مدل در اقتصاد سياسي به كار گيريم، (2) پایداری و خوش بنيگی ليبراليسم را با ملاحظه چگونگي عملكرد آن در بدترين شرايط از نظر انگيزش و اطلاعات در بافت استدلال‌هاي مطرح شده توسط اقتصاددان‌هاي كلاسيك و فردريش فون‌ هايك بسنجيم و (3) شكنندگي سوسياليسم را تحت بهترين شرايط انگيزشي و اطلاعاتي در بافت استدلال‌هايي كه لودويگ فون ميزس و فردريش فون‌ هايك پيش نهاده‌اند، كند و كاو كنيم. 

«شايد بتوان پذيرفت كه مديران يا هيات مديره افرادي هستند با توانايي برتر، فرزانه و آكنده از نيات خوب. اما تصور اينكه آنها داناي كل هستند و خطا در آنها راه ندارد احمقانه است.» 
                                               لودويگ فون ميزس (1966:696)

«اقتصادسياسي دانان» در دفاع از يك نظام سازماندهي اجتماعي در مقابل ديگري دو راه پيش رو دارند. يك راه سخت و يك راه آسان. وقتي اقتصاد سياسي‌دان راه آسان را برمي‌گزيند، آن مجموعه‌اي از مفروضات را اصل قرار مي‌دهد كه بيشتر از همه به آن نكته‌اي كه وي مي‌خواهد بيان كند، راهگشا هستند. اين راه ساده و آسان شامل فرض گرفتن شرايط ايده‌آلي است كه در آن شرایط، نظام طراحی شده توسط تئوریسین به خوبی کار می‌کند. 

مثلا آشكار است كه در اقتصادي داراي اطلاعات كامل و بي‌نقص كه همه مشاركت‌كننده‌ها در آن از اطلاعات يكساني برخوردار هستند، قيمت‌ها كاملا انعطاف‌پذير، بازارها كامل و همه عوامل كاملا عقلايي هستند، بازار تسويه خواهد شد و تعادل عمومي به دست خواهد آمد. از سوي ديگر در حالت دوم و با فرض گرفتن شرايطي ضعیف‌تر از وضعیت آرماني براي نظام طراحی شده، تعیین مي‌گردد كه اين نظام، ويژگي‌هاي مطلوب خود را تا چه اندازه حفظ مي‌كند. 

اين راه سخت‌تر در حالت حدي خود (يعني در سخت‌ترين حالت) به معناي مفروض گرفتن بدترين سناريو است. به عنوان نمونه چندان معلوم نيست در اقتصادي متشكل از افرادی که کاملا آگاه و عقلایی نیستند و در آن قيمت‌ها چسبنده بوده و عدم تقارن‌هاي اطلاعاتي ديرپا هستند، بازارها كارآمد باشند و تعادل عمومي به دست آيد. اين حالت بدان خاطر سخت است كه براي نشان دادن مطلوبيت يك نظام خاص تحت بدترين سناريو‌ها، آن نظام همچنان مي‌بايست نیرومند و پایدار باشد. 

از اين رو سيستم‌هاي پایدار و خوش‌بنيه دقيقا آنهايي‌اند كه مي‌توانند از آزمون اين راه سخت با موفقيت گذر كنند. در هر حال، سيستمی پایدار است که در مواجهه با شرايط كمتر از ايده‌آل به خوبي عمل مي‌كند. نظام‌هاي زيادي مي‌توانند از آزمون حالت آسان گذر نمايند، اما تعداد بسيار معدودي از آنها پس از مواجهه با این حالت سخت، همچنان پابرجا مي‌مانند. 

دفاع از ليبراليسم توسط «بنيانگذاران» آن در قرن هجده، گذر از آزمون اين حالت سخت را هدف خود قرار داده بود. اقتصاددان‌هاي كلاسيكي همانند آدام اسميت و ديويد هيوم مي‌پرسيدند، «حال كه انسان‌ها فرشته نيستند، بازار آزاد و بدون قيد و بند چگونه عمل مي‌كند؟» به اندازه كافي آسان است كه ببينيم وقتي انسان‌ها نيكخواه و همه‌چیز‌دان باشند، بازار به خوبي كار خواهد كرد، اما ليبرال‌هاي اوليه علاقه‌مند بودند كه دفاع خود از جامعه آزاد را برپايه فرضیات سخت‌تری قرار دهند. 

آنها مي‌پرسيدند، «وقتي انسان‌ها نه فرشته، بلكه انسان هستند، جامعه بازار محور چگونه كار مي‌كند؟» در راستای این تلاش‌ها، ليبرال‌ها پایداری و خوش‌بنيگي اقتصاد سياسي خود را در پاسخ به اين پرسش با موفقيت نشان دادند. 

در قرن بيستم، بزرگ‌ترين مدافعان ليبراليسم، اقتصاددان‌هاي اتريشي، لودويگ فون ميزس و فردريش آگوست فون‌ هايك بودند. ميزس‌ و‌ هايك در دهه‌هاي 1920 و 1930 به نبردي فكري حول مطلوبيت و امكان‌پذيري ليبراليسم در برابر سوسياليسم وارد شدند. آنها معتقد بودند كه ليبراليسم در اصل از نقطه‌نظر اقتصادي هيچ مشكل خاصي را به بار نمي‌آورد. از آنجا كه اين مكتب بر پايه اصول مبادله و مالكيت خصوصي بنياد نهاده شده بود، قيمت‌ها در بازار فارغ از قيد و بند، از راه كنش‌ها و فعاليت‌هاي طرفين تجاري بدست آمده و در راستاي هدايت فعاليت‌هاي توليدكنندگان در جهت حرکت منابع به سمت حوزه‌هايي كه مصرف‌كنندگان با بيشترين نیاز خواستار آنها هستند، عمل می‌کنند.
 
از طرف ديگر آنها اعتقاد داشتند از آنجا كه سوسياليسم، مالكيت خصوصي در ابزارهاي توليد را نفی می‌کند، هيچ‌گونه قيمتي كه نشان‌دهنده كميابي نسبي منابع در كاربردهاي مختلف باشد، نمي‌تواند ظهور يابد تا فعاليت‌هاي توليدكنندگان را هدايت نمايد. در نتیجه محاسبه عقلايي اقتصادي غيرممكن می‌شود. 

بايد به اين نكته اشاره كرد كه استدلال‌هاي طرح شده توسط ميزس و‌ هايك در مباحثه‌شان با سوسياليست‌ها نه نيكخواهي برنامه‌ريزي مركزي را زير سوال مي‌بردند و نه اين انگيزه‌ها و محرك‌ها (يا نبود آنها) كه افراد فعال تحت سيطره سوسياليسم مي‌بايست منابع را به پرارزش‌ترين كاربردهاي آنها تخصيص دهند به چالش مي‌كشيدند. آنها فارغ از نیکخواهی برنامه‌ريزي‌هاي مركزي يا انگيزه‌هاي آنها براي محاسبه، تنها بر عدم توانایی برنامه‌ریزان مرکزی در محاسبه تاکید می‌کردند. اين دو بدين شيوه، همانند اقتصاددانان كلاسيك مقدم، در مجادله با سوسياليست‌ها سراغ اين حالت سخت رفتند. 

فرض نيكخواهي عمومي كه هم كلاسيك‌ها و هم اتريشي‌ها در نظر گرفتند، دو مزيت خطابه‌اي مهم داشت كه غالبا در بحث‌هايي كه در اين باره انجام مي‌شوند، از آنها غفلت مي‌گردد. اولا وقتي تحليلگر بهترين نيات را مفروض مي‌گيرد، كمتر در معرض اتهام دخیل ساختن نامشروع ارزش‌هاي خود در تحليل قرار خواهد گرفت. ثانيا تمام نظام‌هاي سياسي و اقتصادي بايد هم با مشكلات دانشي و هم با مشکلات انگيزشی روبه‌رو شوند. اگر منحصرا به موضوعات مرتبط با انگيزه تمركز كنيم، قادر به پرداختن به مشكل دانشي نخواهيم بود. تحليلگر با فرض گرفتن نيكخواهي، از مشکلات انگیزشی عبور کرده و مسائل معرفت شناختي را به جبهه تحليل مي‌كشاند. 

اين كه بپرسيم «با فرض نیکخواهی فردی، افراد چگونه مي‌توانند دريابند كه كار درستي كه بايد در هر شرايط مشخص انجام داد، چيست؟» دقيقا به همان ميزان مفيد است كه سوال كنيم «با فرض آن كه افراد آگاهی کامل و علم فراگيري دارند، در هنگام تصميم‌گيري براي انجام كار درست با چه انگيزه‌ها و محرك‌هايي مواجه هستند؟»
اقتصاد سياسي نيازمند آن است كه هم فرض نيكخواهي و هم فرض دانش فراگير چنان ملايم باشند كه بتوان موضوعات انگيزه‌اي و مشكلات دانشي، هر دو را به خوبی مورد كند و كاو قرار داد.
 
در اين مقاله به دنبال آنيم كه (1) دركي را از كار بست پایداری(robustness) مدل در حوزه‌هايي خارج از اقتصاد سياسي شكل دهيم و اين درك را براي بالاتر بردن فهم خود از طبيعت پایداری مدل در اقتصاد سياسي به كار گيريم، (2) پایداری و خوش بنيگی ليبراليسم را با ملاحظه چگونگي عملكرد آن در بدترين شرايط از نظر انگيزش و اطلاعات در بافت استدلال‌هاي مطرح شده توسط اقتصاددان‌هاي كلاسيك و فردريش فون‌ هايك بسنجيم و (3) شكنندگي سوسياليسم را تحت بهترين شرايط انگيزشي و اطلاعاتي در بافت استدلال‌هايي كه لودويگ فون ميزس و فردريش فون‌ هايك پيش نهاده‌اند، كندوكاو كنيم.
 
سرشت خوش بنیگی (پایداری) در علوم طبیعی
واژه‌نامه انگليسي آكسفورد، كلمه «robust» را «قوي، خوش بنيه و سالم» تعريف مي‌كند. اين كلمه از ريشه لاتين robustus به معناي «ازيا متعلق به درخت بلوط» مي‌آيد. ريشه لاتين اين واژه معنايي زنده را از آنچه وقتي مي‌گوييم چيزي خوش‌بنيگي و پایداری از خود بروز مي‌دهد، فراهم مي‌آورد. پایداری و خوش‌بنيگي (robusteness) يعني توانايي در مقابله با شوك‌ها يا شرايط منفي گوناگون. 

شاخه‌هاي مختلف علوم طبيعي از مدت‌ها پيش از مفهوم خوش‌بنيگي و پایداری استفاده كرده‌اند. مثلا در گياه‌شناسي اگر گياهي قوي و تنومند بوده و بتواند در برابر شرايط زمخت طبيعي سرپا بماند، خوش‌بنيه ناميده مي‌شود. در زيست‌شناسي، فرد، اعضاي بدن او يا بخش ديگري از تركيب جسمي وي را مي‌توان در صورتي كه «قوي و نيرومند» باشد، خوش‌بنيه ناميد. اين ايده مشابه خوش‌بنيگي در گياه‌شناسي است. 

افراد يا بخشي از ساخت آنها در صورتي قدرتمند هستند و از پایداری برخوردارند كه بيماري را به راحتي از خود دور كنند يا هرگاه به مريضي مبتلا شدند، بتوانند با آن مبارزه كرده و بعد از رفع بيماري درجه كاركرد اوليه خود را به دست آورند. اين واژه به نحوي قياس‌پذير در جانورشناسي نيز به كار برده مي‌شود كه در آن حيوانات در صورتي خوش‌بنيه و قدرتمند ناميده مي‌شوند كه با استقامت و تنومند باشند. اين كاربست‌ها عملا پاياني ندارند. مي‌توانيم ميز كارمان را خوش‌بنيه(پایدار) بخوانيم، اگر بتواند وزن زياد را تحمل كرده و از پس استفاده‌هاي شديدي كه هر روزه در معرض آنها قرار مي‌گيرد، برآيد. 

مفهوم خوش‌بنيگي(پایداری) تقريبا در هر علم قابل تصوري يافت مي‌شود و همواره براي نشان دادن قدرت و استحكام سوژه و توانايي آن جهت عملكرد خوب در زماني كه تحت درجات بالاي فشار قرار دارد، مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در آمار، خوش‌بنيگي(پایداری) به توانايي يك آزمون آماري در به دست دادن نتايج صحيح يا تقريبا صحيح، با وجود مفروضات غلط يا مشكل داري كه آزمون بر آنها مبتني است، اشاره دارد. به همين ترتيب در مهندسي نيز همانند آمار، يك محاسبه، فرآيند يا نتيجه در صورتي خوش‌بنيه(پایدار) ناميده مي‌شود كه تا حد بسيار زيادي از داده‌هايي كه به فرآيند يا محاسبه وارد مي‌شوند، مستقل باشد. 

خوش‌بنيگي(پایداری) در اقتصاد سياسي
از كاربرد ترمينولوژي خوش‌بنيگي(پایداری) در علوم طبيعي، حس خوبي را از معناي آن در اقتصاد سياسي به دست مي‌آوريم. اقتصاد سياسي خوش‌بنيه(پایدار)، همان‌طور كه در مقدمه ذكر شد، اقتصاد سياسي است كه بتواند در برابر آزمون حالت سخت تاب بياورد. بنابراین اقتصاد سياسي خوش بنیه (پایدار) اقتصاد سیاسی است كه به سادگي از پس موانع و مشكلاتي كه با آنها روبه‌رو مي‌شود، برمی‌آيد. 

انحراف‌هاي نسبتا بزرگ از شرايط ايده‌آل يا مفروضاتي كه اقتصاد سياسي خوش بنیه(پایدار) برپايه آنها قرار دارد، به سقوط نظام برآمده از آن نمي‌انجامد، بلكه در عوض به تداخل اندكي در عملكرد طبيعي اين سيستم منجر مي‌شود يا اينكه هيچ تداخلي به بار نمي‌آورد. 

ما در هنگام كار با اقتصاد سياسي به ويژه به بررسي دو مساله مهم كه هر چينشي در اين شاخه از اقتصاد بايد به آن بپردازد، علاقه‌منديم. اين دو عبارتند از مسائل دانشي و مسائل انگيزه‌اي. اقتصاد سياسي خوش‌بنيه به خوبي به هر دوي اين موضوعات مي‌پردازد، اگر اطلاعات پرهزينه، ناقص و نامتقارن باشد، اقتصاد سياسي خوش بنیه(پایدار) باز هم تخصيصي عقلايي را به بار مي‌آورد. 

به همين نحو در صورتي كه انسان‌ها، فرومايه و خودخواه باشند، اقتصاد سياسي خوش بنیه(پایدار) كماكان پيامدهايي را كه به لحاظ اجتماعي مفيد هستند به وجود مي‌آورد. خلاصه آنكه در شرایطی که با کمبود علم فراگير و نيكخواهي مواجه هستیم، نظام اقتصادی ناشی از این اقتصاد سیاسی نباید سست شود. اقتصاد سياسي خوش بنیه(پایدار) حتي در مواجهه با اين نقص‌هاي بغرنج به خوبي عمل مي‌كند. 

ليبراليسم با بدترين مفروضات 
استدلال اقتصاددان‌هاي كلاسيك در دفاع از ليبراليسم، خوش‌بنيگي خود را در مواجهه با فرض وجود افراد فرومایه(مشکل انگیزشی) به منصه ظهور رساند. به راحتي مي‌توان نشان داد كه اگر همه افراد نيكخواه و خيرانديش فرض شوند، ليبراليسم به خوبي عمل خواهد كرد؛ اما اين مكتب چگونه با مفروضات واقع‌گرايانه‌تر رفتار مي‌كند؟ اقتصاددان‌هاي كلاسيك در پي نشان دادن اين بودند كه بازار حتي در بدترين سناريو از جامعه‌اي پر از انسان‌هاي كاملا منفعت جو، تضمين خواهد كرد كه تمايلات و مطلوبات انسان‌ها بي‌هيچ مشكلي برآورده خواهند شد.
 
اصل موضوع دست نامرئي مشهور اسميت نشان داد كه فرآيند متشكل از انسان‌هاي خودخواه كه هر يك فقط منافع خود را دنبال مي‌كنند، چگونه به ارتقاي منافع جامعه در كل مي‌انجامد. گفته مشهور وي در ثروت ملل اين نكته را به خوبي خلاصه مي‌كند: «از نيكخواهي قصاب يا نانوا نيست كه شام ما تامین می‌شود؛ بلكه این به دلیل توجه آنها به منافع خودشان است. ما نه بر انسانيت آنها بلكه به علاقه آنها بر خودشان تکیه مي‌كنيم.» (اسميت [1776]، 27-26:1976). 

اسميت در تحليل خود از ليبراليسم فرض نمود كه انسان‌ها ذاتا «خودخواه» بوده و تحت‌تاثير «تمايلات واهي و سيري‌ناپذير» قرار دارند (اسميت ]1759[، 184:1976). 

او با اين فرض‌ها مفروضاتی سخت را اتخاذ مي‌كرد. با اين وجود اسميت نشان داد كه ليبراليسم اقتصادي حتي در مورد انسان‌هاي رذل و بي‌مايه، هماهنگي صلح‌آميز اجتماعي را كه به افزايش بهره‌وري مي‌انجامد ممكن مي‌سازد. به واقع او خاطرنشان ساخت كه ليبراليسم نه تنها مي‌تواند از پس جهاني متشكل از انسان‌هاي خودخواه برآيد؛ بلكه عملا انگيزش منفعت‌جويانه انسانی را به نفع همه مهار مي‌سازد. در ليبراليسم، انسان خودخواه و آزمند «توسط دستي نامرئي به سوي ترفيع هدفي رهنمون مي‌گردد كه اصلا نيت آن را نداشته است.» و اين هدف همان نفع جامعه مي‌باشد (اسميت [1776]، 71-1976:45). در اين چارچوب بود كه اقتصاددان‌هاي كلاسيك دفاع خود را از ليبراليسم پي‌ريزي كردند. به قول‌ هايك: 

«نكته‌اي كه مي‌تواند اندكي محل ترديد باشد، آن است كه نگراني عمده اسميت اين نبود كه وقتي انسان در بهترين شرايط خود قرار دارد، ممكن است به طور اتفاقي چه چيزي به دست آورد، بلكه اين بود كه اگر انسان در بدترين وضعيت خود باشد، بايد فرصت بسيار اندكي براي صدمه زدن در اختيار داشته باشد.» 

ادعاي چندان گزافي نيست كه بگوييم مزيت اصلي فردگرايي مورد حمايت اسميت و معاصرانش آن است كه انسان‌هاي بد تحت اين نظام مي‌توانند كمترين آسيب را به بار آورند. فردگرايي، نظامي اجتماعي است كه در عملكرد خود به اين وابسته نيست كه انسان‌هاي خوب را براي راه‌اندازي آن پيدا كنيم يا منوط به آن نيست كه همه انسان‌ها از آنچه الان هستند بهتر شوند، بلكه از آنها در تمام تنوع و پيچيدگي موجودشان استفاده مي‌كند كه بعضي اوقات، خوب و برخي مواقع بدند، بعضي وقت‌ها تيزهوش و بيشتر اوقات كند‌ذهن‌اند. (12-1948:11). 

ديويد هيوم در اثر خود با عنوان «درباره استقلال پارلمان» آشكار مي‌سازد كه او هم همانند اسميت علاقه‌مند به بسط دفاعي از ليبراليسم است كه به جاي در نظر گرفتن حالت ساده و آسان، شرایط و مفروضات سخت را ارضا نمايد. هيوم معتقد بود، «در مقيدسازي هرگونه نظام دولتي و انجام كنترل‌ها و بازبيني‌هاي مختلف بر قانون اساسي، بايد همه انسان‌ها را افرادي فرومايه و رذل تلقي كرد و چنين انگاشت كه در تمام كنش‌هايشان هيچ هدفي ندارند، جز نفع خصوصي خود.»1 او به اين شيوه همانند اسميت نشان داد كه ليبراليسم چگونه به ساخت يك نظام اقتصادي و سياسي خوش بنیه(پایدار) از راه بدترين سناريو تمايل دارد. ماندويل، حتي پيش از اسميت و هيوم، شروع به دفاع از خوش‌بنيگي ليبراليسم کرده بود. 

او بر اين باور بود كه رذيلت خصوصي را مي‌توان در راستاي فضيلت عمومي مهار كرد. به قول ماندويل (1988:24)، بدترين آدم‌هاي معمولي هم كاري در راستاي صلاح عمومي انجام می‌دهند. 

اولين مدافعان ليبراليسم، بدترين سناريو را در ارتباط با طبيعت انسان فرض گرفتند و از آن براي نشان دادن اينكه ليبراليسم چگونه مي‌تواند طمع انسان‌ها را در چينش بازار به نفع صلاح عمومي افسار زند، استفاده كردند. 

لودويگ فون ميزس تا آنجا پيش رفت كه بگويد اقتصاددان‌هاي كلاسيك از طريق پافشاري خود بر طبيعت گمراه و منحرف انسان، «عنصري ضروري را در مفهوم دولت مطلق شركت دادند» (1966:690). فلسفه سياسي ليبرال در تشريح بدترين سناريو براي خود، ظاهري به دولت داد كه گويي در مقام تشبيه «توسط موجودي كامل و فراانساني هدايت مي‌شود» (ميزس، 1966:690). در حقيقت ليبرال‌هاي قديمي نه تنها بدترين حالت را درباره طبيعت انسان‌هاي درون سيستم خود فرض گرفتند، بلكه بهترين فروض را هم راجع به افراد درون دولت مفروض دانستند. 

«اينكه چه چيزي به لحاظ اخلاقي خوب است و از نظر اقتصادي با برنامه‌هاي ديكتاتور تماميت‌خواهي كه مشخصه همه قهرمان‌هاي برنامه‌ريزي و سوسياليسم است تناسب دارد ، توسط بسياري از ليبرال‌هاي قديمي زير سوال برده نشد.» (ميزس 1966:691). در حقيقت آنها «وقتي تصوير آرماني دولت كامل را جانشين حاكمان مستبد ظالم و بي‌اخلاق و سياستمداران دنياي واقعي كردند، باعث شدند تا توهماتی در این زمینه به وجود آید» (ميزس 1966:691). ليبرال‌هاي اوليه نشان دادند كه در دنيايي متشكل از بوروكرات‌هاي كاملا نيكخواه و كنشگران تماما خودخواه بازار، «اقتصاد بازار ... دست آخر به همان نتايج ناشی از وجود يك پادشاه کاملا بي‌عيب‌و‌نقص راه مي‌برد.» (ميزس 1966:691).
 
با اين حال دقيقا به آن خاطر كه كلاسيك‌ها بهترين سناريو را براي دولت و بدترين آن را براي بازار فرض مي‌گرفتند و مي‌توانستند نشان دهند كه بازارهاي ناقص به همان نتايج دولت كامل دست مي‌يابند، قادر به نشان دادن خوش‌بنيگي(پایداری) اقتصاد سياسي ليبرال بودند. 

وقتي انسان‌ها ناآگاهند: برهان‌ هايك
دقيقا به همان ترتيب كه به راحتي مي‌توان نشان داد وقتي انسان‌ها كاملا خوب هستند، ليبراليسم خوب عمل مي‌كند، به همان سادگي مي‌توان اثبات كرد كه اگر انسان‌ها كاملا آگاه باشند ليبراليسم به خوبي كار خواهد كرد. اما اين مكتب چگونه با جامعه‌اي متشكل از افراد ناآگاه كنار مي‌آيد؟‌ هايك در مقاله مشهور خود، «كاربرد دانش در جامعه» كه آن را در 1945 به نگارش درآورد، به همين مساله پرداخت (هايك 1948). او متذكر شد كه همانند تقسيم كار، تقسيم به همان اندازه مهمي از دانش نيز در بازار وجود دارد. هيچ فردي به تنهايي همه دانش موردنياز براي كارآمد ساختن عملكرد بازار را با خود ندارد. 

با اين همه دقيقا به اين دليل كه دانش ميان ميليون‌ها فردي كه جامعه را مي‌سازد پراكنده است، بازار مي‌تواند از راه نظام قيمتي، برنامه‌هاي مختلف و ناهمگون تمام شركت‌كننده‌ها در بازار را هماهنگ سازد. اين طرح‌هاي توليدكنندگان و مصرف‌كنندگان به واسطه نيروي هدايت‌كننده قيمت‌هاي بازار به نظم درمي‌آيند. قيمت‌ها توليدكننده‌ها را قادر به ارزيابي كاميابي يا ناكامي گذشته پروژه‌هايشان مي‌سازد تا تعيين كنند كه آيا تمايلات مصرف‌كننده‌ها را به خوبي برآورده ساخته‌اند يا نه.
 
به همين ترتيب قيمت‌ها به توليدكنندگان اجازه مي‌دهند پيش‌بيني‌هاي مستدلي درباره احتمال شكست يا موفقيت آتي پروژه‌هاي كنوني و آينده‌شان انجام دهند. منابع از راه نظام سود و زياني كه به واسطه قيمت‌ها امكان‌پذير شده است، از دست آنهايي كه قادر به استفاده از آنها جهت ارضاي مصرف‌كننده‌ها نيستند، خارج شده و به دست توليدكننده‌هاي تواناتر مي‌رسند. نظام قيمتي كه بر پايه دانش پراكنده و غيرمتمركز افرادي قرار دارد كه بازار را تشكيل مي‌دهند، از اين راه همه مشاركت‌كننده‌هاي بازار را به قناعت در مصرف اطلاعات پرهزينه توانا مي‌سازد. 

نيازي نيست مصرف‌كنندگان بدانند كه بايد مصرف بنزين خود را در اين هفته بكاهند، چراكه حادثه‌اي طبيعي كه در يك چاه حفاري دوردست روي داده، مقداري از عرضه نفت موجود را نابود ساخته است. قيمت‌هاي بالاتر هر آنچه نياز دارند بدانند – اينكه بنزين امروز گران‌تر است – را به آنها مي‌گويد و بنابراین آنها مصرف خود را بر اين اساس پايين خواهند آورد. به همين صورت توليدكنندگان خودرو نيازي به آگاهي از شرايط آب و هوايي در كشورهاي خارجي كه ممكن است بر موجودي معدنچيان فولاد جهت معدنكاري در يك روز خاص اثر بگذارد، ندارند. تمام اطلاعات مربوط به تصميم خودروسازها در توليد اتومبيل در قيمت فولاد خلاصه مي‌شود. آنها با همين قيمت‌ تنها مي‌توانند رفتار خود را به شيوه‌اي كه تضمين‌كننده هماهنگي برنامه‌هاي خود با برنامه‌هاي تمام افراد ديگر باشد، اصلاح نمايند. 

هايك ثابت كرد كه بازارها از راه نظام قيمتي قادر هستند با اطلاعات کاملا پراكنده و ناآگاهي افراد كنار آيند.‌ هايك با مفروض گرفتن بدترين حالت درباره اطلاعات در اختيار كنشگران در ليبراليسم و با نشان دادن توانايي اين نظام جهت شكوفايي بر پايه اين «نقص»، خوش‌بنيگي(پایداری) اقتصاد سياسي ليبرال را ثابت كرد. 

هايك دفاع خود از قوي‌بنيگي و قدرتمندي ليبراليسم را در «سرشت آزادي» (1960) و سپس در «قانون، قانون‌گذاري و آزادي» (1973) گسترده‌تر ساخت و ايده اهميت نهادهايی خاص را به عنوان پس زمینه‌ای بسط داد كه كنشگران ناآگاه مي‌توانند ياد بگيرند كه رفتار خود را با آن تطبيق دهند، به گونه‌اي كه فعاليت‌هايشان با فعاليت‌هاي ديگران هماهنگ شود (بوتكه 1999). به‌زعم‌ هايك نهادهاي مالكيت خصوصي، قرارداد و توافق كه در نظامي از قوانين عمومي كه محافظ اين نهادها باشد جا گرفته اند، در تضمين اينكه فعالان اقتصادي بتوانند از دانش فردي خود در قبال زمان و مكان در اتخاذ تصميمات به شيوه‌اي استفاده كنند كه برنامه‌هايشان عملي گردد، حياتي هستند.
 
اين نهادها كه‌ هايك نام مي‌برد، دقيقا نهادهاي زاده ليبراليسم هستند و او به ما نشان مي‌دهد كه اين نظام مي‌تواند از طريق آنها به خوبي از پس ناآگاهي كنشگران برآيد. به واقع‌ هايك آن قدر پيش رفت كه معتقد بود ليبراليسم به عنوان چينشي نهادي براي تضمين آزادي، به دليل ناآگاهي ما ارزش پيدا مي‌كند: «اگر انسان‌هايي با دانش فراگير وجود داشتند و اگر مي‌توانستيم نه تنها همه آنچه به دستيابي به آرزوهاي كنوني‌مان تاثير مي‌گذارد را بشناسيم، بلكه قادر بوديم از تمام چيزهايي كه بر حصول خواسته‌ها و تمايلات آتي‌مان موثرند آگاه شويم، دليل چنداني در دفاع از ليبراليسم وجود نداشت و البته آزادي افراد نيز به نوبه خود پيش‌بيني كامل را غيرممكن مي‌ساخت.
 
آزادي لازم است تا فضايي براي امر پيش‌بيني‌ناپذير باقي بماند و ما آن را خواستاريم، چون ياد گرفته‌ايم كه فرصت عملي شدن بسياري از اهدافمان را انتظار بكشيم. به خاطر آنكه تمام افراد بسيار كم مي‌دانند و به ويژه به خاطر آنكه به ندرت مي‌دانيم كدام يك از ما بيشتر از همه مي‌داند است كه به تلاش‌هاي مستقل و رقابتي بسيار اعتماد مي‌كنيم» (1960:29). 

سوسياليسم با بهترین مفروضات
همان‌طور كه پيش‌تر گفتيم، مدافعان اوليه ليبراليسم فرض مي‌كردند، دولت‌هاي غيرليبرال متشكل از انسان‌هايي هستند كه فقط بهترين نيات آنها را به حرکت درمي‌آورند و هيچ چيزي نمي‌خواهند، الا بهبود خير عمومي. هرچند اينكه آيا واقعا اين‌گونه است يا نه، محل سوال است. ‌آنها عملا فكر مي‌كردند كه اين امر صحت داشته باشد و معتقد بودند كه اين موضع به هر حال مزاياي خطابه‌اي قابل ملاحظه‌اي دارد. 

همچنين گفتيم ميزس بر اين باور بود كه افسانه نيكخواهي دولت كه همچنان ادامه دارد، از اين متفكرين ريشه گرفته است. به خاطر تاكيد اين افراد بر خوبي دولت، شرايط بحث در زمان ورود ميزس و‌ هايك به صحنه نبرد با سوسياليسم چنان بود كه حمله به انگيزه‌هاي برنامه‌ريزان به مثابه تاختن به شخصيت آنها بود و اين نوع نقد بي‌ارزش پنداشته مي‌شد. در واقع اسكار لانگه در اوج مجادله در باب سوسياليسم با ميزس و‌ هايك، پرسش از انگيزه‌هاي برنامه‌ريزان تحت اين نظام را خارج از عرصه علم اقتصاد و در نتيجه بيرون از ميز مباحثه دانست و آن را بي‌ربط تلقي كرد. او اعتقاد داشت اين‌گونه پرسش‌‌ها به معناي دقيق كلمه در حوزه جامعه‌شناسي جا دارند، نه در اقتصاد (1937:143-1936).
 
بنابراين ميزس و‌ هايك (شايد خوشبختانه) در مجادله‌شان با سوسياليست‌ها مجبور شدند از فرض حسن نيت دولت كه در كلاسيك‌ها ريشه داشت، عدول نكنند. اين فرض كلاسيك‌ها، هرچند بعدتر توسط مكتب انتخاب عمومي زير سوال برده شد، اما مساله اصلي كه مدافعان موخر ليبراليسم با آن رويارويي داشتند، نبود. مشكل زماني آغاز شد كه «افراد شروع كردند كه نه‌تنها بهترين نيات، بلكه دانش فراگير را نيز به دولت نسبت دهند. در اين حالت چاره‌اي جز اين نتيجه‌گيري نبود كه دولت خطاناپذير براي موفقيت در هدايت فعاليت‌هاي توليدي در موقعيتي بهتر از افراد قرار دارد» (ميزس 1966:692). 

با اين وجود، از منظر خوش بنيگي(پایداری)، اينكه‌ هايك و ميزس نتوانستند بر مشکل انگیزشی نظام سوسیالیستی تمرکز کنند، موهبتي براي غايت ليبرال به حساب مي‌آمد. ميزس و‌ هايك هيچ گزينه‌اي پيش روي خود نداشتند، الا آنكه دفاع از سوسياليسم را تنها بر پايه بنيادهاي اطلاعاتي(مشکل دانشی آن) نابود سازند و با انجام اين كار، شكنندگي سوسياليسم را حتي تحت بهترين شرايط به كرسي نشاندند. 

انتقاد ميزس از مبانی دانشی و اطلاعاتی سوسیالیسم، در مقاله سال 1920 او با عنوان «محاسبه اقتصادي در جوامع سوسياليستي» پايه‌ريزي شد. استدلال ميزس در اين نوشته، غايت سوسياليستي را نابود كرد. او بحث خود را با اين فرض آغاز مي‌كند كه برنامه‌ريزهاي نظام سوسياليستي هيچ چيز نمي‌خواهند جز برآورده ساختن تمايلات جامعه و اين برنامه‌ريزها ارزش‌های نهايي جامعه را مي‌شناسند. 

«براي مباحثه مي‌توان فرض كرد كه يك قدرت رازآلود همه را در ارزشيابي اهداف نهايي با يكديگر و با مديریت کل این فرآیند موافق سازد» (ميزس 1966:696). ميزس علاوه بر آن فرض مي‌كند كه «هيات‌مديران برنامه ریزی مرکزی افرادي با توانايي برتر، تيزهوش و مملو از نيات خوب هستند» (1966:696). او همچنين به‌عنوان فرض اين را در نظر مي‌گيرد كه «هر فرد در جامعه سوسياليستي با همان شور و حرارت افراد امروزي در جامعه‌اي كه در آن در معرض فشار رقابت آزاد قرار دارند، سعي و تلاش مي‌كند» (1920:120). ميزس با اين كار مشكل انگيزشي را به‌طور فرضي از نظر دور داشته و بر مساله دانشی و اطلاعاتي كه سوسياليسم با آن مواجه است، تمركز مي‌كند. 

با اين وجود او پيش از نشانه گرفتن نظام سوسياليستي حتي بخشي از راه‌حل سوسياليست‌ها براي مشكل اطلاعاتي را نیز مي‌پذيرد. وي فرض مي‌نمايد كه «ممكن است دولت دقيقا بداند كه چه كالاهايي بيش از همه مورد نياز هستند... دولت مي‌تواند ارزش به دست آمده توسط تماميت ابزارهاي توليد را تعيين كند... همچنين ممكن است بتواند ارزش هريك از وسايل توليد را با برآورد پيامد كنارگذاري آن از ارضاي نيازها محاسبه نمايد» (8-1920:107). نهايتا او در بحث با سوسياليست‌ها فرض مي‌گيرد «كه مدير، تمام دانش تكنولوژيكي زمانه خود را در اختيار دارد.
 
به‌علاوه او صورت كاملي از تمام عوامل مادي توليد را در دسترس خود داشته و مي‌تواند تمام نيروي انساني قابل به كارگيري را مورد استفاده قرار دهد.از اين لحاظ انبوه كارشناس‌ها و متخصصيني كه مدير در اداره خود گردهم مي‌آورد، اطلاعات كاملي را براي او فراهم مي‌آورند» (1966:696).
 
ميزس نشان مي‌دهد كه حتي تحت اين چينش که بهترين حالت فرضی برای اقتصاد سوسياليستي است باز هم سوسیالیسم امكان‌ناپذير است. در حالي كه مشخصه ليبراليسم، مالكيت خصوصي ابزارهاي توليد است، سوسياليسم بنا به تعريف به معناي نبود مالكيت خصوصي تعریف می‌شود. بدون مالكيت خصوصي در ابزارهاي توليد، مبادله روي آنها غيرممكن خواهد بود. بدون مبادله روي ابزارهاي توليد هيچ قيمتي كه نشان‌دهنده كميابي نسبي منابع باشد، امكان ظهور نمي‌يابد و بدون وجود قيمت‌هاي بازار براي نشان دادن كميابي نسبي ابزارهاي توليد، محاسبه اقتصادي عقلايي در ارتباط با مناسب‌ترين كاربرد منابع كمياب غيرممكن مي‌باشد.
 
به‌طور خلاصه تخصيص عقلايي در سوسياليسم ناممكن است. ميزس به ما مي‌گويد كه هدف هر نظام اقتصادي، تخصيص منابع به شيوه‌اي است كه هيچ ميل پرارزش‌تري بدان خاطر كه ابزارهاي مورد نياز جهت برآورده ساختن آن به كاربردي كم‌ارزش‌تر تخصيص يافته‌اند، ارضا نشده باقي نماند. 

استفاده ليبراليسم از قيمت‌هاي بازار، توليدكننده‌ها را به استفاده از محاسبه اقتصادي جهت تعيين موفقيت گذشته خود و برآورد پروژه‌هاي آتي‌شان قادر مي‌سازد. از طريق اين فرآيند، منابع به جريان به سوي پرارزش‌ترين كاربردهاي خود گرايش پيدا مي‌كنند. از سوي ديگر سوسياليسم هيچ شيوه‌اي براي محاسبه اقتصادي در اختيار ندارد و از اين رو از هيچ شيوه عقلايي جهت تخصيص منابع برخوردار نيست. اقتصاد سوسياليستي تناقضي نابخردانه است، چرا كه اقتصاد يعني تخصيص عقلايي منابع. از اين رو سوسياليسم حتي با وجود فرض بهترين شرايط نمي‌تواند جوابگو باشد. سوسياليسم دقيقا به اين خاطر تحت بهترين شرايط انگيزشي نیز شكننده است كه از چينش‌هاي نهادي مناسبي كه اطلاعات ضروری را برای محاسبه اقتصادی عقلایی فراهم مي‌آورند، بي‌بهره است. 

نتيجه‌گيري
اقتصاد سياسي خوش‌بنيه (پایدار) نيازمند آن است كه اين سيستم به خوبي هم از پس مسائل انگيزشی برآيد و هم به مشکلات دانشی بپردازد. تحت شرايط ايده‌آل نيكخواهي و دانش فراگير كامل، هر سازماندهي اقتصاد سياسي عملي خواهد بود. اما در دنيايي مملو از خدايگان، مفهوم اقتصاد و همراه با آن، علم اقتصاد از صحنه محو مي‌شوند. آنچه اقتصاد سیاسی دانان دنياي واقعي بايد توجه خود را به آن معطوف دارند، اين است كه شيوه‌هاي مختلف سازماندهي اجتماعي كه در اختيار داريم، تحت شرايط واقعي انگيزشي و اطلاعاتي تا چه حد پايدار هستند. هم‌ هايك و هم اقتصاددان‌هاي كلاسيك، انعطاف‌پذيري ليبراليسم و توانايي آن در گذر از آزمون با وجود فروض سخت را نشان داده‌اند.
 
استراتژي مباحثه‌اي آنها اين بود كه فرض كنند كنشگران منفعت جو، هم چينش بازار و هم مناصب قدرت سياسي را به تصرف خود درآورده‌اند. آنها سپس توضيح دادند كه چگونه از يك سو نهادهاي ليبرال مالكيت، قرارداد و توافق در عرصه اقتصادي از منفعت‌جويي جهت ایجاد هماهنگي اجتماعي استفاده مي‌كنند و از سوي ديگر نهادهاي ليبرال محدوديت و نظارت و موازنه منطبق با قانون اساسي چگونه رذالت را به‌گونه‌اي به نظم درمي‌آورند كه حتي اگرچه انسان سياسي دگرگون نمي‌شود، اما قادر به پيگيري راه‌ها و روش‌هاي منفعت‌جویانه خود(به ضرر دیگران)، بدون اينكه مجازات شود، نخواهد بود. به بيان ديگر ليبراليسم يك چينش نهادي بود كه هم از منفعت‌جويي ما بهره گرفت و هم آن را مقيد و محدود ساخت. لذا ليبراليسم تحت شرايط دنياي واقعي (و احتمالا تحت شرايطي حتي بدتر از آن) مي‌تواند عملي شود. 

از طرف ديگر ميزس و‌ هايك نشان دادند كه حتي وقتي شرايطي بهتر از مشخصات دنياي واقعي را تحت سوسياليسم فرض بگيريم، اين نظام فرو مي‌ريزد. به سخن ديگر سوسياليسم حتي از آزمون حالت ساده و با فروض ایده آل نیز سربلند بيرون نمي‌آيد. مشخص شده است كه اقتصاد سياسي سوسياليستي در برابر انحراف از شرايط آرماني بسیار شكننده‌تر است. حال چگونه مي‌توان از سوسياليسم انتظار داشت كه به همان نحو كه ليبراليسم مي‌تواند، با قدرت و با تکیه بر پایداری خود از پس شرايط دنياي واقعي يا بدتر از آن برآيد. آشكار است كه نمي‌توان چنين انتظاري داشت. 

روي هم رفته مباحثات كلاسيك‌ها و اتريشي‌ها ثابت مي‌كند كه در حالي كه ليبراليسم هم تحت بدترين شرايط انگيزشي و هم در بدترين شرايط اطلاعاتي خوش‌بنيه(پایدار) است، سوسياليسم هم در بهترين شرايط انگيزشي و هم در بهترين چينش اطلاعاتي شكننده است. 

*اساتید دپارتمان اقتصاد دانشگاه جورج ميسون

برچسب ها: اقتصادی لیبرال
bato-adv
مجله خواندنی ها