فصل اول: ابتلا
دکتر علیرضا عباسی؛ امروز احساس میکنم کمی بهترم و تبم نیز کمتر شده است. چهار روز است که در بستر بیماریام. همه از کرونا به کرات شنیدهایم و من نیز به اقتضای شغلم بیشتر با آمدن ویروس کرونا من که از ترس سینوزیت همیشگی بدنبال سرماخوردگی ساده در زمستان محتاط بودم محتاطتر شدم.
مصرف مکرر مایعات گرم و استفاده از کلاه و لباس گرم تا خوردن دمنوشهای بابونه و پونه و زنجفیل. چهار روز قبل بدنبال خرابی ناگهانی ترمز ماشینم بناچار به تعمیرگاه رفتم و شدم گرفتار در معرکه پیدا کردن قطعه معیوب ترمز چرخ عقب پژو. القصه داستان رفع خرابی و رفت و آمد من به لوازم فروشی و هواگیری ترمز لعنتی تا بعد ظهر ادامه یافت.
احساس میکردم هوا سرد شده و باد نیز میوزید. حس خوبی نداشتم خسته شده بودم و کلافه و به قول معروف سرما به درونم رفته بود. بعد از اتمام کار مکانیک به سرعت به خانه برگشتم. گرسنه بودم، ولی بیش از چند قاشق نتوانستم غذا بخورم. با احساس لرز و سرمای شدید به حمام رفتم و قریب یک ربع در حد سوختن زیر دوش آب داغ ماندم. احساس بهتری داشتم. تا شب کمی بهتر شدم، ولی باز دوباره لرزو لرز و اینبار با تب و گرگرفتگی.
شستم خبردارشد بله خبری شده. با خودم گفتم نهایتا بدلیل خستگی و سرمای بیرون بوده و خودم را دلداری میدادم، ولی جایی درون مغزم میگفت: آره جون خودت من که میگم کرونا گرفتی. با خوردن قرصهای سرماخوردگی و بروفن کمی آرام شدم و خوابیدم. شبی سخت. در خواب احساس میکردم جهان به پازلهایی تقسیم شده و من هر یک ساعت با پرتاب به یک پازل جدید پرتاب میشدم. بیدار میشدم و باز توهم و توهم.
ظهر روز بعد بیدار شدم. حس بهتری داشتم گفتم بیخیال خوب شدی، ولی باز جایی در مغزم میگفت آره جون خودت کرونا گرفتی. نهیبی به خودم زدم عزم نهار کردم آنهم قورمه سبزی. ولی حس میکردم این قورمه سبزی مزه دفعههای قبل را نمیدهد. با چک کردن واتس اپ و تماس با همکاران معاونت و پیگیری کارهای گروه پیامگزاران سلامت و خانه مشارکت استان دو ساعتی سپری شد.
کم کم احساس کردم دارم دوباره داغ میکنم و با دیدن شیر دستشویی بدنم مور مور میشد. سرفههایم هم شروع شد. با خودم گفتم نهایتا آنفلوانزا گرفتهام. روزهای قبل اسپری کوچکی از الکل در جیبم بود که برای ضد عفونی دستم و عابر بانک استفاده میکردم و دستهایم را هم مرتب با آب و صابون میشستم. ولی خوب باید سرکار میرفتم و خرید ضروری و روز آخری خرابی ماشین.
باز شب شد و بدن درد و تب و خستگی و بیحالی. با تجربه دیشب این بار قرص خوابی را که همیشه میخوردم بیشتر کردم و قاشقی شربت دیفن هیدرامین و از اتاق هم بیرون نیامدم. ولی باز بدخوابی. خوابهای عجیب و غریب که یادم نمیآید تا نزدیک صبح ادامه داشت. از دم صبح تا ساعت ۱۱ خواب شیرینی کردم. کمی گرسنه بودم. در اتاق کمی صبحانه خوردم حس میکردم بهترم. بدن درد و تبم نیز کمی کمتر شده بود. موبایلم را چک کردم از اداره و همکاران معاونت بهداشت چند بار زنگ زده بودند. به آنها زنگ زدم و دوستم دکتر شکیب که خدا حفظش کند. صدایم را تا شنید گفت: دکتر نکنه کرونا گرفتی البته به شوخی و شرح حالم را که گفتم دکتر وثوق عزیز نیز در آن سوی خط در معاونت بهداشت گفت: ظاهرا کروناست و حتما بایستی تست بدهی.
تب درد بدن سرفه کمی تنگی نفس و بیحالی شدید و ضعف. آدرس را گرفتم و هر چند حال بیرون رفتن نداشتم، ولی به جهت اینکه نگران خانواده بودم سریع به مرکز جامع سلامت که گفته بودند رفتم و تست کرونا دادم. نمونه گیری از ترشحات بینی و حلق با سواپ که میلهای پلاستیکی است با چیزی شبیه پنبه در نوک آن. سریع برگشتم، ولی احساس ضعف و تب و کوفتگیام بیشتر شده بود. به بعضی همکاران زنگ زدم برای پیگیری کارهایی که قرار بود انجام دهیم.
آموزش اطلاع رسانی کرونا در گروهها و سرشاخههای خانه مشارکت و پیامگزاران و گروههای فرهنگی و باقی تا شب شد. ساعت با کندی میگذشت. نمیدانستم امشب قرار است سختترین شب باشد. خوابیدم، ولی چه خوابی. نمیفهمیدم خوابم یا بیدار انگار صد تا فیلم سینمایی جور واجور دیده باشی ترسناک، درام، جنگی. ولی از هر کدامشان تنها سکانسی چند ثانیهای آنهم مبهم به یادت باشد. در خواب احساس تنگی نفس و خفگی میکردم و بیدار میشدم میدیدم نفسم خوب است و باز به خواب میرفتم و باز تکرار چیزی شبیه شب اول قبر از آنچه شنیدهایم.
عجب سخت شبی بود، ولی گذشت و صبح ساعت ده بیدار شدم. نمیدانم هر چه شبها خوابم آشفته است چند ساعت خواب بعد صبح خواب خوب و دلچسبی است. مختصری صبحانه خوردم و کمی میوه. موبایلم را چک کردم. پیامکی عجیب دیدم با این مضمون که دکتر جان تست کرونایت مثبت است اگر تنگی نفس نداری قرنطینه خانگی و استراحت. آن جایی از مغزم که هی میگفت: الکی دلتو خوش نکن کرونا گرفتی این باز با صدای بلند جوری که همه سلول هایم شنیدند داد زدها دیدی گفتم کرونا گرفتی حالا هی بگو نه من کرونا نمیگیرم دیدی! دیدی!
گیج شده بودم من که خیلی مراعات میکردم. ولی ظاهرا ویروس در جامعه پخش شده است و همانطور که وزارت بهداشت توصیه میکند تنها راه قطع زنجیره انتقال ویروس است و ماندن در خانه. کمی که آرامتر شدم به دوستم زنگ زدم و گفت: آره تستت مثبت شده و خودت را قرنطینه کن و اگر تنگی نفس داری به بیمارستان مراجعه کن. عجب.
فکر حداقل دو هفته قرنطینه و احتمال بیماری اطرافیان بیشتر آزارم میداد. نگران بچهها بودم، ولی امروز احساس میکردم تبم کمتر شده و بهترم. روز را به مطالعه و خواب و تماس با همکاران با موبایل و فضای مجازی که این روزها مونسم شده گذراندم. با خودم گفتم کمی مثبت فکر کن. میتوانی به بستگان ودوستانت زنگ بزنی و حالشان را جویا شوی. اگر پرسیدند چرا صدایت بیحال است بگو دندانم را جراحی کردم و نگرانشان هم نکن. کمی وقت داری به خودت فکر کنی مطالعه کنی از دغدغههای روزمره دور شوی، ولی باز این قرنطینه خانگی فکرش اذیتم میکند، ولی باید انجام دهم.
خوب که فکر میکنم میبینم من شاید میتوانستم تماسهایم را محدود کنم و کمتر از خانه بیرون بروم شاید مبتلا نمیشدم. بهتر بود از از دوری از خانواده آنهم درون خانه. میارزید اگر زمان به عقب برمی گشت شاید میشد. دلم برای دور هم نشستن در هال خانه و تماشای تلوزیون تنگ شده بخصوص برای گلسا برادر زاده دو سالهام که بخاطر حساسیت ریوی نگران او هستم. ولی تازه ۱۱ روز دیگر باقی است و تازه معلوم نیست بعد چهارده روز ویروس غیر قابل انتقال باشد. لعنت به این ویروس لعنتی.
با خودم میگویم کاش بیشتر رعایت میکردم کرونا ترس نداره، ولی راستش ته دلم نگرانم بخاطر رفتار غیر قابل پیشبینی ویروس و احتمال انتقال به اطرافیان. به دوستانم که زنگ میزنم به شوخی میگویم کرونا از رگ گردن به شما نزدیکتر است. جملهای که به آن ایمان پیدا کردم. البته اگر در خانه میماندم و تماسهایمان را محدود میکردم شاید مبتلا نمیشدم و باز اگر و اگر و اگر، ولی یک تکانی به کلهام میدهم بلکه این افکار از ذهنم دور شود به خودم نهیب میزنم بابا چته؟ ناسلامتی تو پزشک هستی و الان باید آرام باشی و کمی آرام میشوم. سعی میکنم بخوابم.
فصل دوم: آرامش
دیشب بهتر خوابیدم البته نسبت به شبهای قبل. خواب چقدر لذت بخش است و من بعد از چند شب بدخوابی و کابوس ناشی از جنگ درونی سیستم ایمنی بدنم با این ویروس لعنتی مزه کمی خواب آرام را چشیدم. اشتهایم بهتر است، ولی هنوز با کمی فعالیت بیشتر و حتی کمی بلندتر حرف زدن نفس کم میآورم.
چند نفر از دوستان و همکاران که خبر بیماریام را شنیدهاند نگران زنگ میزنند و جویای احوال و من سعی میکنم سیر بهبودیم را در کلامم و تن صدایم نشان دهم تا خیالشان راحت شود؛ و من نیز از احساس محبتشان نیرو میگیرم و خوشحال میشوم. خبری یکی از دوستان داد که نگران و ناراحت شدم. خبر بیماری دکتر کریمی رییس دانشگاه را؛ و پیام صوتیش را برای همکاران برایم فرستاد. مرد شریفی است. چند باری بیشتر ندیدمش، ولی رفتار افتاده و سخنرانیهای از پیش نوشته نشدهاش که انعکاس درونش بود را دوست داشتم. آرزو کردم زودتر بهبود یابد.
پیامهای بهداشتی و خبرهای مرتبط با کرونا را در فضای مجازی دیدم و باز خبرهای نگران کننده از شیوع بیشتر بیماری. کم کم احساس میکنم سرعت عقربههای ساعت کند میشود فکر دو هفته ماندن در اتاق اعصابم را بهم میریزد، ولی چارهای نیست. فقط امیدوارم این روزها زودتر بگذرند و بروند و تمام شوند.
فصل سوم: پیش به سوی بهبودی
امروز از دیروز بهترم. فقط کمی خلط سینه دارم بدون تنگی نفس و سرفه در حالت استراحت. ولی کمی که با تلفن صحبت می کنم نفس کم می آورم. صبحانه را با اشتها خوردم و سری به گروههای مجازی در واتسآپ و تلگرام زدم خبرها تقریبا شبیه هم بود و عمدتا درباره کرونا ظاهرا دیگر موضوع اول جامعه شده و همه داریم به آن عادت می کنیم.
از زادگاهم ازنا خبرهای نگران کنندهای می رسد. چند نفر از همکاران سابقم که پرسنل شبکه بهداشت هستند مبتلا شده و بستری شدهاند و وضعیت قرمز در شهر اعلام شده است. به مادرم زنگ می زنم و تاکید میکنم به هیچ وجه از خانه بیرون نروند. میگوید حتما رعایت میکند ولی باز ته دلم قرص نیست میترسم جدی نگیرند و بیرون بروند. عجب وضعی شده است. لعنت بر این کرونای لعنتی.
پسرم از پشت در میگوید بابا مشخصات و شرح حالمان را در سامانه وزارت بهداشت وارد کردم. آدرس نزدیکترین مرکز بهداشت را داد و توصیه به رعایت نکات بهداشتی. در پوستری که یکی از دوستانم فرستاده بود عکس و مشخصات بیش از ۲۱ پزشک و پرستاری را که در مراکز درمانی در مبارزه با کرونا جان خود را از دست دادهاند نوشته شده بود. بسیار متاسف و ناراحت شدم. کاش با رعایت توصیهها و قطع زنجیره انتقال ویروس بیماری فروکش کند. خدا کند چنین شود.
بیش از یک هفته دیگر از قرنطینه من مانده و دیگر حوصلهام سر رفته است. حوصله هیچ کاری را ندارم در یک اتاق ۱۲ متری با یک گوشی موبایل و چند کتاب. با خود فکر میکنم کسانی که زندانیاند و بدتر از آن در سلول انفرادی. وای تصورش هم سخت است . کمی امیدوار میشوم و خوشبین به آینده که کرونا رفته است و باز زندگی جریان عادی خود را باز مییابد. به امید آن روز!