اسماعیل که در مقابل حق خواهی سهراب و هاشم، دائم به آنان اهانت و توهین میکرد، با واکنش تند هاشم روبرو شد و همین مساله به درگیری فیزیکی بین آنان کشیده شد.
هاشم که بعداز این درگیری، صورتش کمی زخمی و قرمز شده بود به همراه سهراب، وسایلشان را جمع و سپس کارگاه اسماعیل را ترک کردند و بار دیگر آواره خیابانها و پارکها شدند.
هاشم بیشتر از سهراب از وضعیت پیش آمده ناراحت بود و مقصر همه این مشکلات را اسماعیل میدانست. آنان نمیدانستند در مقابل این مشکل چکار باید بکنند و از طرف دیگر کار خود را از دست داده بودند و از همه مهمتر ۴۳ میلیون تومان از اسماعیل بدهکار بودند و او نیز حاضر نشده بود این مبلغ را به آنان بدهد. این پول میتوانست بخشی از مشکلات آنان را حل کند، اما اکنون این پول را نداشتند.
آنان فکر کردند که اگر اسماعیل را همین طور رها کنند هرگز به حق و حقوقشان نمیرسند این بود که پیش خاله پوری رفتند تا شاید مشکلشان رفع شود. آنان پس از حضور در خانه خانه مادر نغمه درمقابل پرسشهای خاله پوری در باره علت ناراحتیشان سکوت کردند، اما پس از اصرار خاله پوری ماجرا را گفتند.
خاله پوری که سخت ناراحت بود، رو به آنان کرد و گفت: شما مطمئن هستید که اسماعیل نمیتواند بدهکاری اش را بدهد. اسماعیل! بدهکاری بالا آورده؟ سهراب در پاسخ سئوال خاله پوری گفت که آقا اسماعیل قمار میکند. مادرش با شنیدن این حرف، سکوت کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. نغمه که از این حرف بچهها به شدت ناراحت شده بود، گفت: حالا دارید داداش اسماعیل منو میگید؟!
در این لحظه خاله پوری به اسماعیل زنگ میزند که او هرگز گوشی را بر نمیدارد. او سپس متن قرارداد بچهها و اسماعیل را که از قبل پیش خود نگه داشته بود به سهراب و هاشم میدهد تا آنان بتوانند حق خود را از پسرش بگیرند. خاله پوری به بچهها گفت که هر کاری علیه اسماعیل بکنید من حمایتتون میکنم و پشت شما هستم. هاشم نیز به نغمه گفت که اگر چاره داشتند هرگز علیه اسماعیل شکایت نمیکردند.
هاشم و سهراب به مسافرخانه میروند. بچهها نمیدانند که برای گرفتن حق خود چه باید بکنند. روز بعد به پرورشگاه میروند. خندان مسئول پرورشگاه پس از شنیدن داستانشان با اسماعیل، به شدت از دست سهراب و هاشم ناراحت و دلخور میشود و گفت که چرا از ابتدا او را در جریان این کارها نگذاشته است. خندان قرارداد را از بچهها گرفت و گفت که باید علیه اسماعیل شکایت کنیم، اما وقتی او پول ندارد، چه باید بکنیم؟
خندان خطاب به بچهها گفت که با یک وکیل در این مورد صحبت خواهد کرد. شما برید مسافرخانه و تسویه حساب کنید و بعد برگردید به پرورشگاه. سهراب و هاشم همین کار را میکنند و پس از مدتی به پرورشگاه بر میگردند.
روز بعد خندان و بچهها به کارگاه میروند. خندان رو به اسماعیل کرد و گفت که شما با سهراب و هاشم قرارداد دارید و باید به آن عمل کنید و پول آنان را بدهید. همچنین یک چک دارید که باید آن را نیز پاس کنید. خندان به اسماعیل گفت که یه مهلتی به تو میدم تا بدهکارهایت را بدهی. اسماعیل در مقابل به حرفهای گذشته روی میآورد و گفت که من تا حالا حق کسی رو نخوردم. این بچهها رو که میبینید به من تهمت زدند و به خاطر این حرف ها، خیلی از کارگران رو از دست دادم و با این کارگران اندک نمیتوانم کاری انجام دهم.
خندان وقتی دید که اسماعیل قصد طفره رفتن و فرار رو به جلو دارد کاغذی که در دست داشت به او داد. او به اسماعیل گفت که براساس سهم ۳۵ درصدی، باید ۱۴ میلیون تومان به بچهها بدهی که با دستمزد و بدهکارهایت این مبلغ به ۴۳ میلیون تومان میرسد. خندان به اسماعیل هشدار داد که من و تو سنی از ما گذشته و حوصله داریم، اما بچهها جوان هستن و ممکنه در آینده برخوردهای دیگری انجام بدن.
اسماعیل خطاب به خندان گفت که دارا و ندارش را در قمار باخته و حالا چیزی ندارد و باید به من مهلت بدید و تاریخی نیز اعلام کنین. خندان گفت که دادن مهلت به یک معتاد کار درستی نیست. باید هرچه زودتر این پولها رو پرداخت کنی. اسماعیل به دستگاه کارگاه که در کنارش بود اشاره کرد و گفت که به زودی این دستگاه را حدود ۳۰ میلیون تومان خواهد فروخت و بدهکاریش به بچهها را خواهد داد. خندان گفت که باقی بدهیها چه میشه؟ اسماعیل گفت که باقی دستگاهها رو نمیتونم بفروشم، اما یه سری ابزار دارم که میتوانم به بچهها بدم. خندان در این موقع گفت که نمیخواد دستگاه را بفروشی بلکه این دستگاه رو بنام بچهها بزن.
خندان با بچهها به پرورشگاه میآیند که در این موقع خندان سند دستگاه را به آنها میدهد و به دنبال آن نیز چکی از طرف اسماعیل به آنان ارائه میکند. سهراب و هاشم از این کار خندان بسیار خوشحال میشوند و او را صمیمانه بغل میکنند و از او تشکر مینمایند.
هاشم در این موقع گفت که میتونیم این دستگاه رو بفروشیم و ۴۳ میلیون پول خودمون بگیریم. سهراب پس از لحظاتی گفت که چرا این دستگاه رو بفروشیم؟ ما میتونیم با این دستگاه کار کنیم، پول در بیاوریم و بعد کار خودمونه گسترش دهیم و بعد یک کارگاه بزنیم. خندان وهاشم از این فکر استقبال کردند، اما خندان گفت که این کار زیاد آسان هم نیست و باید شما کارگاه خوبی پیدا کنید.
در سکانس دیگری هاشم و سهراب پیش خاکپور میروند. خاکپور با دیدن آنان گفت که از شر شریکتان راحت شدید که کار خوبی کردید و فکر نمیکردم به این مرحله برسید. شما در این مدت کارهای بزرگی کردید.
سهراب به خاکپور گفت که شما خیلی به ما کمک کردید و ما مدیون شما هستیم که خاکپور در جواب گفت که من کار خاصی برای شما نکردم بلکه این شما بودید که به این مرحله رسیدید. خاکپور همچنین در مقابل درخواست بچهها برای دادن مهلت بیشتر به آنان برای آماده کردن سفارشات قبلی که به خاطر ماجرای کارگاه اسماعیل عقب افتاده بود، موافقت کرد. آنان گفتند که یه مهلت دوهفتهای برای آماده کردن کارگاه میخواهند تا تولیدات خود را از سربگیرند. خاکپور گفت که این مهلت برای این دفعه اشکالی ندارد، چون شما تاحالا خیلی خوش قول بودید. بچهها با شنیدن موافقت خاکپور خیلی خوشحال شدند.
با جدایی سهراب و هاشم از اسماعیل، کار و فعالیت آنان وارد مرحله جدیدی شده است. آنان همه دستگاهها را برای تولید قطعات در اختیار ندارند و باید در کارگاه دیگری به این کار مشغول شوند. آنان در صدد هستند با افزایش درآمد خود بتوانند دستگاهها و وسایل مورد نیاز خود را برای تولید محصولات تهیه کنند. آنان همچنین برای گسترش کار خود باید نیروی بیشتری نیز استخدام کنند و احتمالا در این مرحله به دنبال مجید و سایر کارگران خواهند رفت تا به توسعه کار خود اقدام کنند.
آیا سهراب و هاشم در این کار موفق خواهند شد یا خیر؟ آنان در این راه با چه مشکلاتی روبرو خواهند شد؟ در قسمت بعد این سریال خواهیم دید که آنان برای گسترش کار خود با چه مشکلاتی روبرو میشوند و چگونه آن را رفع میکنند.