فرارو- محمد شریف شاهی، پژوهشگر و دکتری حقوق عمومی؛شاید این تصور بسیار بدبینانه باشد، اما تجربه نشان داده هیچ چیز بعید نیست. «خود ـمحقپنداری مطلق» هنگامی که با نفرتپراکنی، تعصب و عدم مدارا آمیخته شود بهمنی میآفریند که هیچ پناهی از آن نیست. ویرانگر، چون جنگهای جهانی، بنیانکن، چون نسل کشیهای قرن بیستم و دردناک، چون زخمهای باقی مانده بر پیکر بازماندگان؛ ارامنه، یهودیان، کامبوجیها، روانداییها و بوسنیاییها.
تعصب و «خود ـمحقپنداری» از بزرگترین دشمنان نوع بشر است. این دشمن اگر جان گیرد، جانها گیرد و خانمانها ویران کند. پیشینیه تمدنی، میهن دوستی، پیشرفت تکنولوژیک، مذهب و... نیز دوای این درد نیست، گاه اینها هم آفتابی میشود که افعی خوابیده در زمستان را بیدار میکند.
در اوایل قرن بیستم شکوفایی صنعتی، پیوستگی اقتصادی و در همتنیدگی تبارهای حکومتگر در اروپا تصوری را ایجاد کرده بود که اروپا به دوران صلح پایدار رسیدهاست. اما در دل جوامع اروپایی، خود محق پنداری اوج میگرفت و بیشتر از همه آلمانیها که به اوج دانش صنعتی و فلسفی آن عصر رسیده بودند خود را محق میشمردند و البته به نسبت این تصور از حق، خود را محروم میدیدند. آنچنان تصور کاذبی از محق بودن و محرومیت تبلیغ و ترویج میشد، که آنان را ناگزیر از جنگ برای احقاق حق مینمود. ماشهای چکانده شد. ولیعهد اطریش کشته شد و بهانهای برای جنگ پدید آمد.
کمی بعدتر و با شروع جنگ اول جهانی، ترکان جوان ایدهای ملی گرایانه در سر میپروراندند؛ تشکیل «توران بزرگ»، مدینه فاضله ملت ترک. «ضیا گوک آلپ»، مبلغ پان ترکی نوشت:" «توران» میهنی تخیلی نیست، ... میهن ترکیه کبیر، سرزمینی واقعی و نوید بخش آگاهی ملت ترک. آنان که این مدینه فاضله را باطل میشمارند خود در جهانی موهوم زندگی میکنند".
سرزمینهای ارمنی حائلی بود برای تحقق عملی این فکر. ترکان جوان برای تحقق تصورشان آفریدند مرگ و ویرانی را برای ارمنیان. ارمنیان را کشتند و تبعید کردند، چون خود را محق میدانستند، چون بر کرسی تعصب و حق مطلق بودن تکیه زدند.
داستان رنج آفرین تعصب رایش سوم، وعده هزاره نازیسم و خطاناپذیری پیشوا را بسیار شنیدهایم و دیدهایم. باز هم باید بخوانیم، ببینیم و یادآوریم. منطق آن جنگ و نسل کشی هم بر محق بودن مطلق استوار بود. محق بودنی که برتری جویی را، نفرت را، سلطهگری و نابودی دیگری را ترویج میکرد.
«پل پت» رهبر خمرهای سرخ، تحصیلکرده فرانسه بود. هر چند در تحصیلات ناکام، اما همین ناکامی برای رهبری یک جنبش استالینیستی- مائویستی کم سوادان، خود یک مزیت بود. ضعف عقلانیت البته برای هواداران این جنبش مهم نبود، چون تعصب در زمینه نادانی و کم سوادی بهتر بارور میشود. آرمانشهر سوسیالیسم دهقانی خمرهای سرخ در ۱۹۷۵-۱۹۷۹ دو میلیون از هشت میلیون کامبوجی را به جوخههای مرگ سپرد.
سالهای پایانی قرن بیستم وضعیت بهتر نبود، نشد.
در آغاز دهه ۱۹۹۰ یوگسلاوی از هم پاشید. صربها، مسلمانان و کرواتهایی که یک ملت بودند و طی چند صدسال با همدیگر زیست و معاشرت کرده بودند، از هم جدا شدند. صربستان، بوسنی و کرواسی تشکیل شد و در هر یک از این کشورها بودند از اقوام دیگر که پیشتر یک ملت بودند؛ و این بار نیز هر قوم خود را محق بر تسلط بیشتر سرزمینی میدانست و محق در پیوستن باقیمانده جمعیتش در کشور دیگر به سرزمین اصلی. اینگونه آتش و مرگ در قلب اروپا زبانه کشید. اروپایی که دو جنگ بزرگ از تعصب را دیده بود.
آنسوتر و در آفریقا، در رواندآ، هوتوها و توتسیها مردمانی به هم آمیخته بودند. نه در سیمای ظاهر تفاوت چندانی داشتند و نه در رسوم و مناسک. تنها یک سنت استعماری تخم تعصب، خود برتر بینی و نفرت را کاشته بود. اقلیت ۱۴% توتسیها پیش از استعمار طبقه ممتاز بودند. این موقعیت برتر اجتماعی در دوران استعمار ادامه داشت. استعمارگران بلژیکی در تنظیم شناسنامه هوتو یا توتسی بودن را در شناسنامه ذکر میکردند و بعد از استعمار نیز چنین بود. اما این ذکر قومیت متضمن تحقیری سیستماتیک بود که نفرتی بزرگ را در ضمیر خود پنهان داشت. پس از استعمار هوتوها قدرت را به دست گرفتند و البته جنگهای نژادی زبانه میکشید نه چندان شعله ور، اما مستمر. در ۶ اپریل ۱۹۹۴ هواپیمای جونان هابیا ریمانا، رییس جمهور رواندآ (که هوتو بود) با شلیک هوایی ساقط شد. افراط گرایان هوتو این اقدام را به جبهه هوادان رواندآ (شبه نظامیان توتسی) نسبت دادند. تحقیر سالیان به نفرت عمیق بدل شد و هوتوهای تندرو طی ۱۰۰ روز بیش از یک میلیون توتسی و البته هوتوهای میانه رو مخالف انتقام را کشتند و سلاخی کردند. همسایه، همسایه را کشت. فرقی نمیکرد مرد، زن و کودک، اگر توتسی بود باید کشته میشد. حتی مردان هوتو همسران توتسی خود را کشتند. روزانه ۱۰۰۰۰ نفر، ساعتی ۴۰۰ نفر و دقیقهای ۷ نفر کشته شدند. جهان نظاره گر بود..
دور باد از ایران. دور باد از جهان!
ولی این امید نمیتواند پایدار باشد.
اگر همچنان باشند کسانی که متعصبانه خود را حقیقت محض میشمارند؛ فرقی نمیکند هوادار حکومت باشند یا مخالف آن.
اگر تعصب را با رواداری، تحمل شنیدن، دیدن و زیستن مسالمت آمیز با مخالف خود جایگزین نکنیم.
اگر ایران را تنها برای خود بخواهیم و بخواهیم تصور زیست سلحشورانه خود را به دیگر ایرانیان تحمیل کنیم.
اگر رسانههای کشور و مشخصا رسانه ملی به جای ترویج نقادی، آزادی بیان و زمینه سازی تضارب آرا و اندیشههای مختلف، تک صدایی و توجیه گر شوند.
اگر بر خلاف قانون اساسی، جمهوریت نظام تحلیل رود و به جای اتکا امور کشور بر آرای عمومی، اداره امور کشور بر مدار اراده و منافع فردی و گروهی استوار گردد؛ و اگرهای بسیار دیگر ...
و درمان چیست؟
آنچه را برای خود میخواهیم، میپسندیم برای دیگری بخواهیم و بپسندیم.
بدانیم هر یک از ما در بهترین وجه تنها حامل پارهای از حقیقت هستیم نه تمام آن؛ فرقی نمیکند استاد دانشگاه باشیم یا روحانی، پزشک یا مهندس، حقوقدان یا جامعه شناس، شهری یا روستایی ...
بدانیم به سیمرغ کامیابی و سعادت نمیرسیم مگر اینکه سی مرغ جستجو گر حقیقت، همراه و همدل شویم. سیمرغ سعادت ایران در وجود سی مرغ فارس، ترک، لر، بلوچ، ترکمن، عرب، کرد، مازنی، گیلکی و تک تک وجود ایرانیان است. نجاتی نیست مگر اینکه سی مرغمان، سیمرغ شود.
و اما در آخر پیشنهاد میکنم بخوانیم، بشنویم و ببینیم:
• کتاب " سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی" بازنویسی سیدجواد طباطبایی
• کتاب"در برابر استبداد" اثر تیموتی اسنایدر ترجمه بابک واحدی
• کتاب "توپهای ماه اوت" اثر باربارا تاکمن (در پادکست بی پلاس اپیزود ۲۶ را بشنوید)
• فیلم "هتل رواندا" اثر تری جرج
• فیلم "فهرست شیندلر" اثر استیون اسپیلبرگ
• فیلم"پیانیست" اثر رومن پلانسکی
• فیلم" اول پدرم را کشتند" اثر انجلینا جولی
• پادکست شماره ۱۴ پنل بی" نسل کشی رواندا" (https://channelbpodcast.com/)