سعید حجاریان در شرق نوشت: در متن پیشرو میخواهم رابطه بین متافور و قدرت را در این بازی کلان توضیح دهم.
متافور کلمهای است یونانی که به اموری شبیه به استعاره و تشبیه و تمثیل اطلاق میشود. در هر متافور یک منبع (source) معنایی وجود دارد که از میان عناصر موجود در آن گزینشی صورت میگیرد و برای مقصدی (target) خاص به کار برده میشود؛ برای مثال در استعاره «وقت طلاست»، طلا منبع ماست که بخشی از ویژگیهای آن را عاریه گرفته و به وقت، بهعنوان مقصد، اطلاق کردهایم. چنانکه پیداست در این استعاره هم طلا واجد ارزش است و هم وقت؛ بنابراین هم میتوان طلا را ضایع کرد و هم میتوان وقت را هدر داد و طبیعتا میتوان هر دو را در مسیری مولد صرف کرد، اما باید در ذهن داشت که نمیتوان سایر خواص طلا مانند فرمگیری، ضربهپذیری و... را به وقت نسبت داد.
در نمونهای دیگر میتوان به این تشبیه اشاره کرد؛ «یعقوب لیث همچون شیر است». این تشبیه آنگونه که بدوا به ذهن میرسد به شجاعت یعقوب راجع است، اما ندرتا درباره دیگر صفات مشترک شیر و انسان ازجمله «بخر فم» نیز به کار گرفته میشود. ولی التفات داریم که اگر گفته شد عارفی شیر را به خدمت گرفت و مقداری هیزم هم بر پشتش گذاشت و نهایتا شیر به زبان عربی خداحافظی کرد و به صحرا برگشت، به وادی خرافه وارد شدهایم؛ زیرا دروغی گفته شده است تا قدر عارف بالاتر رود و بر شمار مریدانش افزوده شود؛ به تعبیری «التشبیه یقرب من بُعد و یبعد من ابعاد»؛ بنابراین باید دقت داشت، چنانچه در مواردی از بعدی خاص فراتر برویم آگاهی کاذب ایجاد کردهایم که بنا به تذکر مارکس تجمیع آن به ایدئولوژی میانجامد و ایدئولوژی امری است در جهت توجیه قدرت. این رویه قدرتستایی البته مسبوق به سابقه است؛ برای نمونه نظامی در ابیاتی از هفتپیکر میگوید:
همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل/، چونکه ایران دل زمین باشد/ دل ز. تن به بود، یقین باشد
و ادامه میدهد:
هر ولایت که، چون تو شه دارد/ ایزد از هر بدش نگه دارد
او با ابزار قیاس، ابتدا ایران را قلب دنیا معرفی میکند تا تأکید کند بدون قلب بقا و دوامی متصور نیست و سپس اعلام میکند شاه این کشور، قبله عالم است؛ یعنی مالک دنیاست!
حال به سراغ متافورهای قدرت میروم که از قدیمالایام و تدریجا پروندهشان گشوده شده است.
۱- متافور ارگانیک: شماری از متفکران درپی آن بودند که جامعه و ساختار سیاسی آن را با استفاده از کارکردهای اجزای بدن انسان نمایش دهند. توکویل ازجمله آنهاست که اریستوکراسی را به بازوهای انسان، روحانیان را به قلب، بازرگانان و کشاورزان را به معده و حاکم را به سر تشبیه کرده است.
تامس هابز نیز استعاره بدن را بهکار گرفته و ضمن بیان توضیحاتی، در نفی حاکمیت دوگانه از تشبیه بدن دوسر استفاده کرده است.
۲- متافور مکانیکی: گروهی دیگر از متفکران بهسراغ مکانیک رفته و الگوهای تحول را در آن قالب بازآرایی کردهاند. شاید، مشهورترین آنها نمونهای است که در آن دولت لوکوموتیو توسعه خوانده یا حتی از آن با عنوان «ناخدا» یاد میشود تا توضیح داده شود دولت در هر صورت مشروع است، چون اگر از میان برود، نه توسعه میماند و نه کشتی به منزل میرسد. این اصطلاحات و بازیهای کلامی از زمان بیسمارک و پطر مطرح شد تا از پس آن، استبداد منور توجیه شود.
۳- متافور ابزارانگارانه: میتوان گفت: این نگاه تا حدی از متافور مکانیک مشتق شده است که بهطور مشخص مارکسیستها و آنارشیستها حول آن نظریاتی را ارائه کردهاند. این نگاه کلیه وجوه استقلال و بیطرفی دولت را به پرسش گرفته تا بدانجا که دولت را ابزار دست طبقه حاکمه یا حتی اسلحه طبقه مسلط میخواند.
۴- متافور خانواده: این رویکرد رابطه دولت و جامعه را در چارچوب مناسبات خانواده بازآفرینی میکند. مطابق این رویکرد دولت، پدر یا، ولی قهری جامعه محسوب میشود و شهروندان عیال و صغیر. اصلیترین برونداد این تلقی از دولت را در مباحثی میبینیم که حول نظریات دولت پاتریمونیال شکل گرفته است. البته، در کنار آن شاهد ابداعاتی از جمله آتاتورک بهمعنای پدر ترکها هستیم. این الگو به ایران نیز سرایت کرد و رضاشاه خود را پدر ملت خواند که البته با پاسخ تند میرزاده عشقی مواجه شد!
۵- متافور فلزات: فلزات از جمله ملموسترین مواردی هستند که به منظور تشبیه به کار میروند. در عالم سیاست، به ویژه از زمان امپراتوری روم برحسب نوعی سلسله مراتب و نظام ارزشگذاری مشهور بوده است که شاه را از جنس طلا، سربازان را از جنس نقره، الیگارشی را از جنس مس و مردم عادی را از جنس آهن میخواندند و بر همین اساس منابع محدود را تقسیم میکردهاند.
۶- متافور موسیقی: میان عالم موسیقی، ابزارهای موجود و مناسبات حاکم در آن و سازوکارهای قدرت نیز نوعی همربطی و تشبیه ایجاد شده است. مطابق این دستگاه فکری رهبر ارکستر بهواسطه قدرت کنترلی و امکان بازدارندگیاش به رئیس دولت تشبیه میشود و به تبع آن دیگر اجزای ارکستر در قامت بدنه دولت ظاهر میشوند.
۷- متافور قطب: در این چارچوب اندیشگی، سوژه محور عالم تلقی میشود که مابقی جهان باید همچون سنگ آسیاب حول آن بگردند. همچنین در آرای متصوفه شاهد هستیم که برخی در شمار «اوتاد» محسوب میشوند که درواقع میخواهند بگویند همچون میخهای زمین هستند و چنانچه برداشته شوند، لنگر زمین و آسمان برهم میخورد. هماکنون اقطاب دراویش از همین الگو بهره میگیرند.
۸- متافور خدا: در این چارچوب تشبیه با نمونههایی مواجه هستیم که افراد ضمن ترویج خود، در مقام تشبیه از حدود بشری فراتر رفته و ادعای خدایی کردهاند. بهعنوان نمونه در بیستوچهارمین آیه سوره النازعات با نوعی طغیان و عبور از مرزهای بشری مواجه هستیم؛ أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی. همچنین با نمونههایی دیگر مانند مهدی سودانی از یک سو و کیم ایل سونگ از سوی دیگر مواجه هستیم که در عالم ترویج دینی و همچنین پروپاگاندای سیاسی خودخداپنداری پیشه کردهاند.
۹- متافور معماری: مارکسیستها در ساختن و پرداختن این متافور بیشترین نقش را ایفا کردهاند. آنها در توضیح کارکرد دولت عنصر اقتصاد را به میان کشیدند و از ساختمان دواشکوبهای سخن گفتند که زیربنای آن به اقتصاد و روبنای آن به سیاست اختصاص یافته است. بر مبنای همین الگو و توضیح مختصات زیربنا انواع دولتها را از یکدیگر تفکیک کردهاند که این مباحث در میان دعاوی گرامشی، آلتوسر و مانند آنها در دسترس است.
الگوی مارکسیستی متعلق به دوره مدرن است، اما نمونههای قدیمیتری نیز مانند جهان خیمهای (casmos) موجود است. این متافور بیانکننده جهانی طبقهبندیشده، سلسلهمراتبی و هارمونیک است. در مقابل چنین جهانی جز ازهمگسیختگی و فروپاشی یا بهقول قدما کائوس (chaos) یا هاویه متصور نیست. یعنی در این متافور یا افراد باید به واحه رهسپار شوند یا راه برهوت پیش بگیرند.
اما چرا فرد متمدن امروزی ناگزیر از انتخاب میان برهوت و واحه شده است؟ این دوگانه در شمار آگاهیهای کاذب و برساخته قدرت است و ضرورتی به التزام به آن وجود ندارد. زیرا معماریهای دیگری پیشروی بشر قرار گرفته است. از جمله مشهورترین آنها قول مندرج در قرآن است که میخوانیم «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...».