فرارو- در میانه جنگ جهانی دوم، تهران برای پناهجویان یهودی و کاتولیک لهستانی به پناهگاه تبدیل شد و از مردم بخش آسیای مرکزی شوروی پذیرایی میکرد.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالیسی، در تابستان سال ۱۹۴۲، بندر پهلوی (انزلی)، یک شهر بندری غیر فعال در حاشیه دریای خزر به شهر پناهجویان تبدیل شد. در سواحل این بندر اردوگاهی از چادرها و همچنین قرنطینه برای بیماران حصبه و محل بزرگی برای توزیع غذا برپا شد. بیرون از محوطه اردوگاه دستفروشان محلی سبدهای کیک شیرین و نخ ریسی خود را پهن میکردند و وقتی ماموران شهربانی میآمدند غیبشان میزد.
پناهجویان شهروندان لهستانی بودند که سه سال پیش همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم، به اتحاد جماهیر شوروی گریخته بودند و حالا در حال پیمودن مسافت ۵ هزار مایلی از راه دریا از ترکمستان به شمال ایران بودند. بیش از ۴۳ هزار پناهجو در ماه مارس ۱۹۴۲ به بندر پهلوی رسیدند.
در موج دوم پناهجویان تقریبا ۷۰ هزار نفر در ماه آگوست وارد ایران شدند و موج سوم یک گروه ۲۷۰۰ نفره بود که از راه زمینی از ترکمنستان به مشهد آمدند. از این پناهجویان حدودا ۷۵ هزار نفر سرباز، دانشجوهای افسری و افسرانی بودند که با نام "ارتش آندرس" شناخته میشدند. ارتش آندرس ارتش لهستانی در تبعید بود که در اتحاد جماهیر شوروی تحت فرماندهی ژنرال ولادیسلاو آندرس تشکیل شده بود.
بقیه پناهجویان، مادران، نوزادها، پیرمردها، زنان و کودکان بی سرپرست بودند. سه هزار نفر از آنها شاید هم بیشتر یهودی بودند. در میان آنها ۴ خاخام و نزدیک هزار کودک بی سرپرست بودند که از یتیم خانه های لهستانی اتحاد جماهیر شوروی آمده بودند. همچنین چند صد مسافر قاچاق یهودی لهستانی که به تازگی به مذهب کاتولیک گرویده بودند، زنانی که تظاهر میکردند با افسران لهستانی ازدواج کرده اند و افرادی از این دست در بین پناهجویان بودند.
اگر از نقطهای که الان جهان ایستاده است نگاه کنیم، حتی تصور اینکه چنان دنیایی وجود داشته است سخت است. دنیای امروز دنیای آشوب در خاورمیانه و صلح در اروپا است، جهانی که پناهجویان از خاورمیانه به اروپا میگریزند، دنیایی که ایران و اسرائیل در آن، در یک درگیری همیشگی قرار گرفته اند. در آن جهان، پناهجویان جنگ زده از اروپا به ایران، ترکیه و فلسطین تحت سرپرستی بریتانیا میگریختند و در طول جنگ در آنجا در صلحی نسبی زندگی میکردند.
در اوایل دهه ۱۹۷۰ خسرو سینایی، فیلمساز ایرانی در حالی که در دروازه دولاب در قبرستان کاتولیک تهران در مراسم یاد بودی شرکت میکرد، به صورت تصادفی درگیر داستان پناهجویان لهستانی در ایران در زمان جنگ شد. فیلم مستند او به نام "مرثیه گمشده" جستجویی برای رد پای زندگی این پناهجویان است؛ این جستجو ابتدا در نوشتههای سنگ قبر به خط لهستانی است و سپس در مصاحبه با لهستانیهایی که هنوز در ایران زندگی میکنند و ایرانیان مسن که هنوز ورود لهستانیها به ایران را به خاطر میآورند.
بیشتر بخوانید:
ورود پناهجویان لهستانی به بندر انزلی در جنگ جهانی دوم
یکی از شهروندان بندر پهلوی (که بعد از انقلاب ایران به بندر انزلی تغییر نام داد) در مرثیه گمشده میگوید: «یک روز ما بیدار شدیم و آنها را دیدیم که به سوی ساحل سرازیر شدند.» او میگوید: «آنها در وضعیت خیلی بدی بودند، لاغر و مریض.»
ریدر بولار، سفیر وقت بریتانیا در ایران گزارش میدهد که «هزاران پناهجوی غیر نظامی، زن و بچه و پیرمرد» به صورت بسیار ناگهانی و غیر منتظره به ایران سرازیر شدند.
آنهایی که در اولین جابه جایی در مارس ۱۹۴۲ به بندر پهلوی آمدند در هتلهای کوچک و تماشاخانه سینما شیر و خورشید جا داده شدند. بیماران بد حال به بیمارستانهای منطقه منتقل شدند، بیماران عادی در منطقهای جدا قرنطینه شدند. سر و صورت بقیه پناهجویان را اصلاح کردند و لباسهای شپشی آنها را با پتو، لباس و زیرپوش نو عوض کردند و در طول چند هفته به یکی از شش کمپ پناهجویان در تهران، اصفهان یا اهواز منتقل کردند.
اردوگاه پناهجویان لهستانی در تهران
جهانی که پناهجویان در آن به ایران آمدند، جهانی بود که در آن امپراتوری شوروی و بریتانیا فرو نپاشیده بود، دولت اسرائیل هنوز زاده نشده بود و دههها باقی مانده بود تا جمهوری اسلامی ایران متولد شود. چند ماه قبل، پس از حمله آلمان به شوروی نیروهای بریتانیا و شوروی به ایران حمله کردند، رضا شاه که روابط دوستانهای با آلمان داشت را عزل و تبعید کردند و پسر طرفدار بریتانیا او یعنی محمد رضا شاه پهلوی که تا ۱۹۷۹ شاه ایران بود را روی کار آوردند.
ترکیبی از عوامل موجب حمله به ایران شد که یکی از مهمترین عوامل میادین نفتی ایران بود که از سال ۱۹۰۹ تحت کنترل شرکت نفتی ایران انگلیس بود و ممکن بود به دست آلمانها بیافتد. هم بریتانیا و هم شوروی با این حمله فضای نفوذ خود در ایران را باز کردند، بریتانیا در جنوب ایران و شوروی در شمال. زمانی که پناهجویان لهستانی به آنجا رسیدند با وجود حملات دائم ولی ضعیف گروههای ایرانی طرفدار آلمان، ایران به مرکز ثقلی برای سربازان متفقین و صف پناهجویان یهودی از اروپا، بخش آسیای مرکزی شوروی، عراق و قفقاز شد.
الکساندر راس، سرهنگ بریتانیایی که مسئول مراقبت از پناهجویان غیر نظامی شده بود در "گزارش فوری در مورد پناهجویان لهستانی در ایران" مینویسد که تقریبا تمام تازه واردان از بعضی بیماریهای ناشی از سوء تغذیه بلند مدت رنج میبردند و ۴۰ درصد آنها مالاریا داشتند. ژندرال آندرس گفت انتظار داشته یک چهارم پناهجویان در ایران بمیرند و استانیسلاو کوت، سفیر لهستان گزارش داد که از ۹۹۵۶ کودکی که در جابه جاییهای آگوست مهاجرت کردند، ۶۰ درصد از سوء تغذیه رنج میبردند و ۳۶۶ نفر در راه مردند.
اما امیل لاندوآی ۱۵ ساله یک پسر بچه یهودی از ورشو رسیدن به ایران را به عنوان لحظههای مهم در دفتر خاطراتش به یاد میآورد:
«در یک روز تاریخی در ۱۶ آگوست ۱۹۴۲ در هوای ۴۰ درجه نسبتا شرجی، اولین گروه مسافران با قایق راهی شدند و بعد از نیم ساعت طی مسیر به بندر کوچک پهلوی رسیدند. بیان حس اولیه در قالب متن دشوار است. همه احساس میکردند انگار دوباره زاده شدند و به مکانی بیرون از این دنیا پا گذاشته اند. آبهای بندر پر از قایقهای رنگارنگ است، محوطه اطراف چمن و باغچه بود. صف شورلتهای چشم نواز و دانش آموزانی که منتظر سرویس مدرسه بودند. همه چیز به نظر خوب و زیبا میآمد. همه چیز با ایرانیها به هم لبخند میزدند و سربازان هندی با ترحم به پناهجویان خیره شده بودند. بعد از اینکه به ساحل آمدیم همه یکدیگر را بغل میکردند.»
ایران رویای همه پناهجویان لهستانی مسیحی و یهودی در آسیای مرکزی بود؛ جایی برای خلاصی از سالها گرسنگی در اتحاد جماهیر شوروی. این اولین کشوری بود که این لهستانیها بعد از شروع جنگ با آن مواجه میشدند که توسط جنگ، گرسنگی و بیماری ویران نشده بود. حییم زیو هیرسچبرگ، یک خاخام اهل ورشو نوشته است: «برای ما... این بهشت است.»
شوروی لهستانیهای یهودی و مسیحی را باهم تبعید کرد. ابتدا از لهستان که توسط شوری اشغال شده بود به داخل خاک شوروی و بعد به جمهوریهای آسیای مرکزی. در آسیای مرکزی آنها کمکهایی دریافت کردند که توسط خیریههای کاتولیک و یهودی بین المللی و آمریکایی جمع آوری شده بودند و توسط نمایندگان دولت لهستان در تبعید، توزیع میشد. کودکان مسیحی و یهودی باهم در یتیم خانههای لهستانی نگه داری میشدند؛ و در میان کشمکش و دشمنیها بین شهروندان لهستانی زبان که سرنوشت مشترکی داشتند صمیمیتی ایجاد شده بود. (هرچند پناهجویان یهودی کمک کمتری دریافت میکردند و کودکان یهودی در تیم خانههای لهستانی گاهی مورد اهانت و ضرب و شتم قرار میگرفتند.)
اما فرستادن پناهجویان به ایران که اکثر پناهجویان یهودی جزو این جابه جایی نبودند و در شوروی گرسنه رها شدند، تنش بین پناهجویان یهودی و مسیحی را به نقطه جوش رساند. حالا در امنیت ایران هویتهای ملی یهودی و هویت ملی لهستانی دوباره شروع به دور شدن از هم کردند.
در بندر پهلوی پس از سازمان ۷۵ نفره لهستانی دلگاتورا که از پناهجویان لهستانی استقبال میکردند یک نماینده تنها از سازمان یهودی فلسطین، بدنه حاکم جمعیت یهودی در فلسطین تحت کنترل بریتانیا ایستاده بود. رافائل ظفر، قبل از جنگ از لهستان به فلسطین مهاجرت کرده بود و حالا برای کمک و سازماندهی پناهجویان یهودی مخفیانه به تهران فرستاده شده بود. ظفر به سازمان گزارش میدهد که پناهجویان یهودی در حالی که «از گرسنگی ورم کرده بودند و لباسهای ژندهای داشتند و بسیار بدتر از لهستانیها به نظر میرسیدند» وارد ایران شدند.
در ساحل ایران، او با یک فعال صهیونیست و وکیل مشهور از لهستان ملاقات کرد و از او خواست افراد دیگری که در میان پناهجویان حضور دارند و قبلا در جنبش صهوینیسم در لهستان فعال بودند را معرفی کند. وکیل به دیوید لوئنبرگ ۲۳ ساله، جنبش صهیونیستی سوسیالیستی هاشومر هآتسر اشاره کرد. قبل از جنگ لوئنبرگ افسر ارتش لهستان شده بود.
وقتی جنگ شروع شد او در اولین نبرد ورشو مبارزه کرد، زخمی شد، او را به سمت شرق فرستاندند و در نهایت توسط ارتش سرخ به عنوان اسیر جنگی دستگیر شد. پس از آزادی او دوباره تلاش کرد به عضویت ارتش لهستان در تبعید درآید، اما شنید که سربازان لهستانی در مرکز جذب نیرو در کرمینا پشت سر یهودیها میگفتند: «چطور از شر این یهودیهای کثیف خلاص شویم؟» پس او به جای عضویت در ارتش، ژاکت خود را با یونیفرم یک سرباز مست تعویض کرد و از راه دریا، قاچاقی به ایران آمد.
لوئنبرگ می نویسد: «از اعماق وجودم خشمگین بودم. اینجا آمده بودم تا دوباره به خدمت ارتش دربیایم و این لهستانیها که در اردوگاه وحشتناک کار اجباری گولاک در کنار هم زندگی کردیم باز هم مرا یهودی کثیف میدیدند». در بندر پهلوی به او لباسهای نو دادند و توصیه کردند: «لباس هایت را عوض کن، به زبانی جز عبری حرف نزن و وانمود کن مامور ویژه از اسرائیل هستی.»
بیشتر بخوانید:
پذیرایی تهران و اصفهان از کودکان بی سرپرست لهستانی
لوئنبرگ کودکان یهودی را از میان کمپهای لهستانی عمومی جمع آوری کرد و مدیر یک تیم خانه یهودی در حومه تهران شد. چند صد کودک یهودی بی سرپرست مستقما از بندر پهلوی به این یتیم خانه یهودی که نزدیک دوشان تپه منتقل شدند. دوشان تپه پایگاه سابق نیروی هوایی ایران بود که حالا به عنوان کمپ شهروندان لهستانی از آن استفاده میشد.
کودکان لهستانی در کمپ دوشان تپه
در پنج کیلومتری شرق تهران در دامنه کوهستان البرز، این کمپ چند ساختمان انگشت شمار داشت و چند ردیف چادر که شش تای آنها به یتیم خانه یهودی اختصاص داده شد. در یک ساختمان سیمانی یتیم خانه خردسالترین بچهها نگه داری میشدند که زیر ۸ سال بودند. ۱۲۰ کودک روی تشک پنبهای و بالشهایی که روی فرشهای بامبو پهن شده بودند، میخوابیدند.
اکثریت کودکان بی سرپرست مسیحی از بندر پهلوی به اصفهان منتقل شدند. آنها در اصفهان در مجتمع مذهبی خواهران فرانسوی، کلیسای پدران لازاری سوئیس، خانه پدر ایلیف، مجتمع پروتستان انگلیسی و عمارت والی طرفدار انگلستان اصفهان، شاهزاده صارم الدوله جا داده شدند.
در محوطه بزرگ عمارت دوله با بالکنهای قوسی، باغها و درختان میوه و استخر، بچهها زبان لهستانی، تاریخ، جغرافی، زبان لاتین، مذهب و زیست شناسی میآموختند. پریسا دمندان نفیسی، عکاس ایرانی، این محیط را اینگونه توصیف میکند: «زنده زندگی کردن پشت درهای بسته در یک محیط لهستانی.»
یک هیئت مدیره لهستانی برنامه درسی استاندارد را تدوین میکردند. انتشارات لهستانی در بیت المقدس کتابهای درسی را به ایران میفرستاد. همه چیز شامل، رژیم غذایی، برنامه درسی مدرسه، جشنهای مذهبی پدران کاتولیک، روز سنت نیکلاس و عید پاک مسیحی تدارک دیده شده بود تا به بچهها هویت ملی لهستانی کاتولیک بدهد. اصفهان در حدود سال ۱۹۴۲ به عنوان "شهر بچههای لهستانی" شناخته میشد.
پریسا دمندان مینویسد: «لهستانِ اصفهان در واقع بخشی مستقل از ایران بود». همچنین در تهران، تعطیلات کاتولیک جشن گرفته میشد و عقاب سفید، نشان لهستان در کمپ دوشان تپه حک شد.
ضمنا کودکان یهودی همچنان از همه خانهها و یتیم خانههای لهستانی به یتیم خانه یهودی سرازیر میشدند. بر خلاف اصفهان، محل سکونت و غذا و برنامه آموزشی این یتیم خانه مناسب نبود. هیئت مدیره، کتاب و معلمی وجود نداشت. آن پناهجویان یهودی که سابقه آموزشی داشتند در اتحاد جماهیر شوروی باقی مانده بودند. پناهجویان یهودی قدیمیتر در تهران پیر بودند و تحصیلات یهودی نداشتند. آنها تلاش کردند به بچهها آموزش سرود یهودی بدهند.
خروج لهستانی ها از ایران
ایران آن زمان با حکومت غیر متمرکز، چند قومی، چند زبانه با دولتهای اروپایی همگن تفاوت زیادی داشت و دست کم در ابتدای امر با تشکیل دولت لهستانی و حتی یهودی مستقل در داخل مرزهای خود مدارا کرد.
در اوایل سال ۱۹۴۳ که افزایش قمیت نان موجب تظاهرات گسترده مردم محلی شد، اکثر پناهجویان لهستانی یهودی و مسیحی از ایران به هند، لبنان و سوریه فرستاده شدند. بیشترین تعداد آنها به فسلطین تحت کنترل بریتانیا منتقل شدند.
امروزه تعداد کمی از ایرانیها و لهستانیها این بخش از تاریخشان را به یاد میآورند. اگرچه یادگارهای این روزها مانند گورهای بچههای یهودی لهستانی در قبرستان یهودی و خاطراتی که در تهران نوشته شده به عنوان یادگاری از گذشته فراموش شده باقی میماند.