کد خبر: ۴۱۵۴۶۹
محمد ماکویی

چرا دخترها خواستگاری پسرها نمی‌روند؟!

تاریخ انتشار: ۱۶:۰۰ - ۲۸ مهر ۱۳۹۸
محمد ماکویی؛ فکرش را بکنید! زنگ درب خانه به صدا در آمده و آقا و خانم متشخصی که دسته گلی در دست دارند وارد می‌شوند. در دنباله آن‌ها دختر خانم گلی که گل از گلش شکفته است داخل گشته و شما را حسابی سورپرایز می‌کند.
 
در حالی که نگاه متعجبانه شما و همسر گرامی بخوبی هر چه تمامتر سوال "چه خبر است؟ " را مطرح می‌سازد، آقا یا خانم داخل شده لب به سخن گشوده و "آمده‌ایم تا آقا پسرتان را برای دختر خانممان خواستگاری کنیم! " را بر زبان می‌راند.
 
لازم نیست آقا پسری که دل توی دلش نیست را سینی چای در دست تصور نمایید، زیرا خوب می‌دانید که ماجرای بالا در هر جای دنیا اتفاق بیفتد، در کشور ایران کاملا "نشدنی" محسوب می‌شود.
 
در ایران، ممکن است دختر و پسر جوان قرار و مدار ازدواج را گذاشته و بعد‌ها خانواده را در جریان قرار دهند، اما اگر قرار باشد انتخاب مورد مناسب ازدواج توسط خانواده‌ها صورت گیرد باید مراسم خواستگاری طبق عرف و تمام و کمال به جا آورده شده و خانواده پسر زنگ درب خانه عروس را به صدا در آورند.
 
در کشور ما، دختر‌های خوب و نجیب نباید جوری رفتار کنند که از آن بوی "شوهر دلش می‌خواهد" استنباط شود.
 
جالب این است که بعضی از دختر خانم‌ها از این "خواست جمعی" استقبال کرده و گمان می‌کنند که بعد‌ها و در صورت پیدا نشدن نیمه گمشده می‌توانند با ادعای "خودم نخواستم شوهر کنم" به استقبال آن‌هایی که به هر چیزی کار دارند بروند.
 
با کمال تاسف باید گفت که این درونگرایی را نمی‌توان یک درونگرایی خوب به حساب آورد، زیرا اگر هم ظاهر آدمی را خوب و از تک و تا نیفتاده معرفی نماید، باطنا بر روح و روان وی سوهان اساسی کشیده و دل او را بابت مخزن الاسرار بودن حسابی آزار می‌دهد.
 
برای درک بهتر موضوع می‌توانید خود را در جای دختری تصور نمایید که سن و سال مناسب ازدواج را رد کرده و به طور تصادفی با آقایی که او را در روزگار جوانی خوب می‌شناخته مواجه می‌گردد.
 
مرد زن و بچه دار از فرصت پیش آمده نهایت بهره را برده و صادقانه اعتراف می‌کند که زمانی عاشق و دلباخته "روبرویی" بوده است.
 
او در دنباله، "آن موقع‌ها خجالتی بوده و به دلیل هراس فراوان از شنیدن جواب نه نمی‌توانستم سفره دلم را برایتان باز کنم" را افزوده و سراغ کار خود می‌رود.
 
زن در شوک فرو رفته و با سبک سنگین کردن "عشق پنهانی دو طرفه"، که از هیچ طرف مجال بروز پیدا نکرد، و "شرم و حیای دخترانه"، که همیشه مایه فخر و مباهاتش بودند، سوال بی جواب "ارزشش را داشت؟! " را نزد خود مطرح می‌سازد.
 
با رسیدن به این سوال، زن ترجیح می‌دهد که "اسکارلت وار"، "فردا در باره اش فکر می‌کنم" گفته و همانند روزگار جوانی، برای منحرف کردن حواسش سراغی از نوشته‌های ادبی مندرج در دفتر خاطرات بگیرد.
 
او سراغ دفترچه خاطرات و نوشته‌های دیگران رفته و از میان انبوه مندرجات، سه نوشته زیر را "خواندنی‌تر از بقیه" می‌بیند:

- چقدر زود دیر می‌شود.
- کاش می‌شد سرنوشت از سر نوشت
- زندگی دکمه بازگشت ندارد!