فرارو- حیدر بشارنیا؛ عمادالدین باقی در یادداشتی که برای روزنامهی شرق نوشته بود، وضعیت کنونی ایران را به مادری بیمار مانند کرده بود. ممکن است کسی مادر/پدری بیمار – تنانه یا روانی – در خانه داشته باشد. چنین فردی نمیتواند مادر/پدرش را رها کند و برود. هر چند که ماندن پیش او و نگهداری از وی برایش دشوار باشد، زمان زیادی از او بگیرد، از دید مالی ورشکسته اش کند و یا هر سختی و چالش دیگری برایش پیش بیاورد. دست آخر اگر این فرزند توانایی، دانش، شایستگی و یا زمان بسنده برای نگهداری از پدر/مادرش را نداشته باشد، ناچار او را به مرکزی که دارای کارویژهی متناست باشد – آسایشگاه، خانهی سالمندان، درمانگاه و... - خواهد سپرد. ولی وانهادن کلّی مادر/پدر به گاه ناخوشی، بی آنکه کاری برایش بکنیم، اگر ناممکن نباشد، بسیار کمیاب است.
ولی چرا؟ چرا نمیتوانیم مادر/پدرمان را به گاه ناخوشی وابنهیم؟ البته پربسامدترین پاسخ شاید این باشد که، چون دوستش داریم!
ولی اگر مادر/پدرمان را چندان دوست نداشته باشیم، باز هم انگیزههای دیگری ما را به نگهداری از وی برمی انگیزد؛ این که خوب یا بد در کودکی از ما نگهداری کرده و اکنون میباید جبران کنیم، این که جامعه از ما چنین انتظار دارد و اگر چنین نکنیم، توان تاب آوردن رسوایی آن را نداریم و...
با دانستن اینها، در مورد ایران چه میتوانیم بگوییم؟ داستان کسانی که ایران را دوست دارند، تنها از این رو که میهنشان است به کسانی که مادر/پدرشان را دوست دارند، تنها از این رو که مادر/پدرشان است، همانندیهای احتمالی بسیاری و پی آیند آن، رفتارهای احتمالی همسانی به دنبال خواهد داشت.
امّا کسانی که ایران را چندان - و یا حتّا هیچ - دوست ندارند، چه خواهند کرد؟ و یا چه باید بکنند؟ آیا اینان هم میتوانند به مانند مورد پدر/مادر بیمار، برای جبران کارهایی که ایران برای شان کرده، او را واننهند؟ این همسان انگاری تا چه اندازه درست است؟ به راستی ایران برای ایرانیان چه کرده است؟ که به جبرانش به گاه ناخوشی، تیمارگرش باشند و اندوهش را بخورند و برایش «فداکاری» کنند؟
پیش نیاز پاسخ به این پرسش این است که نخست مفهوم ایران را تعریف کنیم؛ منظور ما از ایران چیست؟ سه گانهی حکومت-مردم-سرزمین، یکی از کلاسیکترین توضیحها برای تعریف یک کشور (Nation) است. در میان این سه ترم، تکلیف سرزمین و جغرافیای ایران، از همه روشنتر است. چراکه ما حتّا اگر وامدار اقلیم و بارخیزی خاک ایران نیز باشیم، باز هم جبران کردن این «لطف» برای خاک بی جان ایران تفاوتی ایجاد نمیکند؛ همچنان که بی سپاسی نسبت به آن.
و، امّا حکومت و مردم. حکومت هر کشوری تا اندازهی بسیاری برآیند و میانگین مردمان آن کشور است؛ حکومتها هم از میان مردم برمی آیند و هم در رفتارهاشان تا اندازهی بسیاری پیرو مردم و به دنبال به دست آوردن خرسندی آنان هستند. البتّه روشن است که این «پیروی از مردم»، وابسته به عیار دموکراسی حکومت هر کشور است، ولی کم یا بیش همهی حکومتها به دنبال و در واقع نیازمند به دست آوردن خرسندی شهروندان آن کشور هستند. کوتاه سخن این که حکومت و مردم دو پدیدهی به تمامی جدا-از-هم (ایزوله) نیستند و رابطه میان آنها دوسویه است. باز هم نیاز به یادآوری ست که سهم این دو در وضعیت کشور همیشه برابر نیست و در مورد ایران، در بسیاری از زمینه ها، سهم و نقش آفرینی «مستقیم» حکومت بیشتر است. ولی به هر روی مردمان این سرزمین – هرچند «نامستقیم» و «با سهم کمتر نسبت به حکومت» – در وضعیت کنونی کشور نقش و مسئولیت دارند.
با این پیش درآمد، پس منطقی ست که معنای گزارهی «ایران برای ما چه کرده است؟»، به این معنا نیز باشد که «ما مردم ایران برای خود چه کرده ایم؟»
شاید کسی بگوید من میروم، ولی شهروندان دیگر هستند، و یا اینکه از دست منِ تنها کار بسیار اندک و بلکه ناچیزی برمی آید؛ که در استعارهی والد و فرزند میتوان گفت که راست است ما یکی از میلیونها فرزند ایران هستیم، و سهم ما یک در چند میلیون میشود، ولی آیا چیزی که ما را نسبت به ایران دارای وظیفه میکند یعنی شهروندی ایران، – اگر بپذیریم که چنین وظیفهای وجود دارد – با فراوان بودن شهروندان، از میان میرود؟ پاسخ این است که جمعیت شهروندان ایران، هر اندازه که باشد، ما به اندازهی خودمان مسئولیت داریم، به این معنا که مسئولیت ما در ایجاد وضع کنونی کشور، به اندازهی کنشهای ما در زندگی شهروندی مان در این کشور است.
تصور کنید که ما در زندگی شهروندی خود – هرچند اندک - قانون شکنی کنیم، اخلاق را زیر پا بگذاریم، به محیط زیست آسیب برسانیم و... اکنون اگر ما شهروند این کشور نبودیم، و یا آن کنشهای بد را انجام نداده بودیم، دیگر به اندازهی آن بی قانونیها و بی اخلاقی و آسیبهای زیست محیطی، «وضعیت کشور بدتر نمیشد.» برای نمونه هر اندازه که ما رشوه ندهیم (نگیریم)، رانت نگیریم (ندهیم)، کالای قاچاق نخریم (نفروشیم) و...، شاخص فساد در کشورمان را بهبود داده ایم. این میشود «مسئولیت» ما در وضعیت کشور، که البته میتواند در باره کنشهای خوب ما نیز باشد. اندازهی آن نیز کم و بیش روشن است: به اندازهی کنشهای ما. و، اما وظیفهی ما چه؟ آیا ما در بهبود بخشیدن به وضعیت کشورمان – افزون بر رعایت اخلاق و قانونهای عادلانه و نگاهداری از محیط زیست – وظیفهای داریم؟
چنین وظیفهای اگر وجود داشته باشد، ناگزیر باید از جنس وظیفهی اخلاقی باشد. چرا که آرمان اخلاق، کاهش رنج دیگران است. البته در اینجا، این دیگران، در درجهی نخست هم میهنان هستند.]البته سود این «کاستن از رنج انسانهای هم میهن»، در درجه بعدی به انسانهای دیگر ناهم میهن نیز خواهد رسید، چنان که در پارهی دوم این نوشتار خواهد آمد. برای نمونه آیا ما وظیفه داریم در ایران سرمایه گذاری کنیم حتّا اگر بدانیم سرمایه گذاری همسان در کشور دیگر دردسر کمتر و سود بیشتر به همراه دارد؟
اکنون آیا این اخلاقی ست که ما کشور و هم میهنان مان – والد و خواهر/برادرهامان - را به گاه سختی بگذاریم و برویم، به امید بازگشت در زمانی که دیگر آن سختی در کار نباشد؟ و یا خود هیچ گاه برنگردیم؟
باری، اگرچه استعارهی والد و فرزندی دارای همسانی کامل با رابطهی میان یک کشور و شهروندان آن نیست، ولی میتوان درسهایی از آن گرفت.
چه کسی باید وضعیت ایران را بهبود ببخشد؟
اکنون این پرسش را که «آیا ترک ایران، از سوی شهروندان اثرگذارش، احتمال بهبودی وضعیتش را کاهش نمیدهد؟»، در کنار این پرسش بگذارید که «چه کسانی قرار است وضعیت ایران را بهتر کنند جز مردمان – چه در هیئت حکومت و چه در ردای شهروندی - خود آن کشور؟»
پاسخ روشن مینماید: اگر چه نمونههایی از دخالت خارجی در ایجاد تغییر مثبت – و البتّه در کنار آن منفی – در درون برخی از کشورها میتوان یافت، ولی هیچ کشوری در بهبودبخشی به وضعیت کشور دیگر، وظیفهای ندارد و اگر هم در امور کشوری دیگر دخالت کند، به احتمال بسیار برای تأمین منافع خودش است که تضمینی نیست با منافع کشور محل دعوا سازگاری داشته باشد. منظور از شهروندان اثرگذار از دید نگارنده، شهروندان نخبه (الیت) است، آنان که نخبهی اقتصادی یا انتلکتوئل هستند؛ همانها که بیشترین خواهانان کوچیدن از کشور نیز هستند. به شهود میتوان پذیرفت که این شهروندان نخبه توانش اثرگذاری و نقش آفرینی بیشتری در کشورشان دارند؛ ولی آیا دارا بودن این توانش، به همان نسبت دارا بودن وظیفهی اخلاقی را نیز برای این شهروندان موجب میشود؟ صرف نظر از مثبت یا منفی بودن پاسخ این پرسش، پی آمد ترک ایران از سوی شهروندان اثرگذارش، کاهش احتمال بهبود وضعیت ایران خواهد بود، چه از دید سرعت بهبود و چه از دید امکان بهبود. حتّا در بدترین حالت، احتمال فروپاشی سیاسی/اجتماعی/اقتصادی ایران نیز وجود خواهد داشت.
با رویکردی جهانی و انسانی و بی داشتن رهیافت ملی گرایانه؛ ثبات، امنیت، رفاه و توسعه یافتگی یک کشور، هم به سود شهروندان آن کشور است و هم به سود «مردمان» و «اقلیم» آن منطقه و دست آخر جهان – به سخن دیگر تضمین «پایداری» ثبات، امنیت، رفاه و توسعه یافتگی – است. اگر چنین باشد، چه کسانی باید در بازیابی وضعیت بهتر و به دنبال آن دستیابی به توسعه در ایران بکوشند جز مردمان خود ایران؟
معروف است که مردم آلمان و ژاپن پس از شکست و تسلیم در جنگ جهانی دوم، کشور ویران شده شان را – دست کم در شمار بالا – ترک نکردند. البته هرکسی پاسخ شخصی خود را داشته است. ولی پی آمد این فداکاری، دست کم کوتاه شدن فرآیند بازسازی و بازیابی دوران خوشی، و به دنبال آن کوتاه شدن زمانهی رنج مردمان این دو کشور، بوده است.
برآیند
پاسخ به این پرسش که «در وضعیت کنونی ایران، در صورت دارا بودن امکان مهاجرت و خوش بین بودن به کامیابی بیشتر در صورت ترک ایران میباید ماند و فداکاری کرد و یا رفت و کامیابتر شد؟» کار سادهای نیست، هم از این رو که این پرسش درای جنبههای گوناگون و پیچیدهای ست، و نیز از این رو که میتواند پرسشی شخصی باشد. از همین رو این نوشتار بیشتر دارای رویکردی گزارشگرانه است تا رویکرد سفارش گرانه. پاسخ هر شخصی با خود او!