محمد بیاتی؛ خبر انتخاب مستند «در جست و جوی فریده» به عنوان نماینده ایران در اسکار واکنشهای ضد و نقیضی را موجب شده است.
واکنشها از سوی بازیگران برخی فیلمهای رقیب به شکلی مطرح شد که مشخص شد این انتخاب برایشان شوکه کننده بوده. کم کم افراد دیگری نیز در رسانههای مختلف نسبت به این انتخاب واکنش نشان دادند و مخالفت و موافقت خود را علنی کردند. برخی این انتخاب را یک انتخاب بلند نظرانه خواندند و برخی دیگر از فشارها در بین هیات داوران در جهت این انتخاب گفتند. برخی دلیل آوردند که این فیلم با معیارهای اسکار هماهنگی ندارد و قطعا به جایی نمیرسد و برخی دیگر معتقدند در جست و جوی فریده حرف تازهای از سینمای ایران است.
اما آیا انتخاب این مستند آنقدر عجیب است که نمیتوان باورش کرد؟ اگر نگاهی به رقبای این فیلم بیندازیم، خصوصا آنهایی که از همه مدعیترند مثل «متری شیش و نیم» یا «مغزهای کوچک زنگ زده»، اتفاقا متوجه هوشمندی و جسارت هیات انتخاب خواهیم شد. «مغزهای ...» و «متری شیش و ...» با اینکه در جای خودشان سر وصدا کردند و با تحسین مواجه شدند، اما هیچ برتری قابل اعتنایی (مثل برگزیده شدن در جوایز معتبر) ندارند که بخواهند مدعی شوند انتخاب آنها برای رسیدن به اسکار عاقلانهتر خواهد بود.
ایده اصلی اثر «سعید روستایی» و «هومن سیدی» همان ایده «ابد و یک روز» است، اما زاویه شکل گیری داستانها فرق میکند و اتفاقا این ایده اصلی از آن ایدههایی است که میتوان بسیار بسیار راجع به آن فیلم ساخت و البته به خودی خود اتفاق بدی نیست. چالش پرداختن به زندگی قشر حاشیه نشین و فقیر که گرفتار مشکلات و بزههای ریز و درشت هستند، آنقدر جذابیت و داستان کوتاه و بلند دارد که نتوان به راحتی از خیرش گذشت و البته نباید هم گذشت.
مساله، اما چیز دیگری است و آن هم تکرار روی محور مد این چند سال سینمای ایران است. تکراری که حالا دیگر انگار ما به ازایی جز برانگیختن حس ترحم طبقه متوسط به بالای شهری را ندارد چرا که تماشای درد حاشیه نشینها همیشه برای این طبقه جذاب بوده و به آنها حالتی تقلبی از تزکیه نفس القا میکند. پس با همه وجود تحسینش میکند.
حال اگر به کار «آزاده موسوی» و «کوروش عطائی» نگاهی بیندازیم و تاملی در ایده محوری آن کنیم متوجه میشویم که موضوع فیلم علاوه بر اینکه تازه و بدیع است بلکه به شکلی ظریف و بسیار تاثیر گذار پرداخت شده است. دغدغه هویت و در جست و جوی هویت بودن، تفاوت فرهنگی میان خانوادههای ایرانی و اروپایی (در اینجا هلند) و حتا تفاوتهای ظریف میان خانوادههای ایرانی، مسائلی است که این فیلم مستند به خوبی از عهده نمایش آنها بدون شعارزدگی برآمده است.
خانوادههایی که مدعیاند فریده عضوی از آنهاست، آنچنان واقعی و بدون شاخ و برگ اضافی به نمایش درآمدهاند که بینندگان را شوکه میکند و هر کسی به فراخور خود و بسته به اینکه در چه خانوادهای بزرگ شده، با فیلم همذات پنداری میکند. سهلانگاری است اگر فکر کنیم فیلمساز دوربین را وسط این خانودهها کاشته و هر چه بوده و نبوده را تصویر برداری کرده است. چنین ویژگیهایی باعث شده این مستند بلند به شدت ایرانی با زوایهای بسیار تازه و بدیع از آب در بیاید.
آیا اینکه فریده معیارهای اسکار را ندارد و تعداد فیلمهای معرفی شده برای این جایزه زیاد است و داوران اسکار نیز تعدادشان زیاد است و فیلمها را نمیبینند و فقط از روی جوایز جهانی قضاوت میکنند و یا این دلیل که این اثر ساختار کاملا حرفهای و سینمایی ندارد و بودجه کلانی برایش صرف نشده، دلیلهای عادلانهای برای رد شدنش هستند؟ هر چند دیگر رقبا نیز جایزه مطرحی را صاحب نشدهاند.
آیا واقعا ایده فیلم تازهتر و جذابتر و جسارت آمیزتر از بقیه نامزدها نیست که ایده اصلی شان، مد روز این چند سال اخیر سینمای ایران بوده است.
آیا بی تکلف بودن آن امتیاز مثبتش نسبت به بقیه فیلمها نیست؟
مهمتر از همه قصهپردازی است، مگر نه این است که اصغر فرهادی با تبحرش در قصهپردازی و انداختن گرههای هوشمندانه در قصه قلههای سینمایی را فتح کرد.
آیا فریده قصهای سهل و ممتنعتر از بقیه رقبایش ندارد؟
اما چرا برخی ناباورانه به این انتخاب نگاه میکنند. آیا به این دلیل است که نه سوپراستار دارد و نه آب و رنگ آن فیلمها و نه سر وصدا و بودجه و تبلیغ آنها. وقتی همه (چه موافقان و چه مخالفان این انتخاب) فریده را تحسین میکنند چرا نماینده ایران در اسکار نباشد.