خراسان نوشت: زن ۳۱ سالهای که مدعی بود با توسل به حیله و نیرنگ مورد آزار و اذیت قرار گرفته است، درباره چگونگی وقوع این حادثه تلخ را برای کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد بازگو کرد.
وی گفت: مدتی بود که دچار دردهای استخوانی شده بودم به طوری که گاهی از شدت درد به خود میپیچیدم و گریه میکردم تا این که با راهنمایی یکی از دختران همسایه وارد سایتی شدم که ادعا میکردند از طریق داروهای گیاهی و ماساژ درمانی بسیاری از بیماریها را درمان میکنند.
«شیما» به منزل ما رفت و آمد داشت و ما با یکدیگر برای خرید بیرون میرفتیم یا عصرها کنار هم قلیان میکشیدیم به همین خاطر به حرفهای او اعتماد داشتم، اما نمیدانستم که احتمال دارد در پس این سایتهای بی هویت چه حوادث وحشتناکی نهفته باشد.
شرط اول آغاز معالجه و بیان نوع بیماری در این سایت آن بود که ابتدا باید ۱۰ نفر را دعوت به عضویت میکردم تا مشکل خودم را بیان کنم بالاخره این مراحل را طی کردم تا این که آنها فرم مشخصات و نوع بیماری را برای من ارسال کردند و سپس وارد صفحه شخصی من شدند و قراری را برای ماساژ درمانی در منزلی گذاشتند که در نزدیکی محل سکونتم قرار داشت. من هم بدون هیچ گونه تحقیق در این باره به نشانی اعلام شده از سوی آنها رفتم.
آدرس خیلی دقیق بود وقتی زنگ منزل را به صدا درآوردم مردی که گویی از قبل مرا میشناخت ومشتاقانه منتظرم بود از طریق آیفون مرا به داخل منزل دعوت کرد. ابتدا خیلی ترسیدم و ترس عجیبی داشتم فکر نمیکردم ماساژور یک مرد باشد، اما آن مرد که «الف» نام داشت با برخوردی مودبانه و با بیان این که ماساژدرمانی هم مانند فیزیوتراپی کاری بسیار تخصصی است مرا متقاعد کرد که ترسی نداشته باشم. او برای جلب اعتمادم اتاقها را نیز نشانم داد که مطمئن شوم شخص دیگری در منزل نیست. اگر چه انتظار نداشتم که در آن خانه با مرد ماساژور روبه رو شوم، اما او با صحبت هایش درباره مزایای ماساژدرمانی از اضطرابم کاست.
من هم به ناچار موافقت کردم و او با رعایت پوشش مناسب و استفاده از برخی تجهیزات ماساژ درمانی موجب کاهش دردهای استخوانی ام شده و در پایان از من خواست که سه روز دیگر برای ادامه درمان به همان منزل بروم اگرچه بسیار ناراحت بودم و احساس گناه میکردم، اما از این که دردهایم کاهش یافته بود خوشحال بودم به همین خاطر سه روز بعد نیز دوباره نزد «الف» رفتم تا امور درمانی تکمیل شود این بار اضطراب و نگرانی کمتری داشتم، اما ناگهان احساس کردم «الف» با چشمانی هوس آلود نگاهم میکند. دیگر کاری از دستم برنمی آمد چرا که وضعیت روحی ام کاملا به هم ریخته بود و نمیتوانستم تصمیم درستی بگیرم خلاصه مقاومت من بی فایده بود و او مرا آزار داد. بعد از این حادثه الف. و دو تن از دوستانش با توسل به فریب و حیله و به بهانه رساندن من به خانه ام، مرا به سوی بیابانهای اطراف شهرک مهرگان کشاندند و تهدیدم کردند که به کسی چیزی نگویم.
باورم نمیشد چه بلایی بر سر خودم آورده ام تا این که به منزل خواهرم آمدم و از پلیس کمک خواستم حالا نه تنها زندگی ام در آستانه فروپاشی است بلکه آبرو و حیثیتم نیز برباد رفته است.
لبیک بگه حقشه .
جالبه برای اطمینان اتاق های خالی را نشان داده که خیالش راحت باشد که جز خودشون کس دیگه ای نیست!!ودباره دعوت کرده وقتی خوشت بیاد از دست زدن مرد نامحرم باید تا آخرشو بری .