مهرشاد ایمانی_روزنامه شرق؛ چند دهه از درگذشت شریعتی میگذرد و همچنان دیدگاههای او محل تحلیل جامعهشناسان، اندیشمندان و حتی سیاستمداران قرار دارد. برخی او را یک مصلح بزرگ اجتماعی میدانند که توانست در عصر خود و حتی تاکنون تأثیر مهمی بر جامعه خود بگذارد و برخی نیز افکار او را چندگانه و نامنظم میدانند؛ به نحوی که چنین میگویند که شریعتی نتوانست نسبت خود و افکارش را با جامعه پیرامونش به درستی تبیین کند.
اما هرآنچه هست، تمام اینها درباره شریعتی نیست بلکه برخاسته از انتظارات گروههای مختلف از شریعتی است. یعنی در بازخوانی شریعتی همواره یک تعارض اساسی میان واقعیت شریعتی و انتظارات وجود دارد که گاه این دو در مفاهیمی با یکدیگر همپوشانی پیدا میکنند و گاه منفک از یکدیگر حرکت میکنند. برای مثال موافقان لیبرالیسم شریعتی را مخالف لیبرالیسم و به تبع آن نافی دموکراسی معرفی میکنند.
گزاره نخست آنها درست است و شریعتی را با هیچ قیدی نمیتوان در چارچوبهای لیبرالیسم گنجاند و این در حیطه همگامی انتظارات و واقعیت شریعتی قرار میگیرد، اما از سوی دیگر نتیجه علت و معلولی ایشان نادرست از آب درمیآید زیرا به همان میزان که میتوان به قطعیت گفت که شریعتی لیبرال نبود، میتوان تأکید کرد که یکی از مهمترین دغدغههایش تحقق دموکراسی بود.
او در تبیین اندیشه دینی در مواجهه با خوانش سنتی از دین سعی کرد که عنصر مردم را از متون فقهی بیرون بکشد و ثابت کند که امر الهی با حقوق عامه تعارضی ندارد؛ یا آنکه یکی از ابتداییترین بحثهای او مشخصا در حسینیه ارشاد در نقد رژیم وقت، دفاع از آزادی و انتقاد از محدودیتهای اِعمالشده بود. از سوی دیگر منتقدان او همواره کوشیدهاند تا دموکراسی را الزاما در لیبرالیسم جستوجو کنند که این نیز محل انتقاد است؛ بنابراین انتظار منتقدان آن است که آزادی تنها در راستگرایی یافت شود، اما واقعیت آن است که شریعتی با خوانشی چپ خصوصا در حوزه اقتصادی به آزادی باور داشت.
یا آنکه در خوانش تأثیر شریعتی بر انقلاب واقعیت آن است که نتیجه حاصله و رویکرد افراطی بعضی از جریانها همه آن چیزی نبود که شریعتی به آن باور داشت، اما نتیجه حاصله سراسر منتسب به باورهای شریعتی میشود؛ در حالی که انقلاب اسلامی سال ۵۷ بیش از آنکه برآمده از جزئیات تئوریزه باشد، برآمده از رویدادهای ایام انقلاب بود و هر گروهی به سهم خود تأثیرگذار بود؛ خواه گروهی با اقدامات مسلحانه و خواه با اندیشهورزی چپ، راست یا دینی.
از سوی دیگر شریعتی در دوره حیات نسبتا کوتاه خود توانست نسبت تقریبا واضحی با پدیدهای به نام غرب برقرار کند. هرچند در جزئیات نتوانست از پس مواضع خود برآید، اما بههرحال در نگاه کلی او غرب را یک مجموعه سیاه یا سفید نمیدید و سعی کرد هویت و فرهنگ بومی را با آموزههای مدرن غرب در هم آمیزد تا نه سنتهای مفید از بین بروند و نه سنتهای ناکارآمد و سلطهجو باعث محرومماندن جامعه از دستاوردهای دنیای غرب شود. شریعتی در دوگانه سنت و غرب هم هر دو را انتخاب کرد و هم از هر دو جدا شد؛ موضوعی که به یک اعتدال فکری احتیاج داشت که شریعتی تا حدی –نه بهطور کامل- به آن دست یافت. بنابراین تفکر شریعتی را نمیتوان در چارچوبهای مدرنیته، پست مدرن یا سنتگرا گنجاند. او در مواجهه با مفاهیم دینی هم همینطور عمل میکرد؛ چنانکه نه دینِ غیرمنعطف را میپذیرفت و نه با حذف عنصر دین از جامعه موافق بود و همین عامل هم باعث انتقادهای هر دو طیف به او میشد؛ یعنی هم فقهای سنتی علیه او جبهه میگرفتند و هم موافقان کنارهگیری دین از جامعه و سیاست. حال انتظار از شریعتی چیست؟ مدافعان دینداری غیرمنعطف از شریعتی انتظار داشتند تا ریشههای مذهبی اندیشههای خود را به طریق خودشان تفسیر کند و توقع مدافعان انفکاک دین از اجتماع برای ترویج دینمداری نقد میکنند که شریعتی نه این است و نه آن.
مدافعان شریعتی هم در همین دام یعنی انطباقنداشتن انتظارات با واقعیت شریعتی گرفتار شدهاند؛ بهنحوی که آنها هم خودِ شریعتی را معرفی نمیکنند. مشخصا معلوم نیست که آیا شریعتی یک انقلابی است یا یک مصلح اجتماعی و دارای اندیشههای رفورمیسم. شریعتی در کتاب «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» مینویسد: «علی نهتنها امام است بلکه در طول تاریخ هیچ شخصیتی این امتیاز را نداشته که یک خانواده امام است؛ یک خانواده اساطیری است، خانوادهای پدر علی است، مادر زهرا است و دختر خانواده زینب است». او در این جمله در وصف خانواده امام فرزند خانواده را امام حسین معرفی میکند که نشان از وجه انقلابی شریعتی دارد؛ او همواره سعی کرد که در سخنانش وجه شورانگیزی را نگاه دارد و شاید همین دلیل باعث شد که بخشی از مردم و خاصه جوانان به او اقبال ویژهای نشان دهند؛ بنابراین اگرچه شریعتی هیچگاه اسلحه به دست نگرفت، اما نمیتوان او را جدای از اندیشههای انقلابی تفسیر کرد. از سوی دیگر شریعتی در انسجام فکری میان انقلاب، اسلام، جامعه و اقتصاد چندان توفیق نداشت زیرا سعی کرد ایدئولوژی را در یک نظام سیاسی بگنجاند. در واقع تلاش عمده شریعتی تحقق یک مکتب بود که هیچگاه در این مسیر موفق عمل نکرد. بنابراین انتظار اینکه شریعتی یک اصلاحگرای مکتبساز بوده باشد، چندان با واقعیت شریعتی منطبق نیست.
به هر روی شریعتی هر آنچه بود در آینه تاریخ سیاسی و اندیشهای معاصر انکارشدنی نیست و تأثیراتش چنان عمیق بوده که پس از چهار دهه از انقلاب اسلامی هنوز مورد توجه اندیشمندان است. البته نباید از این نکته غافل شد که دیگر شریعتی آن متفکر اسطورهای انقلابی نیست و مردم با دورشدن از فضای انقلاب قدری واقعیتر با او برخورد میکنند؛ برخلاف اندیشمندان که چه در نقد و چه در مدح او شریعتی برساخته و نه شریعتی واقعی را مدنظر قرار میدهند. خالیشدن نام شریعتی از وجه اسطورهای از قضا بد هم نیست زیرا قدری نقد درباره او را واقعیتر میکند.