bato-adv
کد خبر: ۳۹۱۳۳۶
در حاشیه رسوایی جنسی اخیر در مصر

فاشیزم و سرنوشت غم‌بار رابطه‌ی جنسی

فایل تصویری روسپی‌های هنری و سیاسی مصر، و نمونه‌های مشابه در دیگرِ کشورها، حتی اگر "درز" پیدا نکنند و تنها ساخته و آنگاه در کنجی نگاه داشته شوند برای روز مبادا، بازهم، نشانی آسیب‌زای از زمانه‌ی تلخی هستند که آوردگاه نان‌وآب‌داری شده برای واکنش‌هاش نامعقول انسانِ میانه‌حال. انسانی که هم خواهان اقتدار است و هم‌هنگام تسلیم و پیروی.
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۴ - ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
فرارو- آرمان شهرکی؛ آراء و نظرات ویلهلم رایش، آنچنانکه خود در کتاب روان‌شناسی توده‌ای فاشیزم the mass psychology of fascism شرح داده؛ در جداسریِ عظیمی با آراء فروید، ناآگاه را نه مخزن منفعلی از افکار و تمایلات سرکوب‌شده؛ بلکه آنقدر‌ها کنش‌گر و فعّال می‌بیند که در مقاطعی دردناک و دهشت‌زای از تاریخ، سبب بروز یک ساختار حکومتی مبتذل و سرکوب‌گر، چون فاشیزم شده و کماکان خواهد شد.
فاشیزم و سرنوشت غم‌بار رابطه‌ی جنسی
در نوشته‌ی کوتاه ذیل با استناد به فراز‌هایی روشن‌گر از نظرات رایش به تحلیلی از بی پردگی جنسی در روزگار کنونی می پردازم و رسوایی اخیر جنسی در مصر را را به عنوان شاهد و مصداق تحلیل برگزیده‌ام. هرچند چنین مصادیقی تنها مختص به مصر نبوده و در بسیاری از کشور‌های خاورمیانه هرازچندگاهی رخ می‌دهد.
 
هرچند رایش در زمانه‌ای که اوج قدرت فاشیزم و نازیسم بوده؛ زیسته است و از این جهت آسیب فراوان دیده تا آنجا که با ریشه یابی فاشیزم در بطن روان آدمیان، آن را بلایی اجتناب ناپذیر می‌داند؛ لیکن می‌توان به این اندازه بدبین نبود و به آموزش و ارتقاء فرهنگی باور داشت؛ باور داشت به اینکه می‌توان در آینده به جامعه‌ای بهتر دست یافت که هرکس در جدال پیگیر خویش برای رفاه و سعادت، خوشبختی و شادی دیگران را در پیش چشم داشته باشد نه تیره روزی آن‌ها را.

از دیدگاه ویلهلم رایش Wilhelm Reich (۱۹۵۷-۱۸۹۷)، روان‌تحلیل‌گرِ اتریشی، بشر واجد سه لایه یا ساختار زیستی‌روانی biopsychic است و انقطاع میان این سه لایه، سبب‌ساز پیدایش یک تراژدی اجتماعی به نام انسان شده. اگر با تشبیهی زمین‌شناختی، از سطح به عمق میدان روان آدمی سفر کنیم ابتدا به فردِ سطحی و روتینی برمی‌خوریم که در افعال تسلیم‌طلبانه‌ی خویش متاثر از ساختار‌های اجتماع است. او به‌طور مداوم درپی سرکوب‌گریِ خویش است.
 
فردی مودب، مطیع، ساده‌وسرراست، خوددار، طالب مشارکت اجتماعی و شبه عاطفی. لیکن همه‌ی این خصلت‌ها، علی‌رغم میل باطنی، دست‌اندرکار ساخت یک ماسک آبرومند cultivated mask بر چهره‌ی فردی است که به الزام و اجبارِ اجتماع، ناچار است تا از خود موجودی شبه‌اجتماعی و کاذب تصویر کند.
 
در لایه‌ی بعدی یا دوم به فضایی می‌رسیم که رایش آن را "سرجمعِ رانه‌های ثانویه" می‌نامد؛ همان ناآگاه فرویدی، مخزنی برای تمایلات ضدِّاجتماعی و ضدِّفرهنگ، مشتمل بر رانه‌های حسادت، حرص، شهوانیّت، دیگر‌آزاری، و بی‌رحمی؛ و در نهایت با لایه‌ی سوم و عمیق‌ترین ساخت روانی مواجه می‌شویم؛ همانی که رایش، هسته‌ی زیستی biological core نام می‌نهد.
 
در اقلیم این ژرف‌ترین لایه، فرد، تحت شرایط مطلوب اجتماعی، فردی است صادق، کارآمد، حیوانی خوش‌مشرب که مستعدِّ عشق‌ورزی و نیز بیزاریِ بخردانه rational hatred است. لیکن تراژدی روانی اجتماعی آنجا بروز می‌کند که شخص نمی‌تواند به چنین ژرفایی دست یابد؛ به همان لایه‌ی موعود، بی‌آنکه آن سطح شبه-اجتماعی و کاذب را از میان بردارد؛ و متعاقب دورافکندنِ ماسک آبرومند، آنچه عیان می‌شود؛ نه اجتماعی‌بودنِ طبیعی که لایه‌ی ضدِّاجتماعی و منحرف منش است.
 
درنتیجه‌ی چنین ساختار مساله‌داری، حال اگر در ساختار سه‌لایه‌ایِ روان، به عکس از پایین به بالا حرکت کنیم؛ هر رانه‌ی زیست‌مایه‌گون یا اجتماعی طبیعیِ برخاسته از هسته‌ی زیستی، در طی طریق خویش برای ختم‌شدن به کنش، باید از لایه‌ی مشتمل بر رانه‌های ثانویّه‌ی منحرف عبور کند جایی‌که خمیده یا منحرف می‌شود.
 
چنین اعوجاجی، منش بدوا اجتماعیِ رانه‌ی طبیعی را به رانه‌ای منحرف تغییر داده و ازینرو هرگونه بیان زیست طبیعی را مانع می‌گردد؛ و درست همین اعوجاج و آشفتگی روانیِ اکثرا ناگزیر، مد نظر من در این بحث است. رایش می‌نویسد:

«حال می‌توانیم این بینش خود در باب ساختار انسانی را بر حیطه‌ی سیاسی و اجتماعی اِعمال نماییم. کار چندان مشکلی نیست که ببینیم گرو‌ه‌های متنوع ایدئولوژیکی و سیاسی در اجتماع انسانی با لایه‌های مختلف موجود در ساختار منش انسان، متناظر هستند.»

با پی‌گیری این خط استدلالی و چنین تناظری، رایش بر این باور است که آرمان‌های اخلاقی و اجتماعی لیبرالیسم، بازتاب یا تجلّیِ لایه‌ی نخست یا سطحی‌ترین لایه است. از این حیث، فرهنگ لیبرال، تجلّیِ نوعی خود-داری یا رواداری self-control است؛ لیکن زخم‌های عمیقِ خورده بر پیکره‌ی اجتماع فرضا در قرن بیستم، حاکی از نابسندگیِ این رواداری است. رایش نومیدانه و حسرت‌خوارانه می‌نویسد:

«فلسفه‌ی اخلاق چنین لیبرالیسمی این است که بر "هیولای" درون انسان مهار بزند؛ بر همان لایه‌ی ثانی، "رانه‌های ثانویّه"، "ناآگاهِ" فرویدی. گردهم‌آییِ طبیعیِ لایه‌ی ژرف و هسته‌ای، با امر لیبرال بیگانه است. امر لیبرال، انحراف در منش انسانی را به حاشیه می‌راند و با هنجار‌های اخلاقی به جنگش می‌رود؛ لیکن فجایع اجتماعیِ این قرن حاکی از نابسندگیِ چنین رهیافتی است.»

از دیدگاه رایش؛ نه "تحول راستین" genuine revolution و نه "هنر" که بازتاب لایه‌ی عمیق و پاک انسان هستند نتوانسته‌اند حمایتی از سوی توده‌ها به‌دست بیاورند. درست به‌عکس، این فاشیسم است که همه‌جا رخ می‌نماید همان نماینده‌ی لایه‌ی منشی وسط و رانه‌های ثانویه.

از دید این روان‌تحلیل‌گر، این فاشیسم در کسوت یک حزب یا ساختار سیاسی نیست که انسان‌های با لایه یا ساختار میانه و ضدفرهنگ بوجود می‌آورد؛ به‌عکس، این ساختار روانی ثانویه است که بنیان‌گذار فاشیسم است؛ او ادامه می‌دهد:

«تجربه‌ی پزشکی من با افرادی از همه نوع طبقه‌ی اجتماعی، نژادی، ملیّت و مذهب برای من آشکار ساخت که "فاشیزم" تنها یک بیان سازماندهی‌شده‌ی سیاسی از ساختار شخصیّتیِ متوسط انسانی است؛ ساختاری از منش که کاری به کار این یا آن نژاد، ملیّت یا حزب نداشته بلکه عمومی و بین‌المللی است. از نگاه شخصیّت‌شناسانه، "فاشیزم یک نگرش عاطفی پایه‌ای از فرد و در جامعه‌ی اقتدارگرا است؛ فردی واجد تمدّنی ماشینی و دیدگاهی مکانیکی-رمزآلود mechanistic-mystical view به زندگی؛ لذا این منش مکانیکی-رمزآلودِ فرد و در عصر ما است که احزاب فاشیستی را پدید می‌آورد و نه بالعکس.»

رایش براین باور است که ما را از پذیرش این حقیقت تلخ گریزی نیست که فاشیزم یک پدیده‌ی بین‌المللی است که در تمامی ارکان و زوایای زندگی جمعی نفوذ می‌کند.

مراجعه‌ی من به آراء و افکار رایش، پس از برملاشدنِ رسوایی جنسی سوپراستار‌های سینما و سیاست مصر، صورت گرفت. هم‌آنجا که رایش درست به خال زده: تلاقی امر جنسی، هنر و سیاست.

هنر که زمانی اعصار طلایی می‌آفرید در آن‌سوی آتلانتیک در عصر طلاییِ هالیوود و در این‌سو، در سینمای هنری اروپا، و به واقع بازتاب ژرف‌ساختِ روانیِ رایشی بود؛ اکنون در تصرف روسپی‌های سیاسی و هنریِ میانه‌حالِ مبتذل است در حکومت‌های دور و نزدیکی که بیش از پیش به فاشیزم، تحت هر لباسی می‌گروند.

فاشیزم، منی‌فاروق، شیما الحاج، و خالدیوسف یا آلمان و ژاپن و آمریکا و... سرش نمی‌شود؛ به قول رایش:

«تجربه‌ی تحلیلی من از منش، نشان می‌دهد که امروزه‌روز حتی یک نفر هم پیدا نمی‌توان کرد که عناصری از احساس و ذهنیّت فاشیستی در ساختار خویش نداشته باشد. فاشیزم در قامت یک جنبش سیاسی، فرق دارد با دیگر احزاب واپس‌گرا، توده‌ی مردم از فاشیزم حمایت نموده از آن تجلیل می‌کنند.»

فایل‌های تصویری و صوتیِ هرزه‌نگارانه‌ی سلبریتی‌های هنری و سیاسی- یا از نگاه رایش، میانه‌حالانِ فاشیست- اینجا و آنجا در تارنما‌های پورنوگرافیک، اصطلاحا ترِند می‌شود؛ عدّه‌ی کثیری در آن فایل‌ها در پی چیزی عجیب‌وغریب‌اند؛ و مدیران تارنما‌ها نیز سود خود را می‌بَرَند. گویا سرمایه‌گذاری در ابتذال و منش‌های ضدفرهنگ افراد، سال‌هاست که کسب‌وکار پررونقی شده. میدان تحریر می‌تواند هم‌هنگام که یک معرکه‌ی نمادین و فیزیکی سیاسی در بهار عربی بوده؛ عرصه‌ای هم باشد برای آزاررسانیِ جنسی-فاشیستی مردان و زنان؛ و این میدان تحریر‌ها روزبه‌روز در اقصی‌نقاطِ جهان سبز می‌شوند.

در نگاهِ تیزبین، شکاک و صدالبته واقع‌بین و عمیق رایش، این تصویر یک جهانِ رو به زوال the battered world است. جهانی که فاشیزم، عواطف شورشی و گرایش‌های اجتماعیِ ارتجاعی را به نفع خودش مصادره می‌کند.

هانس بوتالیرِ فیلسوف، زمانی گفته که یک کنش و یک احساس، هم‌آغوش دیرین آدمی از همان بدو پیدایش گونه‌ی انسانی بوده‌اند: کنش ابزارسازی و احساس شرم. رابطه و کنش جنسی که زمانی با شرم درآمیخته بود؛ حال در عصر اینترنت، هرچه بیشتر به تصویری بدل می‌شود که، چون اعلانی تجاری بر سر هر کوی و برزن در چهارراه‌ها و خیابان‌ها برای دیدن نصب می‌شود؛ و با تحلیلی رایشی، صحبت تنها بر سر "نشت" یا "درز" تصاویر یا اصوات هرزه‌نگارانه، به قصد بی‌حیثیّت‌کردن یا اخاذی یا تحقیر و لگدمال‌کردن نیست؛ بلکه سوای آن پورنوگرافیِ نهادینه‌شده و سازماندهی‌شده در غرب که آبشخورش لایه‌ی سطحی منش و گونه‌ای جذب و کنترل شهوات در روسپی‌خانه‌ها برای پوشاندن جامعه با نوعی رواداری آبکی یا همان ماسک آبرومند است؛ امر جنسیِ نشت‌یافته یا درزکرده؛ با تبعیت افراد از رانه‌های ضدِّفرهنگ و فاشیستیِ میانه، در اعوجاجی روانی، "تعمدا و خودخواهانه یا داوطلبانه" و با فراغ بال درز می‌کند.
 
بدین ترتیب علیه امرجنسی شرمآگین قیام می‌شود پرده‌دری می‌شود و عقده‌های روانی ناشی از سرکوب فاشیزم و تولید‌کننده‌ی فاشیزم بروز می‌کند. شاید که خالد یوسف به تبعِ قوانینی که به‌صورت تقلیدی آبکی از لیبرال دموکراسی غرب، در کشور‌های خاورمیانه گاهن به ضرب وزور حکومت‌ها برقرار شده؛ فرار را از مصر بر قرارِ در آن ترجیح داده؛ تا ماسک آبرومند بهار عربیِ و متانت حکومت ژنرال‌ها حفظ شود؛ لیکن در خلوت چه بسا که به کنش‌های آن فیلم افتخار هم می‌کند؛ سلبریتی‌های سینما که هنر را تنها در کیفیت چهره و سرمایه‌ی بدنی خویش خلاصه می‌کنند و به همّت مافیای فاشیزم ره به عرصه‌ی هنر برده‌اند نیز شاید در آن حسِّ موهوم و مبتذل افتخار، با کارگردان-سیاست‌مدار قصه‌ی ما شریک و هم‌دل باشند.
 
مردی که در پارلمان، دست‌اندرکار وضع قوانین ضد مردمی است؛ در خلوت خود را اسیر زنی می‌کند و لذّتی بیمارگونه می‌بَرَد؛ و زنی که در سینما؛ ملّت را با با ملودرام ها‌ی اغواگرانه‌ی صابونیِ بی مغز، سرکیسه می‌کند؛ در خلوت، خود را تسلیم شهوانیّتِ مردی متمول و معروف می‌سازد. هردو در پی آزار دیگری هستند؛ آزاری که برایشان لذّت‌بخش نیز هست.

آنگاه رایش میان انقلاب جنسی، یعنی آنچه که متعاقب آثار فروید و در دهه‌ی شصت و هفتاد در غرب رخ‌داد؛ و رادیکالیزم جنسی (فرض کنید تدبر و تعمق در نوعی انحراف جنسی و یا مطالعه‌ی کام‌گرایی erotism) از سویی و فاشیزم جنسی فرق می‌گذارد؛ و می‌نویسد:

«اگر مراد از انقلابی‌گری، طغیانِ بخردانه علیه شرایط تحمّل‌ناپذیر اجتماعی باشد و اگر منظور از افراطی‌گری "رفتن به ریشه‌ی چیزها"، و اراده‌ی معقول برای اصلاح‌شان، آنگاه فاشیزم، هرگز با انقلابی‌بودن یکی نیست. اما این درست است که می‌تواند وجهی از عواطف انقلابی را دارا باشد. هیچ‌وقت نمی‌توان به پزشکی که با جادووجنبل‌های خشن به مصاف بیماری می‌رود گفت که انقلابی است؛ انقلابی واقعی اوست که با متانت شجاعت و آگاهانه مطالعه کرده و با علّت‌های بیماری مبارزه می‌کند. طغیان‌گریِ فاشیستی همواره آنجا رخ می‌دهد که ترس از حقیقت، احساس انقلابی را به توهمات بدل می‌سازد.»

فایل تصویری روسپی‌های هنری و سیاسی مصر، و نمونه‌های مشابه در دیگرِ کشورها، حتی اگر "درز" پیدا نکنند و تنها ساخته و آنگاه در کنجی نگاه داشته شوند برای روز مبادا، بازهم، نشانی آسیب‌زای از زمانه‌ی تلخی هستند که آوردگاه نان‌وآب‌داری شده برای واکنش‌هاش نامعقول انسانِ میانه‌حال. انسانی که هم خواهان اقتدار است و هم‌هنگام تسلیم و پیروی.
 
انسانِ بی سامانی که از هیچ‌چیز لذت نمی‌برد حتی از رابطه‌ی جنسی، و به قول رایش در وضعیتی بغرنج و دلگیر از "فلج اُرگاستیک" به‌سر می‌برد. انسان ناکامی که تمایل دارد معنا و مفهومِ قدیمی و دیرپای هرچیزی را از آن بستاند. آدمی‌زادِ خسته‌ای که از شرم، محرمانه‌گی، آرامش‌وقرار، فکور‌بودن و عمیق‌شدن بیزار است و دلش نمی‌خواهد تا هیچ‌کس را مبادیِ آداب ببیند؛ او جنسیّت را حربه‌ای می‌بینید برای آزار دیگری، آن دیگری می‌تواند مخالفی سیاسی باشد؛ یا آن روی دیگر از شخصیت خودش که ماسک را برداشته؛ و تاب تحمل فرهنگ را ندارد. زمانه‌ی امروزین ما جدالی است میان لیبرال‌دموکراسیِ سطحیِ خودآزار، و فاشیسم میانه‌حالِ دیگرآزار.
 
پی‌نوشت
*نقل‌قول‌ها از رایش، از کتاب معروف او با نام تحلیل منش the mass psychology of fascism است.

*در این نوشته، "میانه" نه در معنایی مثبت، فرضا آن چیزی که از استعمال واژگانی، چون "حدوسط" یا "تعادل" در نظر می‌آید؛ نیست؛ بلکه درست به‌عکس، منظور، یا ساختار روانی وسط در دیدگاه رایش است یا آن حس وحالی و بار معناییِ منفی که با کاربست مفاهیمی همچون "میان‌مایه" در زبان فارسی مدنظر داریم؛ "میان مایه بودن" در ادبیات کوچه‌وبازار به گمانم درست همان منظوری است که رایش طالب آن است.

* وقتی می‌نویسم یا می‌گویم روسپی سیاسی، به‌هیچ‌وجه در نظرم آن قصدی نیست که این روز‌ها برخی برای تحقیرِ مخالفین فکری خویش به کار می‌گیرند؛ همچنین براین باورم که روسپیگری جنسی و از سر استیصال، آسیبی است که با کرامت انسان ناسازگار و باید علاج شود؛ بلکه قصدم اشاره و ارجاع به نوعی تن‌فروشیِ آگاهانه و لذّت‌طلبانه است که از اساس با شرم و محرمانه‌گی شاخ‌به‌شاخ شده و هدفش یورش به ساحات فرهیخته‌گونی همچون هنر و یا نمایشی‌کردن و به ابتذال‌کشاندن اقالیمی همچون سیاست است؛ در این فرایند، استفاده از ابزار تصویر و فضای مجازی و به‌طور کل تصویری‌شدنِ امور بسیار نقش داشته و دارند.
bato-adv
ناشناس
Finland
۱۰:۵۸ - ۱۳۹۷/۱۲/۰۱
رایش سوم چی گفت ؟ فروید چی گفت فلانی چی گفت
علی دشتستانی
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۴۴ - ۱۳۹۷/۱۲/۰۱
خب که چی؟
سعدی
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۵۴ - ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
دکترجان کمی ساده تر بنویس. زمانی که در دانشگاه بوعلی سینا دانشجوی من بودی، همیشه از شما می خواستم سبک تر بنویس تا مخاطب بهتر متوجه شود. مخاطب سایت ها، عموم مردمند و نه متخصصان. به هر حالی بود ممنون
ناشناس
United States of America
۱۵:۲۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
نیاز به اینهمه فلسفه بافی نیست: ‍‍یک هوای نفس است که به خاطر نبود تقوا: در یک فرصت مناسب خواسته خود را عملی می کند
و در همه هم هست.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۵۷ - ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
باشه
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۹
ایرانی
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۲۷ - ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
مقاله خوبی بود اما زبان بسیار سختی داشت و مخاطب باید دائم به عقب برگردد تا مطالب خوانده شده را فراموش نکند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۵۲ - ۱۳۹۷/۱۲/۰۱
به این نمیگن خوب
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
چی گفت
نفهمیدم؟؟؟؟؟؟
s
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۵۵ - ۱۳۹۷/۱۲/۰۱
من فکر کردم فقط خودم متوجه نشدم :)))))))))