جریان اصلاحات در سال 76 با یک گفتمان فرهنگی فراگیر پا به میدان سیاست گذاشت تا بتواند علاوه بر تنظیم امور جاری کشور ایدههای نوین فرهنگی و اجتماعی را جاری کند؛ بهنحویکه در سالهای پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری مهمترین مناقشه اصلاحطلبان با رقیب سیاسی خود بر سر مسائل فرهنگی بود. این روند و این خاستگاه با گذشت سالهای متمادی قدری دستخوش تغییر شد، تاحدیکه پس از مدتی صرف حضور در عرصه قدرت سیاسی به آرمان تماموکمال نیرویهای اصلاحطلب تبدیل شد.
به گزارش شرق، بیتردید داشتن ابزار قدرت سیاسی برای پیشبرد اهداف یک جریان سیاسی-اجتماعی لازم و بلکه ضروری است اما شاید غفلت از گفتمان فرهنگی جریان اصلاحات باعث شد که وجه تمایزی میان اصلاحطلبی با اصولگرایی وجود نداشته باشد.
وجه تمایز نامعلوم اصلاحطلبان با اصولگرایان
صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی باور دارد که جریان اصلاحات هیچگاه وجه تمایزش را با جریان اصولگرایی مشخص نکرد و همواره به ذکر شعارهای کلی بسنده کرد.
او گفت: «جریان اصلاحات که از دوم خرداد سال 76 خود را در عرصه سیاسی مطرح کرد، با دو نقطهضعف اساسی روبهرو شد که این نقاط ضعف پس از ناآرامیهای دیماه سال گذشته بیشازپیش خودنمایی کرد. مشکل نخست اصلاحات این است که هیچگاه معلوم نشد که اصلاحطلب کیست و اصلاحات چیست؟ ما وقتی میگوییم که اصلاحطلبیم، میخواهیم چه چیز را اصلاح کنیم و هدفمان از آینده سیاسی ایران چیست؟ اصلاحطلبها هیچگاه درصدد پاسخ به این پرسشهای اساسی برنیامدند و مدام مفاهیمی کلی را مطرح کردند؛ برای مثال همواره موضوعات حاکمیت قانون، انتخابات آزاد، برابری و عدالت را مطرح میکنند؛ درحالیکه اصولگرایان نیز به این شعارها باور دارند و هیچگاه یک نیروی اصولگرا نمیگوید که با اصلاح اقتصادی یا برقراری عدالت مشکل دارم. این موضوع باعث میشود که اصلاحطلبان برای نسل جوان ناشناخته باشند و جامعه نتواند میان آنها و رقیبشان یعنی اصولگرایان فرقی بگذارد.
در تمام این سالها معلوم نشد که وجه تمایز اصلاحطلبان از اصولگرایان چیست؛ زیرا مشخصهای از سوی نیروهای اصلاحطلب ارائه نشد. اکنون پس از چهار دهه از انقلاب اسلامی بیشازپیش ضرورت مشخصشدن وجوه تمایز اصلاحطلبان از نیروهای سیاسی دیگر احساس میشود.
اگر نیروهای اصلاحطلب باور دارند که شناسنامهشان با آزادیخواهی و طلب دموکراسی گره خورده است، باید در مقام عمل این موضوع را نشان دهند و صرفا به ذکر شعارهای انتزاعی اکتفا نکنند».
نبود انسجام در رویکرد اصلاحطلبان
این استاد دانشگاه در ادامه افزود: «اشکال دوم این است که سازماندهی و انسجام درستی در میان جریان اصلاحات وجود ندارد. 20 سال است که اصلاحطلبان با شیخوخیت و ریشسفیدی خود را اداره میکنند. اکنون مشاهده میکنیم که سخن از شورای عالی اصلاحطلبان و رهبری دستهجمعی به میان آمده است اما همچنان هیچ سازوکار دقیقی مشخص نیست. اصلاحطلبان هنوز هیچ برنامهای برای انتخابات مجلس در سال آینده ندارند و من نمیدانم که نیروهای اصلاحطلب چگونه میخواهند بازهم از مردم درخواست کنند که پای صندوقهای رأی بیایند و به این جریان رأی بدهند؛ بهویژه آنکه با شربت تلخی که آقای روحانی در کام اصلاحطلبان ریخت، سخت بهنظر میرسد که مردم دوباره به جریان اصلاحات اعتماد کنند. ماهها از آغاز بهکار دولت دوازدهم میگذرد، مردم میپرسند که این دولت چرا موردحمایت اصلاحطلبان بود؛ این در حالی است که نیروهای اصلاحطلب هیچ پاسخی به مردم نمیدهند و در قبال فعالیتهای دولت سکوت کردهاند. من از تمام اصلاحطلبان میپرسم که اکنون در سال 97 چه دستاوردی برای نسل جوان داشتهاند؟ چه بحث جدید و راهگشایی را به آنها یادآور شدهاند که بتواند در مسیر تحولات سیاسی مؤثر باشد؟».
تکیه بر گفتمان فرهنگی یا قدرت سیاسی
زیباکلام در پاسخ به این پرسش که بیتوجهی نیروهای اصلاحطلب به گفتمان فرهنگی و محصورشدن اندیشه آنان در قدرت سیاسی چقدر باعث شد که شرایط پیشگفته فراهم آید، اظهار کرد: «من نمیگویم که کدام راه باید برگزیده میشد، نمیگویم که اصلاحطلبان باید در گفتمان فرهنگی میماندند یا آنکه لزوما باید پا در عرصه قدرت داشته باشند؛ سخن من آن است که بههرحال برای تعیین هرکدام از این دو روش باید رهبری منسجمی در جریان اصلاحات وجود داشته باشد تا مسیر اصلاحات را روشن کند. اصلاحطلبان درباره هیچیک از مسائل مهم کشور سخن نمیگویند؛ برای مثال تابهحال نشنیدهایم که تعدادی از آنها درباره ضربهای که در چندوقت اخیر به سرمایه اجتماعی وارد شده است، حرف بزنند و تمام اینها زمینههای انفعال جریان اصلاحات را ایجاد کرده است».
قوامنیافتگی نهادهای سیاسی
الهه کولایی، فعال سیاسی اصلاحطلب و استاد علوم سیاسی، درباره نبود تعریف مشخصی از اصلاحات در ایران به «شرق» گفت: «پیش از هر بحثی باید تعریف مشخصی از اصلاحات ارائه شود.
باید بدانیم که اصلاحطلبی یعنی چه و جامعه چگونه اصلاح میشود؟ در حوزه سیاسی ایران معانی و برداشتهای متفاوتی از اصلاحات ارائه میشود و حتی این برداشتها بعضا با یکدیگر در تعارض قرار میگیرند؛به این دلیل اعضای منتسب به جریان اصلاحات راهبردهای متفاوتی برمیگزینند و نمیتوانند دیدگاههایشان را به یکدیگر نزدیک کنند؛ در نتیجه چنین شرایطی معمولا اصلاحطلبان در دستیابی به ائتلافهای انتخاباتی دچار مشکل میشوند و وحدت ملاکی در عرصه سیاست برای خود مشخص نمیکنند، زیرا همانطورکه گفته شد آنان تعریف مشخصی از اصلاحات ندارند.
این وضعیت آشکارا سطح توسعه جامعه ایرانی و نهادهای سیاسی و مدنی ایران را نشان میدهد که میراث قرنها نظام تمرکزگراست».
درنظرداشتن توأمان سیاست و جامعه
این استاد دانشگاه معتقد است اصلاحطلبان باید با استفاده از تجربیات 40 سال گذشته درصدد اصلاح جریان اصلاحات باشند. کولایی در ادامه اظهار کرد: «البته نباید از نظر دور داشت که بهدلیل تحولات گسترده جهانی، سرعت بالای ارتباطات و روند شگفتانگیز جهانیشدن دگرگونی تدریجی در برنامهها و طرحها مانند سابق نیست و فرایند بازسازی اجتماعی و سیاسی فراتر از مرزهای ملی رخ میدهد، به این معنا که این روند بهشدت متأثر از فرایند جهانیشدن و جهانیسازی است. حال اگر اصلاحات را به معنای دگرگونی تدریجی در نظر بگیریم، باید بدانیم که هم سیاست و هم اجتماع در اصلاحات جای دارند و نمیتوان هیچیک از این دو را از اصلاحات جدا کرد و تقلیلدادن آن میتواند خسارتهای مهمی به جامعه مدنی و جامعه سیاسی وارد کند؛ بهویژه آنکه بسیاری از اصلاحطلبان همان نسل انقلابی سال 57 محسوب میشوند که برای اجرائیکردن آرمانهای دینی خود در رویایی با نوگرایی کوشیدند. با دانستن چنین گزارهای نمیتوان تاریخ را کنار گذاشت و یکسره به مسائل سیاسی و اجتماعی اکتفا کرد. اصلاحطلبان نه میتوانند از حوزه قدرت چشمپوشی کنند و نه میتوانند ضرورتهای اجتماعی را نادیده بگیرند. آنها نباید به ضرورتهای شرایط بینالمللی و منطقهای نیز بیتوجه باشند. پس به نظر میرسد رویکرد همهجانبه و واقعگرایانهای نیاز است که اصلاحطلبان در شرایط کنونی بهشدت نیازمند آن هستند. 40 سال تجربه انقلاب نشان میدهد چه ضرورتهایی پیشروی اصلاحطلبان است تا از شکستها و پیروزیها درسهای لازم را بگیرند و وظیفه دارند با استفاده از تمام تجربیات چند دهه اخیر بهطور مدام اصلاحات را اصلاح کنند».
فراموشی اهداف جنبش اصلاحات
علی تاجرنیا، فعالی سیاسی اصلاحطلب و نماینده مجلس ششم، درباره اصرار تعدادی از اصلاحطلبان بر کسب کرسیهای سیاسی گفت: «من باور ندارم که اصلاحطلبان جنبش اصلاحات را صرفا ابزاری برای کسب قدرت تلقی کردند. اصلاحطلبی یک گفتمان است که اگر با سازمان و تشکیلات مشخصی همراه شود، میتواند به شکل یک جریان سیاسی درآید. از یک زمانی به بعد تئوریهای اصلاحطلبی و جامعه مدنی توانست بر عرصه سیاسی تأثیرات مهمی بگذارد، اما از همان روزهای نخست شکلگیری جریان اصلاحات این بحث مطرح بود که اثربخشی در ساختارهای نظام سیاسی ایران بدون کسب قدرت چندان میسر نیست. ساختار قدرت در ایران بهگونهای است که گفتمانها فقط در صورتی بر عرصه سیاسی اثر میگذارد که با قدرت سیاسی و اجرائی همراه شود؛ با چنین استدلالی من هیچ مشکلی در روند کسب قدرت جریان اصلاحات در دو دهه اخیر نمیبینم، اما مشکل اصلاحطلبان آن بود که در سالهای گذشته نتوانستند گفتمان خود را بهروز کنند و حتی بخشی از شعارهای اولیه نیز فراموش شد؛ یعنی قرار نبود اصلاحطلبان به هر قیمتی در قدرت حضور داشته باشند. نکته دیگری که اشاره به آن لازم به نظر میرسد، شرایط اصلاحطلبان پس از حوادث سال 88 است.
پس از انتخابات ریاستجمهوری آن سال، جریانهایی سعی کردند اصلاحات را به حاشیه برانند و رفتاری با جریان اصلاحات بکنند که سالها پیش با نهضت آزادی کرده بودند؛ یعنی میخواستند با فشارهای سیاسی اصلاحات را جریانی خارج از نظام معرفی کنند؛ به این دلیل اصلاحطلبان سعی کردند به هر قیمتی در عرصه قدرت سیاسی حضور یابند تا بهطورکامل حذف نشوند و شاید به همین علت بود که از آقای روحانی حمایت کردند».
آنچه از پس این سخنان به دست میآید این است که شاید تعارضی میان گفتمان اصلاحات و میل به کسب قدرت سیاسی وجود نداشته باشد؛ به شرط آنکه تمام هدف اصلاحطلبان کسب قدرت نشود و این دو مفهوم بهصورت توأمان پیش برود.