bato-adv
کد خبر: ۳۷۶۴۴۱

روایت "نادیا مراد" از سلاحش در مقابل تجاوز

حمله به سنجار در شمال عراق و گرفتن دختران به عنوان برده‌های جنسی، تصمیمی خودبخودی نبود که آن سربازان در میدان جنگ گرفته باشند. نیرو‌های داعش همه چیز را برنامه‌ریزی کرده بودند: اینکه چگونه وارد خانه‌های ما شوند، چه چیزی باعث می‌شود که یک دختر، ارزشمندتر باشد، و چه مقدار پول باید بابت فروش این برده‌ها بگیرند. آن‌ها حتی در مورد برده‌های جنسی در مجله پروپاگاندای خود بحث می‌کردند و مطلب می‌نوشتند تا نیرو‌های تازه‌ای جذب کنند. اما داعش اولین گروهی نبود که از این شیوه‌ها در جنگ استفاده کرد.
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۴ - ۱۶ مهر ۱۳۹۷
روایت
 
بازار برده‌فروشان در شب باز شد. ما می‌توانستیم صدای هیاهو را در پایین پله‌ها، جایی که شبه‌نظامیان ایستاده بودند و شرایط را سازماندهی می‌کردند، بشنویم. وقتی اولین مرد وارد اتاق شد، همه دختران شروع کردند به جیغ کشیدن. ما مثل زخمی‌ها شروع به ناله و فریاد کردیم و بعضی‌ها روی زمین بالا می‌آوردند، اما هیچ‌کدام از این موارد، شبه‌نظامیان را متوقف نکرد. آن‌ها اول از همه به سوی زیباترین دختران می‌رفتند و می‌پرسیدند:» چند سالت است؟» و سپس شروع به براندازی آن‌ها می‌کردند. آن‌ها از مردی که در آنجا مانند فروشنده ایستاده بود و به دختران به چشم محصولاتش نگاه می‌کرد، می‌پرسیدند: «این‌ها باکره هستند دیگر؟» او هم با ذوق فراوان می‌گفت: «البته!» و آن‌ها کار خود را آغاز می‌کردند. انگار که ما حیواناتی برای آن‌ها بودیم.

به گزارش شفقنا به نقل از گاردین، وقتی آن‌ها وارد اتاق میشدند، جیغ و فریاد بلند می‌شد. ماموران بر سر ما داد می‌زدند: «آرام باشید!» «ساکت شوید!». اما دستورات آن‌ها فقط باعث می‌شد که ما فریاد‌های بلندتری بزنیم. اگر آن‌ها من را انتخاب می‌کردند، جیغ و فریاد می‌زدم و خود را روی زمین می‌انداختم و دست و پا می‌زدم. همه همین کار را می‌کردند.
 

بیشتر بخوانید: داستان زندگی نادیا مراد


در طبقه پایین، یکی از ستیزه‌جویان داعشی، معاملات را در دفتری ثبت می‌کرد و نام ما و افرادی که ما را به بردگی می‌بردند را یادداشت می‌کرد. مردی جلو آمد که نامش سالوان و بسیار درشت و قوی‌هیکل بود. من فکر می‌کردم که اگر او مرا انتخاب کند، به هیچ‌وجه قدرت مقابله با او را ندارم و او می‌تواند مرا درهم بشکند. مهم نیست که او چه می‌کرد، و مهم نیست که من چقدر می‌توانستم مقاومت کنم، مهم این بود که من نمی‌توانستم با او بجنگم. او بوی تخم‌مرغ گندیده می‌داد.

من روی زمین افتاده بودم و سالوان من را انتخاب کرده بود. همینطور به صندل‌ها و مچ پا‌های آن‌ها نگاه می‌کردم. چشمم به پا‌های نحیف و زنانه‌ای افتاد و پیش از آنکه بفهمم که چه می‌کنم، خود را به سوی ان پا‌ها کشیدم و شروع کردم به التماس کردن: «خواهش می‌کنم؛ من را با خودت ببر. فقط نگذار آن غول من را ببرد.» من نمی‌دانم که مرد لاغر اندام چرا حرف مرا پذیرفت، اما نگاهی به من انداخت و به سالوان گفت: «او مال من است.» سالوان با او بحث نکرد. چراکه آن مرد لاغر اندام، یکی از قضات موصل بود و کسی روی حرفش حرف نمی‌زد. من او را تا میز دنبال کردم. او از من پرسید: «اسمت چیست؟» گفتم: «نادیا». این را گفتم و رو کردم به فردی که اسامی را ثبت می‌کرد.

او به سرعت مرد لاغر اندام را شناخت و در دفترش نوشت: «نادیا؛ حاجی سلمان»

حمله به سنجار در شمال عراق و گرفتن دختران به عنوان برده‌های جنسی، تصمیمی خودبخودی نبود که آن سربازان در میدان جنگ گرفته باشند. نیرو‌های داعش همه چیز را برنامه‌ریزی کرده بودند: اینکه چگونه وارد خانه‌های ما شوند، چه چیزی باعث می‌شود که یک دختر، ارزشمندتر باشد، و چه مقدار پول باید بابت فروش این برده‌ها بگیرند. آن‌ها حتی در مورد برده‌های جنسی در مجله پروپاگاندای خود بحث می‌کردند و مطلب می‌نوشتند تا نیرو‌های تازه‌ای جذب کنند. اما داعش اولین گروهی نبود که از این شیوه‌ها در جنگ استفاده کرد. در طول تاریخ همواره تجاوز سلاحی جنگی به شمار می‌رفته است. من هیچگاه فکر نمی‌کردم که در روآندا هم چنین زنانی وجود داشته باشند؛ من حتی نمی‌دانستم جایی به اسم روآندا هم وجود دارد، اما حالا من با آن‌ها در ارتباط هستم. اما به بدترین شکل ممکن، یعنی به شکل قربانیان جنایات جنگی که صحبت در مورد آن هم بسیار دشوار است.

نادیا مراد، سرانجام توانست از دست اسیرکننده‌اش فرار کند. او را یک قاچاقچی از عراق خارج کرد و در اوایل سال ۲۰۱۵ به عنوان یک مهاجر به آلمان پناهنده شد. اواخر همان سال، او کمپینی را برای افزایش آگاهی نسبت به قاچاق انسان آغاز کرد.

در نوامبر ۲۰۱۵، یک سال و سه ماه پس از آنکه داعش به شهر ما، «کوچو» آمد، من آلمان را به مقصد سوئیس ترک کردم تا با یک انجمن که سوی سازمان ملل آمده بود صحبت کنم. آنجا برای اولین بار من داستان زندگی‌ام را در مقابل حضار زیادی گفتم. من می‌خواستم در مورد همه چیز حرف بزنم. کودکانی که از دست داعش فرار کرده بودند و از کمبود آب جان دادند، خانواده‌هایی که در کوهستان‌ها گیر افتاده بودند؛ هزاران زن و کودکی که در اسارت داعش بودند، و اینکه برادران من شاهد چه جنایاتی بودند. من تنها یکی از صد‌ها هزار قربانی یزیدی بودم. شهر من خراب شد و حالا من در خارج از عراق زندگی می‌کنم و کوچو در دست داعش بود. باید همه دنیا داستان زندگی من را می‌شنیدند. داستان زندگی همه یزیدی‌ها را.

من می‌خواستم حرف‌های زیادی را به آن‌ها بزنم، اما ما باید کاری می‌کریدم. باید منطقه امنی را برای اقلیت‌های مذهبی در عراق ایجاد می‌کردیم و نیرو‌های داعش را تحت پیگرد قانونی قرار می‌دادیم؛ از فرماندهان ارشدشان گرفته تا شهروندانی که به آن‌ها کمک می‌کردند؛ به خاطر جنایات و نسل‌کشی‌هایی که مرتکب شدند. من باید به همه حضار می‌گفتم که حاج سلمان با من چه کرد و چندبار به من تجاوز کرد. من باید همه آن چیز‌هایی را که شاهد بودم، می‌گفتم. صداقت و گفتن آن چیزها، یکی از سخت‌ترین و مهم‌ترین تصمیمات زندگی‌ام بود.

من به آن‌ها از کتک‌هایی که خورده بودم گفتم. از دختران زیادی که به عنوان برده‌های جنسی گرفته شدند. از اینکه سرانجام چگونه فرار کردم. به آن‌ها در مورد برادرانم گفتم که چگونه قتل‌عام شدند. گفتن این‌ها اصلا کار ساده‌ای نبود و نیست. هربار که آن‌ها را تعریف می‌کنی، آن کابوس‌ها برایت زنده می‌شوند.

با این حال، داستان من، مهم‌ترین و قوی‌ترین سلاح من است که علیه تروریسم دارم و تا زمانی که آن تروریست‌ها محاکمه نشوند، از این سلاحم استفاده خواهم کرد. در این میان، رهبران جهان، خصوصا رهبران مسلمان باید در کنار مظلومان بایستند و از آن‌ها حمایت کنند.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین