بهروز و بهنوش نشستهاند روی سکوهای کنار سفارت ترکیه با پاکتی که نشان یک دارالترجمه رسمی را دارد. اینجا مثل سفارت آلمان و فرانسه شلوغ نیست، اما اینطور هم نیست که اگر بخواهی مهاجرت کنی خبری از انتظار کشیدن نباشد. بهروز و بهنوش تازه ازدواج کردهاند. بهنوش ساکتتر است و نگاهش را میاندازد به بهروز که تند تند حرف میزند. به قول خودشان نه عروسی گرفتهاند و نه جهیزیه خریدهاند و هرچه داشتهاند جمع کردهاند تا بتوانند مهاجرت کنند.