bato-adv
کد خبر: ۳۶۹۱۰۹

نقدی بر فیلم مستند «من زن نیستم»

مِزعِل ابو عاصی موقعیت زنانه را کاملاً تحقیر می‌کند و دیدگاهی کاملاً ضدِّ زن دارد؛ و ازاین منظر شخصیت فیلم یک مورد جالب است - و البته فقط یک مورد فردی نیست - و نشان می‌دهد در یک جامعه سنّتی چگونه یک موقعیت تراجنسیتی تبدیل به موقعیتی تبدیل می‌شود که می‌خواهد تراجنسیت را از لحاظ بیولوژیک نفی کند و این همان دیسفوریای جنسیتی است؛ یعنی نارضایتی و ناراحتی پیوسته فرد از خصوصیات جنسی بدن خویش و روح مردانه خود را اسیر بدن زنانه نامیدن.
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۸ - ۰۸ مرداد ۱۳۹۷
فرارو- ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران؛ تاکنون چندین فیلم مستند با موضوع «تراجنسیت» (transgender) در ایران ساخته شده است که با فیلم «من زن نیستم» قابل مقایسه هستند. اما تفاوت عمده این فیلم در آن است که محیط آن برخلاف فیلم‌های پیشین نه یک محیط شهری، بلکه روستایی و بیشتر سنتی تا مدرن است. افزون بر این در اینجا ما با یک داده قومی نیز روبرو هستیم: شخصیت اصلی فیلم، مِزعِل اَبو‌عاصی، یک عرب ایرانی است در جامعه‌ای به شدت مردسالار با گفتمانی به شدت زن‌ستیز. او در همان حال که بخشی از این گفتمان را بازتولید می‌کند، درکی تجربی و عمیق از وضعیت خود نیز دارد که به آن اشاره خواهیم کرد. در جامعه مزعل مفهوم «مردانگی» پررنگ‌تر و دارای سلطه‌ای قدرتمندتری حتی در میان زنان است و همین امر میانکنش‌های مردان و زنان را در فیلم از ارزش معناشناختی بالایی برخوردار می‌کند.

موضوع «تراجنسیت» یعنی اینکه یک مرد یا یک زن از هنگام تولد یا در سال‌های نخستین رشد خود به تدریج دریابد که جنسیت او نه آن است که کالبدش نشان می‌دهد بلکه در کالبد ِ. «دیگری» باید آن را بیابد، یکی از مسائلی است که در چند دهه اخیر در سراسر جهان مورد بحث‌هایی زیادی قرار گرفته و امروز در اغلب کشور‌ها امری «طبیعی» به حساب آمده و به رسمیت شناخته می‌شود. از جمله در کشور خود ما که به این افراد اجازه داده می‌شود به صورت‌های مختلف از جمله جراحی، کالبد واقعی درونی خود را بازیابند. هر چند ابهامی در فیلم و روایت آن نیز وجود دارد که آیا ما واقعا با یک مورد «تراجنسیتی» سروکار داریم و یا یک مورد نفی ِ. ارادی جنسیت خود به سود جنسیت دیگری و یا به عبارت دیگر با گذار اجتماعی و بر اساس برساخته‌های مادی و غیرمادی از یک جنسیت به جنسیت دیگر؟

برای شروع این بحث شاید لازم باشد ابتدا دو مفهوم «جنس» (یا sex) را از یک سو و جنسیت (یا gender) را از سوی دیگر از یکدیگر متمایز کنیم. جنس را باید موقعیتی طبیعی و زیستی دانست که در قالب کالبدی (زن یا مرد بودن) چه از لحاظ برونی (اندامی) و چه از لحاظ درونی (ژنتیک، هورمونال، شکل و کیفیت نظام‌های حسی و غیره) تعریف می‌شود. این در حالی است که جنسیت، عمدتا مفهومی فرهنگی – اجتماعی است که می‌توان آن را یک برساخته اجتماعی تلقی کرد یا قالبی اجتماعی که کالبد زیستی درونش قرار می‌گیرد: زن یا مرد بودن در موقعیت‌های فرهنگی – اجتماعی مختلف. از منظر دانش بیولوژیک، تراجنسیت یک موقعیت زیستی، ژنتیک و مادرزاد است؛ یعنی برخی از افراد در زمان تولّد با بدنی به دنیا می‌آیند متفاوت با جنسی و جنسیتی که بر اساس آن بدن برایشان تعریف می‌شود. به زبان ساده‌تر زنی هستند در بدن یک «مرد» و یا مردی در بدن یک «زن».

سیمون دوبوار از نسل نخست فمینیست‌ها می‌نویسد: «انسان، زن به دنیا نمی‌آید، بلکه زن می‌شود.» فمینیست‌های نسل اوّل بر این نظریه به شدّت تأکید می‌کردند؛ یعنی به نظر آن‌ها زن بودن موقعیتی است که مردان به زنان تحمیل می‌کنند - نه موقعیتی که در نهاد زیستی خود زنان وجود داشته باشد. روی دیگر این دیدگاه، «مردسالاربودن» جوامع انسانی است، که میلیون‌ها سال است زن ستیز هستند و به لحاظ اجتماعی و نه بیولوژیکی موجودی به نام «زن» پدید می‌آورند. به سخن دیگر، دو موجود متفاوت به لحاظ جنسیت و بیولوژی و مکمل یک دیگر، به دلایل متفاوتی یکی از این دو جنسیت بر جنسیت دیگر مسلّط می‌شود و آن را به نوعی از حضور اجتماعی وادار می‌کند، که «زن بودن» نام می‌گیرد.
 
مشکل این تز در آن بوده که بیولوژی زنانه را به حدِّاقل ارزش خود کاهش می‌داد. البته باید گفت که ما نمی‌توانیم ویژگی‌های بیولوژیک زن و زنان را نادیده بگیریم. واژه «زن» هم-ریشه با «ژن» و «ژینا» است و همه یک معنا دارند و آن هم «زندگی» است. بدین سان، این مفهوم عمیق زن به مثابه تنها موجود قادر به بازتولید زندگی است و نه مرد. هنوز هم در قرن بیست و یکم هیچ فناوری‌ای نتوانسته جایگزین موقعیت زنانگی شود تا ایجاد حیات کند. تولید حیات تنها از رهگذر زنان میسّر است. نیز، وقتی از تولّد آزمایشگاهی سخن به میان می‌آید، جنینْ دستِ آخِر باید در رَحِم یک زن پرورش یابد.
 
اما مشکل نظری فمینیست‌های نسل نخست یعنی این که زن بودن را یک موقعیّت برساخته مردان بدانیم، پاسخ به این پرسش است که: چگونه از لحاظ بیولوژیک، زنانگی یک موقعیت تداوم یافته و پایدار بوده و مانده است. درحالی که - چه در جوامع ابتدایی و چه در جوامع پیشرفته - زن کارکرد خود را در بازتولید انسان و تداوم چرخه حیات داشته و ایفا کرده است. همین پرسش بدان رسیده است که مطالعات در حوزه انسان شناسی ادامه یابد و دیدگاه-های نسل اوّل فمینیست‌ها با انسان‌شناس‌ها متفاوت باشد.
 
فمینیست‌ها - اگرچه همان تز را ادامه داده اند - غالباً تلاش کرده اند مشکلات دیدگاه خود را نوسازی و رفع کنند، ولی انسان شناسان می‌گویند سلطه مردانه یک وضعیت کهن و باستانی است. فمینیست‌ها بر این باورند که ما در ابتدا یک سلطه زنانه داشته ایم و در جوامع کهن زن سالاری و «مادرشاهی» یا حاکمیت زنان بر مردان حاکم بوده است، در حالی انسان‌شناسان این باور را رد کرده و صرفا وجود «مادر تباری» را در برخی از جوامع انسانی یافته اند یعنی شناخت تبار افراد بر اساس خط خانوادگی مادری. بهر رو مادر تباری به معنی قدرت زنان بر مردان نیست و در آن‌ها نیز مردان شاخه مادری قدرت بیشتری نسبت به فرزندان خواهد خود دارند.

بر اساس مطالعات باستان شناسی و انسان شناسی ما دوره‌ای با عنوان مادرسالاری نداشته‌ایم بلکه اختلاف میان زن و مرد بیش از یک میلیون سال پیش آغاز شده: درست از زمانی که نوع معیشت انسان و نوع غذای انسان تغییر می‌کند. انسان ذاتا گیاه خوار بوده، اما به یک موجود همه چیز‌خوار و شکارچی می‌شود و این آغاز قدرت گرفتن او با ابزار‌های شکار و سپس جنگ و سلطه او بر زنان است. شکارْ فرم اولیه جنگ است. مردِ شکارچی تبدیل می‌شود به مردِ جنگی. زن در درون خانه به کار می‌پردازد و مرد به کار و تلاش و شکار در بیرون از خانه. مرد پی درپی نیرومندتر شد؛ زیرا ابزار داشت و قدرتش را افزایش می‌داد. نیروی امروزی مرد به قدرت ذاتی مردان بر زنان ربطی ندارد، حتّا برعکس می‌توان از برتری نسبی جسمانی زنان بر مردان را مشاهده کرد. آن چه به قدرت مردانه تجسّم می‌بخشد، ابزار است - خواه ابزار مادّی در اختیار داشته باشد مثل اسلحه و شمشیر و خواه مهارت در شکار و غلبه بر انسان‌ها و جانداران دیگر.

وقتی به گفتمان‌های مطرح در فیلم «من زن نیستم» می‌رسیم، همه این باور‌های باستانی را که به جامعه امروزی منتقل شده است یعنی باور به مردسالاری را در کنار یک بحث قومیتی مشاهده می‌کنیم. هر چند این نکته را همینجا بگوییم که فیلم تقریبا به هیچ عنوان جز به شیوه‌ای بسیار غیر‌مستقیم موضوع قومیت را وارد مدار‌های مردم‌نگارانه خود نمی‌کند از این رو چندان نمی‌توان از این زاویه به آن نگریست. مزعل در جایی از فیلم می‌گوید: «حتّا اگر مرا بکشند، حاضر نیستم لباس زنانه بپوشم!»
 
گفتمان این فرد، در تضاد با چیزی است که قاعدتا باید باشد. این گفتمان در حقیقت بازتاب جامعه‌ای است که وی از آن تغذیه می‌کند؛ یعنی نکته‌ای که به طور مفصّل باید پیرامون آن گفت‌وگو کرد این است، که این فرد درحالی که مرد شده، مردبودن را نه به دلایل بیولوژیک، که به دلایل فرهنگی توجیه می‌کند؛ یعنی زنانگی را به زیر سؤال می‌برد و گفتمان زن‌ستیزانه پیرامونش را تایید و بازتولید می‌کند؛ جایی که از منظر او زنان «ارزش» ندارند.
 
با این وصف این شخصیت و فیلم در یک موقعیت متناقض نما جریان دارد، زیرا از سویی دیگر مزعل را در رابطه‌ای به شدت عاطفی و همبسته با خواهرش می‌بینیم و شاید حتی بتوانیم بگوییم همبسته و طرفدار آن خواهر گویی خودش از وضعیتی اسف‌بار رها شده و دلش برای آن خواهر می‌سوزد. نگاه فیلم آسیب-شناسانه است؛ و لذا می‌توان کلّ جامعه را از این زاویه نگریست و مشکلاتش را درک و فهم کرد. کسی که از لحاظ بیولوژیک می‌خواهد مرد شود و مرد شده است، خواسته و عملکرد خود را به بیولوژی خویش استناد نمی‌دهد، بلکه در تأیید موقعیتی می‌بیند که یک موقعیت آسیب زا است.

اگر این گفتمان را در موقعیتی فراگیرتر یعنی جامعه عمومی ایران قرار دهیم می‌بینیم که پیدا شدنش چندان عجیب نیست: بهتر است صراحت داشته باشیم. ما در جامعه‌ای هستیم، که نرخ اشتغال زنانه ۱۳ درصد است - درحالی که ۱۰۰ درصد زنان ما تحصیل می‌کنند؛ یعنی بیش‌تر زنانی که تحصیل می‌کنند، نمی‌توانند هیچ گاه در نظام «کار و اشتغال» وارد شوند و امروزه دیگر در جامعه ما زندگی با یک دست مُزد دیگر چندان میسّر نیست. هنگامی که در سنّتی باشید که جایگاه زن و مرد تعیین و مرزبندی شده، ایجاد تناقض می‌کند. از سویی ما می‌خواهیم مدرن زندگی کنیم، ولی با باور‌های سنّتی. مشکل نیز در همین جاست.
 
ازاین رو فیلم مستند «من زن نیستم»، کلیشه‌ای نیست. ما در جامعه‌ای روزگار می‌گذرانیم که تکلیف خودش را با مدرنیته تعیین نکرده است. چرا نهاد خانواده دچار بحران شده است؟ چرا جوانان دیرتر ازدواج می‌کنند؟ چرا تعداد فرزندان کم شده و نسل بازتولید نمی‌شود؟ زیرا این جامعه در اکثر بخش‌های خود هنوز بر آن است، که خانواده را بر اساس مدل پیش‌شهری تعریف و هدایت کند؛ یعنی پدر و مادرِ پسر و پدر و مادرِ دختر دو نفر را برای زندگی با هم انتخاب می‌کنند و ازدواج کنند و این شبکه خانوادگی در همان راستا به پیش رود. امروزه چنین چیزی مقبول نیست و اختلافات بینِ نسلی بسیار ژرف شده است.

کلیشه‌ها در آن سوی قضیه این فیلم قراردارند؛ نه در نگاه این فیلم. ما برای زنانگی و مردانگی و روابط زن و مرد کلیشه داریم. ما درصدد ساختن جامعه‌ای غیر ممکن هستیم؛ زیرا از یک سو در وضعیت مدرن بودنِ کامل هستیم، که اعلام می‌کنیم زنان باید در همه جا حضور و فعالیّت داشته باشند و از سوی دیگر می-خواهیم جامعه را بر بنیاد قواعدی سنّتی بنیاد نهیم. باید روح سنّت را به مدرنیته منتقل کرد؛ نه شکل آن را.
 
بدین ترتیب چنان چه بخواهیم در جایی که انتقال شکل مدرنیته وجود ندارد و با اِعمال زور بر آن باشیم آن شکل را منتقل کنیم، همان اتفاقی می‌افتد که در جامعه ما رخ داده است؛ یعنی هم روح و هم شکل سنّت از بین می‌رود. این همان اتفاقی است، که در ایران وجود دارد؛ تلاش با اِعمال زور برای اجرای کار و برنامه‌ی خویش و در نهایت، شکل و روح سنّت را از کف دادیم و درواقع، خانواده را تخریب کردیم؛ زیرا خواستیم خانواده را بر اساس مدلی بسازیم، که قابل تطابق و تداوم با مدرنیته نیست.
 
کلیشه در این سخن است، که گفته می‌شود سلطه مردانه در مناطق عرب نشین بیش‌تر از سایر مناطق غیرِ عرب نشین است. این دیدگاه درست نیست. این مسأله با قومیت پیوند نخورده است و به شیوه زندگی ما بازمی گردد. در شرق و یا غرب ایران – که عرب نشین نیستند - با همین موقعیّت روبه رو می‌شویم؛ یعنی شیوه زیست در این امر دخیل است. در شیوه زیستی که زنان از جامعه جدا هستند و درونی و به نوعی جامعه از این شکل از زنان خود محافظت می‌کند، ولی طبیعتاً این شیوه با سایر شکل‌های مورد انتخاب جامعه هم خوانی ندارد.

البته ما در پیِ قضاوت ارزشی بین دو شیوه نیستیم. اتفاقاً بسیاری از مشکلات کشور ما بر سرِ بحث درباره‌ی بهتر و بدتر بودن فلان شیوه و بهمان روش است. ما در محیط‌های کاملاً مدرنی زندگی می‌کنیم، که زن و مرد باید در کنار هم زندگی کاملی داشته باشند و فضا‌ها باید قابلیت هم زیستی زن و مرد را توأمان فراهم کنند. مبنای زندگی باید بر اساس احترام متقابل باشد. نقش‌های جنسیتی مثل قدیم وجود ندارد و حتّا دیدگاه فمینیست‌های نسل اوّل تغییر یافته است. بدین معنا امروزه می‌دانیم زنانگی هم یک امر بیولوژیک است و هم یک امر اجتماعی.

زندگی بر اساس مدل‌های دهه‌های پیشین - برای مرد و زن - عملاً وجود ندارد. مرد دیگر شیوه زندگی گذشته را ندارد. در این فیلم دیدیم که شخصیت اصلی مستند یعنی مِزعِل می‌گوید: «من حتّا برای خودم چایی نمی‌ریزم!» یعنی کارکرد مردانگی را در این امر می‌بیند، که در خانه به هیچ عنوان کار نکند، ولی امروزه تقسیم کار درونی خانواده هم تغییر کرده است. اگر این موقعیت‌ها و تقسیم کار تغییر یابد، امّا بخواهیم موقعیت‌های پیشین را حفظ کنند و یا بر آن‌ها تحمیل شوند، آسیب‌ها به شدّت افزایش خواهند یافت و دقیقاً درجهت معکوس با خواسته‌های ما پیش خواهیم رفت. در جامعه‌ای که بخواهند اخلاق را به زور تحمیل کنند، مسلّماً اخلاق از بین خواهد رفت. در هر شیوه‌ای که از زور به عنوان اهرم فشار استفاده شود، زور به ضدِ ارزش تبدیل خواهد شد، که ارزش را از میان می‌برد.

من خود در یک خانواده‌ی سنّتی پرورش یافته ام. ما در خانواده‌هایی بزرگ نشده‌ایم، که تنبیه بدنی در آن نباشد، ولی تنبیه بدنی در یک منطق کاملاً توجیه شده قرار می‌گرفت، که حتی گاه باعث ایجاد احترام و رشد شخصیت و ارزش می‌شد، ولی امروزه که ما از آن جامعه جدا شده ایم و وارد مرحله‌ای شده ایم که تنبیه بدنی وجود ندارد و به همه‌ی آحاد جامعه - زنان و مردان و اقلیت‌ها و جُز این‌ها - باید احترام گذاشت، باید این احترام را در همه جنبه‌ها رعایت کرد، امّا در جامعه ما چنین نیست؛ چون تصور می‌کنیم می‌توانیم اَشکال سنّتی را در چارچوب‌های مدرن ادامه دهیم، ولی این کار را تنها از طریق اِعمال زور می‌توان انجام داد. ابزار زور مانند یک شمشیر دولبه عمل می‌کند؛ همان گونه که در کوتاه مدّت می‌توان به اهداف خود با اِعمال زور رسید، ولی در بلندمدت نه تنها به اهداف اساسی خود نمی‌رسیم، بلکه به موقعیت و وضعیتی بسیار بدتر از موقعیت پیشین می‌رسیم.

باز هم در اشاره به موضوع اصلی فیلم باید گفت که این فیلم نمونه‌ای آشکار از یک موقعیّت تراجنسیتی است، که البته در یک موقعیت تراجنسیتی عادّی دیده نمی‌شود. در فیلم‌های امریکایی و اروپایی، افرادی که جنسیّت خود را تغییر می‌دهند، به مخالفت خود با وضعیت و نقاط منفی جنسیت پیشین خود نمی‌پردازند، آن‌ها در جامعه خود جذب می‌شوند و روابطی کمابیش عادی با جنسیت‌ها پیدا می‌کنند. ولی مسلماً این جذب در یک جامعه سنّتی نمی‌تواند به سادگی رخ دهد مگردر یک جهت (زنانگی به مردانگی) همراه با نفی موقعیت جنسیتی پیشین و بنابراین تایید گفتمان زن ستیز حاکم.

گفتمان مِزعِل، امّا یک گفتمان تراجنسیتی محض نیست و به آن «دیسفوریای جنسیتی» - یعنی «آشفتگی جنسیتی» - می‌گویند و البته زیرمجموعه‌ی اختلالات جنسی است. گفتمان زنی است که علیه موقعیتی که زنان در جامعه دارند، شورش کرده و زنِ دیگری در آغاز این فیلم اعلام می‌کند، که در کودکی می‌خواست مرد باشد و از وضعیت زنانه خویش ناراضی بود. در اروپای قرن پیشین نیز زنانی که می‌خواستند علیه وضعیت زنانه خویش اعتراض کنند، لباس‌های مردانه می‌پوشیدند و یا به کار‌های مردانه - مثل پیپ کشیدن - اقدام می‌کردند. البته زنان امروز برای تغییر موقعیت خویش کالبد زنانه خود را رها نمی‌کنند، بلکه می‌گویند مردان باید کالبد زنانه را به همین شکل بپذیرند.

مِزعِل ابو عاصی موقعیت زنانه را کاملاً تحقیر می‌کند و دیدگاهی کاملاً ضدِّ زن دارد؛ و ازاین منظر شخصیت فیلم یک مورد جالب است - و البته فقط یک مورد فردی نیست - و نشان می‌دهد در یک جامعه سنّتی چگونه یک موقعیت تراجنسیتی تبدیل به موقعیتی تبدیل می‌شود که می‌خواهد تراجنسیت را از لحاظ بیولوژیک نفی کند و این همان دیسفوریای جنسیتی است؛ یعنی نارضایتی و ناراحتی پیوسته فرد از خصوصیات جنسی بدن خویش و روح مردانه خود را اسیر بدن زنانه نامیدن.

پرسش‌هایی که از این شخصیت درباره مسائل بیولوژیک پرسیده می‌شود، از آن‌ها فرار می‌کند و حاضر نیست درباره آن‌ها پاسخ دهد. از او می‌پرسند: «وقتی جوان بودی با برآمدگی سینه خویش چه می‌کردی و چه لباسی می‌پوشیدی، تا سینه ات دیده نشود؟» و در برابر این پرسش می‌خواهد به سرعت از موضوع گذر کند. وقتی از وضعیت رفتن به سربازی او می‌پرسند، درصدد است که به سرعت از پاسخ گویی طفره رود؛ یعنی حاضر نیست وارد گفتمان جنسیت گذشته خود شود؛ زیرا همه شهادت می‌دهند که مِزعِل در بچگی هم نمی‌خواسته لباس زنانه بر تن کند. تراجنسیتْ خود را از سنین بسیار پایین - حتّا زیرِ یک سال - نشان می‌دهد؛ یعنی کودک در جنسی نیست، که تعریف شده است.

زنانگی و مردانگی موقعیت‌های بیولوژیک عمیق هستند و سیستم‌های اجتماعی عمیق خویش در طول تاریخ تحول جوامع - مشاغل، رویکردها، روابط و ... - را ساخته و دائما می‌سازند. ممکن است به تدریج تغییر کنند، ولی مسلّماً تنها و تنها یک بحث تربیتی نیستند، که بتوان به آسانی عوض کرد. به همین سبب است که به نظر ما با ورود زنان به سیستم‌های اجتماعی، میزان خشونت در جامعه کاهش می‌یابد و تجربه‌های اجتماعی همین امر را ثابت کرده اند. برای نمونه، تجربه‌ی ورود زنان به سیستم‌های پلیس باعث کاهش میزان خشونت پلیسی شده است. نیز، خشونت با ورود زنان به جهان سیاست کاهش یافته است.

اشاره: فیلم مستند "من زن نیستم" به تاریخ ۶ تیرماه ۱۳۹۷ در آبادان – با حضور محقق، تهیه کننده و کارگردان: حسین عباسی، مشاور روان شناس: احلام اصل عباسی، مترجم عربی به فارسی فیلم: عماد عُبیدی نیسی، ناظر کیفی فیلم: خلیل مقدم - توسط انسان شناس و استاد دانشگاه علوم اجتماعی تهران: دکتر ناصر فکوهی، نقد و بررسی شده است. این برنامه با حمایت منطقه آزاد تجاری اروند در خوزستان به انجام رسید.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو