ایکنا نوشت: عماد افروغ اندیشمند دینی و منتقد حوزه جامعه و سیاست نگاه متفاوتی به وضعیت کنونی ما دارد. وی بر آن است که باید در وضعیت کنونی به نوعی به رویای دینی پرداخت که ریشه در خودسازی و خودشناسی دارد. در پی مشروح گفتوگوی افروغ با ایکنا را ملاحظه میکنید.
با توجه به شرایط فعلی جامعه ما در آغاز سال جدید، چه تحلیلی از وضعیت موجود دارید؟
اینکه ما در چه وضعیتی هستیم یک وضعیت است و اینکه چه وظیفهای بر دوش حکمرانان ما هست و حتی فارغ از اینکه حکمرانان ما ادای وظیفه میکنند یا خیر، مردم چه وظیفهای دارند، بحثهایی مرتبط و قابل تفکیک از هم هستند. وضعیت فعلی جامعه که سالهاست شروع شده است و تقریبا به رغم اینکه خیلیها دلسوزانه مطالبی گفتند، اما توجهی به آنها نشد و سر از برخی از وقایع دیگر در آورد، بحث کالایی شدن فرهنگ و تفوق سیاست و اقتصادزدگی و علمگرایی و تکنولوژیزدگی به معنای خاصش است.
متاسفانه این راهی که نظام سرمایهداری رفت و با چالش و نقدهای زیادی هم روبرو شد، ما به صورت شبیهسازی در حال طی کردن هستیم و حتی از تجربه تاریخی قبل از انقلاب هم عبرت نگرفتیم و همان اتفاقی که قبل از انقلاب روی داد و با انقلاب اسلامی روبرو شد، بعد از انقلاب مجددا ذیل همان الگوی شبهسرمایهداری و سرمایهداری پیرامونی و خیلی هم شدیدتر به وجود آمد.
اگر غرب الگوی سرمایهداری را پیش گرفته است، تجربهای داشته، از درون با نقد جدی روبرو شده که ما در این راستا نقد از درون را نداریم. انقلاب اسلامی قابلیت این چالش یعنی چالش نظام سرمایهداری را دارد، قابلیت ارائه یک مدل توسعه داخلی، بومی و درونزا را هم دارد و حتی در در فرمایشات و نامگذاری برای سالها توسط رهبری هم به این مسئله اشاره میشود، اما متاسفانه قطع نظر از اینکه ممکن است حرفهای خوبی شنیده شود، ما اقدامی عملی و راهبری نمیبینیم و خیلی از اندیشمندان ما در ارتباط با آنچه در سوال شما مقدر است راه حل پیشنهاد دادهاند اما عملی نمیشود. برای مثال در حوزه اقتصاد مقاومتی به این اشاره شد که این مسئله مؤلفه هایی دارد و به آگاهی انگیزه، فرصت و مهارت آن باید توجه شود، اما توجهی عملی به راهحلها نمیشود و به نظر من در تحقق این بحثها و نقدها باید بیش از آنکه به راهحلهای نظری توجه کرد به موانع توجه کرده و عطف به آنها راه حلهای ایجابی داد.
من احساس میکنم اگر این روند پیش برود که حکمرانان ما فقط حرف بزنند و به وسیله حرف به منافع خود برسند، طبیعی است که باید به مردم رجوع کنیم. اگر دقت کرده باشید امسال مخاطب واقعی رهبری هم مردم بودند، به نظر من این هوشمندانه است. باید مردم را به هویت دینی، تاریخ و سنتهای دیرینهشان ارجاع دهیم که حتی اگر بشود برای خودشان رویاسازی کرده و دنیایی رویایی ساخته و در آن زندگی کنند، بلکه کمتر آسیب ببینند، آسیبهایی که از قدرت رسمی به قدرت غیررسمی و مدنی و مردم نشت و سرایت کرده است.
درست است که این توجیهی نیست که اگر خطایی از حکمرانان سر بزند، مردم هم به تاسی از آن خطا کنند، اما ساختارا این اتفاق می افتد، وقتی شما انقلاب اسلامی را شکل میدهید و نظام جمهوری اسلامی را می سازید، نمیتوانید توجه نداشته باشید. بخشی از اتفاقاتی که در بدنه جامعه روی میدهد، حسب یک اعتماد قابل قبول و قابل پیشبینیی بوده است، وقتی امام علی(ع) میفرمایند که الناس علی دین ملوکهم اینجا خود را نشان میدهد، حالا این دین ملوکهم یعنی عمل ملوکهم در واقع رفتار ملوک.
خوب چه باید بکنیم؟ وقتی میبینیم که هر چه گفته میشود، اصلاحات لازم و ساختاری انجام نمیشود؟ قانون برای مثال در خصوص طلاق و قانون طرح تسهیل ازدواج جوانان تصویب میشود، اما دولتها به راحتی از کنارش رد میشوند و کسی هم نیست که یقه دولت را بگیرد که چه شد شما وظیفه داشتی که این را ابلاغ و اجرایی کنید و چرا این کار را نکردید؟ وقتی این اتفاق هم نمیافتد، من باید چه کار بکنم؟ و چه پیشنهادی داشته باشم؟ جز اینکه مردم خود را نجات دهند.
مردم نباید آلوده شوند، اگر به مصالح مردم توجه نمیشود، به تاریخشان رجوع کنند و الگوهای و اسوههای مقبول خود را مورد توجه قرار دهند. پیمایشهای ملی نشان میدهد که عشق مردم به اهل بیت چقدر بالاست، چقدر به قیامت باور دارند. باید به اینها رجوع شود و برای خود الگو بسازند.
مردم باید یک مقاومت جانانه روحی، فکری و معنوی داشته باشند و سعی کنند یک بدیلی برای مشکلات اقتصادی خود درست کنند و به هر حال از فرصتها و مهارتهای خود استفاده کنند، بالقوه را به بالفعل تبدیل کنند و زمینه ظهور برای آن بیابند. این توصیهای است که میکنم. من خود در رویا زندگی میکنم یعنی سعی میکنم خود را از واقعیت بکنم، قصه میگویم و مطابق قصه زندگی میکنم، به یاد کودکی میافتم که میشنیدم یک خانواده روستایی چقدر خوب زندگی میکردند و چقدر قانع بودند و مثلا مرد روستایی کشاورزیاش را میکرد، زحمتش را میکشید و چای و ناهار مختصری داشت و الان هم میبینم به قول سعدی که میگوید «بخسبند خوش روستایی و جفت/ به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت».
به هر حال یک عده باید فشار آورده و نقادی کنند، یک عده باید نظارت کنند و عدهای هم باید تا زمانی که اصلاح لازم صورت نگرفته است آلوده نشوند. آلوده شدن توجیهی ندارد، همچنین ناامیدی توجیهی ندارد و برای انسانی که مومن به خداست، مسلمان است و تاریخ و فرهنگ و اسطورههایی دارد، موجه نیست حتی به لحاظ هستی شناسی هم توجیهی ندارد. من عبارتی دارم که همیشه میگویم: آنگاه که همه چیز علیه توست، آنگاه که از زمین و آسمان بر تو میبارد، تازه آغاز شکفتن و بالندگی توست. این هم توجیه فلسفی این مسئله است.
ما مشکلات عدیدهای داریم که تنها به تهدیدها بر نمیگردد که میتوانند فرصت باشند، مشکلات به بیتدبیری و بیبرنامگی ما بر میگردد. ما فرصتهای زیادی داشتیم که از دست دادهایم. شکاف درآمدی و طبقاتی ما چه در بخش رسمی و چه در بخش غیررسمی فاحش است. اینها که دست مردم نیست و شما میتوانید خیلی راحت برایش راه حل پیدا کنید. چرا این قدر فاصله و شکاف است، حتی در بخش دولتی چرا یک کارگر باید این قدر و یک مدیر این قدر بگیرد، مدیر که نیاز هم ندارد، چون همه چیز دارد. اساسا این چه توجیهی است که همه چیز را میخواهید با پاداش مادی بسنجید و برآورده کنید. این بحثهایی است که میتوانم اشاراتی داشته باشم.
رویا امکانی بزرگ است، مهمترین آموزههایی که ما میتوانیم در این راستا در نظر داشته باشیم چیست و ما چگونه باید سعی کنیم به چنین حیات معنویی برسیم.
وقتی من حیات معنی و رویاگونه را مطرح کردم، بحثم این نیست که فرد آگاهی نیابد، کنشگر اجتماعی نباشد، فشار نیاورد و فریاد برنیاورد. فرد باید مطالبه خود را داشته باشد، اما ما دو نوع فریاد عدالتخواهانه داریم یک موقع ما به نفس بیعدالتی نظر داریم و یک موقع از سر حسادت است. من میگویم حیات معنوی تا این دومی را منتفی کند و اگر فرد دادی هم بزند از سر عدالتخواهی باشد و نه اینکه چون من ندارم.
من نسخه قناعت میپیچم، فرد باید قانع باشد. قناعت هم حدی دارد، حد اولیهاش این است که محتاج نباشی و اگر این وضعیت را داشتی و به یک استاندارد اولیه رسیدی، بقیهاش حرص و طمع و ولع است و باید کنار بگذاری و برای اینکه با تبعیضها و این بیعدالتیهای اجتماعی، وقتی برخورد میکنی از هم فرونپاشی، در ضمن اینکه آگاهی و انگیزه لازم پیدا میکنی برای نقد، اما باید حواست باشد که اسیر عدم قناعت نشوی و یک حیات رویاگونه معنوی و خیالی برای خود درست کنی. من نمیگویم فانتزی، انسان میتواند با قناعت خودش لذت دنیا را ببرد، آرامش پیدا کند. آرامش عرفا چگونه است از نظر آنها چه تعریف میشود؟ آنها آرامش را ثبات و سکون محض نمیبینند، آنها در غم و رنجهایشان آرامش میخوانند و همه چیز را از خدا میدانند. این به هر حال الگوی ما قرار بگیرد.
پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) که با بیعدالتی در افتادند، آیا بعد از حکومتش زندگیشان با قبل فرق کرد؟ آیا از سر ناتوانی و نداری بود که با حاکمیت موجود در افتادند؟ ایشان وقتی حاکم شدند که زندگیشان سادهتر شد. امام علی(ع) قبل از حکومت چند درختی میکاشتند و تنعمی داشتند و میبینید که ایشان چه عباراتی در این خصوص دارند و چگونه زندگی می کردند. بحث من این است که به رغم همه فشارها، و مباحثی مانند الناس علی دین ملوکهم، باید سعی کنند که قناعت داشته باشند و این با خودسازی ممکن است.
بحث خودسازی را مطرح کردید و بحث معرفت نفس و عبادات و طریقت ممکن است مطرح شود، این خودسازی چگونه فرایندی است و ما چگونه باید به این نوع خودسازی برسیم؟
خودسازی از نظر بنده امری عرضی نیست و امری ذاتی است، یعنی همواره ما در زندگی خودمان به خودسازی فراخوانده میشویم. خودسازی رجوع به فطرت و من واقعی است. خدا را نباید تنها در بیرون جستجو کرد، خدا در درون ما و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اتفاقا با تو حرف میزند و تو جواب میشنوی. انسانها باید با ندای باطنشان سازگار باشند، اگر با آن حرف بزنند جواب میشنوند، مراد من خود واقعی و نه خودپنداری است، آن است که اگر خود را شناختی خدای خود را شناختهای، مراد من چنین خودی است.
خداوند قابلیتهای زیادی در انسان به ودیعه گذاشته شده است. برخی معتقدند انسان متناهی و خدا نامتناهی است من معتقدم انسان متناهی چطور میتواند مُدرک وجود نامتناهی باشد و حتما وجود انسان با وجود نامتناهی الهی ارتباط دارد. اگر نبود هیچ وقت پی به خدا نمیبرد و باید به وجه درونی پاک، صاف و فطری خود رجوع کند. انسان که به هر حال جلوه ای از وجه لایتناهی خداست، در آن صورت به آرامش میرسد هیچ سختی را سختی تفسیر نمیکند و شاعر هم میگوید «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست» چنین وضعیتی مراد من است.
ما در ادبیات خودمان بزرگان مثال زدنی نظیر سعدی وحافظ و مولوی داریم و من چند روز پیش اشعار اینها را می خوانم واقعا عجیب بود، زیرا من به این نتیجه رسیده بودم که انسان در ناخوشیهای خودش هم خوشی میبینید و هیچ وقت حالش ناخوش نمیشود زیرا هر آن منتظر این است که حال خوشش ناخوش شود و درک این که حال من هر آن می تواند ناخوش شود، آرامش میدهد و بعد اشعاری از حافظ و سعدی دیدم که همین مطلب را بیان می کرد.