bato-adv

آخرین ماموریت

تنها سه‌سال بود که به رویای بچگی‌اش رسیده بود. لباس سبز پوشیدن و دستگیری مجرمان، از همان دوران کودکی برایش مثل یک رویا بود.
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۳ - ۱۰ اسفند ۱۳۹۶

به گزارش شهروند، پنج ‌سال از آن شب تلخ می‌گذرد. پنج‌ سال است که جلال ٢٩ساله خانه‌نشین شده؛ پلیس جوانی که برنامه‌های زیادی برای آینده‌اش داشت.

تنها سه‌سال بود که به رویای بچگی‌اش رسیده بود. لباس سبز پوشیدن و دستگیری مجرمان، از همان دوران کودکی برایش مثل یک رویا بود. رویایی که درنهایت او را با سرنوشتی غم‌انگیز مواجه کرد. قطار پاهایش را از او گرفت، آن هم درست هنگام دستگیری یک سارق؛ جلال علیزاده وقتی می‌خواست سارقی را داخل کوپه قطار بازداشت کند، روی زمین افتاد و هر دو پایش را از دست داد.

نجات جان این سارق یکی دیگر از انگیزه‌های این پلیس جوان برای رفتن به دل خطر بود. می‌خواست مجرم برای فرار از پلیس، خودش را از پنجره قطار به بیرون پرت نکند، اما خودش از قطار بیرون افتاد و پاهایش زیر ریل‌ها جا ماند.

حالا پنج سال است که گروهبان یکم، جلال علیزاده نتوانسته روی پاهایش بایستد. زندگی می‌کند، اما خیلی وقت است که زندگی‌اش از این رو به آن رو شده و در کنار دختر، پسر و همسرش روزگار می‌گذراند.

در این مدت تحصیلاتش را گذرانده و لیسانسش را گرفته است، اما نمی‌تواند کار کند.

او ماجرای آن شب وحشتناک و پنج سال گذشته را روایت می‌کند:

چرا این اتفاق برایتان رخ داد؟
پنج سال پیش بود. روز ٢٢مهر‌ سال ٩١؛ ساعت ١١ شب؛ من در قطار بودم که خبر دادند یک سارق در یکی از کوپه‌ها، کیف پیرزنی را دزدیده است. بلافاصله دست به کار شدم. باید سارق را دستگیر می‌کردم. با مهماندار که این خبر را داده بود، جست‌وجو را آغاز کردیم. مهماندار و خود شاکی گفتند که سارق را در کوپه‌های پایانی دیده‌اند. برای همین به آن‌جا رفتیم. داخل واگن آخری و یکی از کوپه‌ها سارق را پیدا کردیم. همزمان به ایستگاه ازنا رسیده بودیم. از آنجایی که احتمال می‌دادم سارق با رسیدن به ایستگاه از پنجره قطار بیرون بپرد، خودم دم در رفتم تا به سرعت از قطار خارج شوم و به آن سوی دیگر بروم تا از فرار او جلوگیری کنم، اما ناگهان تعادلم را از دست دادم و روی زمین افتادم. پاهایم زیر قطار رفت و له شد.

وقتی افتادید، بیهوش شدید؟
نه، کاملا به هوش بودم. با چشم خودم دیدم که یکی از پاهایم قطع و از بدنم جدا شد. صحنه وحشتناکی بود که هنوز هم نمی‌توانم آن را فراموش کنم.

سارقی که به دنبالش بودید، چه شد؟
متاسفانه او موفق به فرار شد. همان حدسی که زده بودم. از طریق پنجره به بیرون پریده و فرار کرده بود.

چرا همان لحظه وارد کوپه نشدید تا سارق را دستگیر کنید؟
چون به ایستگاه رسیده بودیم، قطعا سارق خودش را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کرد. من هم برای حفظ جان او و هم دستگیری‌اش این کار را کردم. باید سرعت عمل زیادی به خرج می‌دادم، اما نمی‌دانم چرا در یک لحظه تعادلم را از دست دادم.

بعد از این حادثه چه اتفاقی رخ داد؟
مرا به بیمارستان منتقل کردند. هردو پایم را از دست داده بودم. روزهای وحشتناکی بود و دردهای زیادی کشیدم.

اگر باز هم در آن موقعیت قرار بگیرید، همان کار را می‌کنید؟
بله، اگر صدبار دیگر هم در آن موقعیت باشم باز هم همان کار را می‌کنم، چون من عاشق شغلم بودم و فقط به کارم فکر می‌کردم.

چند وقت بود که وارد این شغل شده بودید؟
آن زمان سه سالی می‌شد که به استخدام ناجا درآمده بودم، اما این شغل را از بچگی دوست داشتم. از همان دوران کودکی رویای پلیس شدن داشتم. آن‌قدر عاشق این کار بودم که در ٢٠سالگی با پیگیری‌ها و تلاش‌های بسیار وارد ناجا شدم و بعد از گذراندن دوره آموزشی، به تهران آمدم. از همان‌جا نیز هنگام تقسیم‌بندی، من به‌عنوان پلیس قطار در اهواز انتخاب شدم.

کجا زندگی می‌کردید؟
محل زندگی‌ام تربت حیدریه بود، اما بعد از این‌که وارد این شغل شدم به اهواز رفتیم.

در این مدت هزینه‌های درمان و زندگیتان از چه راهی تأمین می‌شود؟
ناجا و بنیاد شهید تمام هزینه‌های مرا پرداخت کردند. از آنجایی که جانباز محسوب شدم، بنیاد شهید هزینه پرستار به من پرداخت کرد. ناجا نیز هزینه‌های درمانم را داد و الان هم حقوقم را مرتب پرداخت می‌کنند.

هزینه درمانتان چقدر شد؟
سال ٩١، ١٠‌میلیون تومان هزینه پروتز پاهایم شد. پارسال نیز باید دوباره عمل می‌کردم که دوباره ١٥‌میلیون تومان هزینه عملم شد و ناجا نیز تمام این هزینه‌ها را پرداخت کرد.

ازدواج کرده‌ای؟
زمانی که این حادثه رخ داد، یک نامزد عقدکرده داشتم، اما بعد از این اتفاق او از من جدا شد. مهریه‌اش را اجرا گذاشت و نصف آن را از من گرفت. چند ماه بعد از او، با زن دیگری آشنا شدم. او همه شرایط مرا می‌دانست و پذیرفت که با من ازدواج کند. الان هم در کنار هم زندگی می‌کنیم و خیلی خوشبختیم.

فرزند هم دارید؟
یک پسر سه‌ساله به نام امیرحسین و یک دختر سه‌ماهه به نام مائده دارم.

همچنان در اهواز زندگی می‌کنید؟
خیر، از ناجا یک وام گرفتم و خانه‌ای در تربت‌حیدریه خریدم. زندگی خوبی داریم. با پاهای پروتز هم می‌توانم راه بروم، ولی دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نمی‌شود. من عاشق کارم بودم و دلم می‌خواست در این شغل پیشرفت کنم و به درجات بالاتر برسم. این تمام رویای دوران کودکی‌ام بود، اما حالا در خانه مانده‌ام و تمام آرزوهایم برباد رفته است.

درس هم خوانده‌ای؟
در این مدت لیسانس حقوق ثبتی گرفتم.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو