جبار رحمانی*؛ حضور یک کشور در نمایشگاههای جهانی و نحوه ارائه کارها و محصولاتش را میتوان معیاری برای ارزیابی شرایط فرهنگی و اقتصادی سیاسی فرهنگ آن کشور در نظر گرفت.
نمایشگاه کتاب فرانکفورت که بزرگترین نمایشگاه جهانی با محوریت کتاب و شبکههای جهانی مربوط به تولید و توزیع آن، بیانگر آن است که در جهان جدید تولید محتوای مکتوب نه تنها امری محلی صرف نیست، بلکه چنین امری میبایست در رابطه با نظم جهانی فرهنگ مکتوب قرار بگیرد تا دیده شود و مشارکتی فعال در آن داشته باشد.
البته امروزه تکنولوژیهای جدید برای استفاده از قابلیتهای جهان دیجیتالی و فضای مجازی جهت توسعه محتواها به کمک فرهنگ مکتوب آمده است، لذا ایدهها نه تنها از طریق رسانه متن نوشتاری، بلکه به شیوهای چند رسانهای تولید و توزیع میشوند.
این مسئله مستلزم حضور همه جانبه و بسیار مجهز نهادهای تولید کتاب(اعم از دانشگاهی و غیر دانشگاهی) در این نمایشگاه است. حضور ایران در این بستر جهانی را باید تلاشی مقدماتی برای خروج انزوای خودساخته فرهنگی دانست. تلاشی که هر سال با وجود مشقتهای فراوان و حرفها و حدیثهای بسیار، گامی است برای بینالمللی شدن فرهنگ مکتوب ایران و شاید راهی باشد برای پیوند یافتن با بازار فرهنگ جهانی.
با این همه متاسفانه نمیتوان ارزیابی رضایت بخشی از فرهنگ مکتوب ایران در عرصه جهانی داشت. زیرا در عرصه کپی رایت، محتواهای مورد نیاز ناشران جهانی و همچنین تولیدات چند رسانهای جدید در حوزه کتاب، ما هنوز حرفی برای گفتن نداریم. به همین دلیل به جز عرصه ادبیات کودک و تا حدی ادبیات کلاسیک و مدرن ما حضور محسوسی نداریم.
شاید بتوان این تناقض حضور صوری یا عدم حضور جدی را در تناقض بنیادین مناسبات فرهنگ ایران با فرهنگ جهانی جست. هنوز تلکیف مشخص نیست افق دید ما در عرصه جهانی فرهنگ کجاست؟ سیاستها و استراتژیهای ما چیست؟ و مکانیسمها و نهادهای متولی آن در کدامند؟ پراکندگی و چند دستگی ناشران ایرانی، که از خلال برخی نقدهای تندشان درباب حضور ایران در این نمایشگاه می توان نشانه های نوعی منازعه و رقابت در عرصه کتاب را نشان میدهد که به ابهام و ناکارآمدی این حضور میافزاید.
این وضع آشفته حضور ایران در نمایشگاه های جهانی، بیانگر اثربخشی محدود و گاه بی اثری کامل است. در عرصه کتاب هم به جز اندکی از کتابهای کودکان نمیتوان حضور موفقی برای ایران در این نمایشگاه ها در نظر داشت. به همین دلیل لازم است سیاستگذاریهای فرهنگی ما با منطقی جهانی وارد این عرصه بشود.
در ادامه این نوشتار به این منطق جهانی، یعنی دیالوگ، خواهیم پرداخت. اما در ابتدا یک گونهشناسی از انواع ایران که از خلال مکتوبات میتوان یافت، اشاره میکنم.
حسب آنچه که از کتابهای ارائه شده توسط غرفه ایرانی و کتابهای موجود توسط سایر ناشران جهان درباره ایران دیده ام و خوانده ام میتوان این انواع ایران را بازشناسی کرد:
1- ایران دادهها؛ ایرانی که صرفا دادههایی در قالب کتابهای توصیفی و ثبت بخشی از میراث و داشتههای فرهنگی قابل بازشناسی است.
2- ایران زیباشناختی. نماد آن کتاب فرشچیان بود. ایرانی که هنر و تصاویر زیبا و کتابهای نفیس (عکس از طبیعت ایران و شهرها و عکس از نگارگری و ..) قابل بازشناسی است.
3- ایران ادبی؛ در قالب برخی از کتابهای کلاسیک شعر و برخی رمانهای معاصر که به همت خارجیها ترجمه آن شروع شده بود و گاه امروز در ایران هم برخی این سنت را ادامه دادهاند.
4- ایران کودکانه و ادبیات کودک در ایران؛ حضوری جدی در عرصه جهانی دارد. هم به سبب محتوای غنی و هم به سبب حضور برخی ناشران خصوصی در این سوی دنیا.
5- ایران شرقشناختی؛ که امتداد مطالعات غربیها در باب ایران است و میتوان به کتابهای آنها درباره ایران اشاره کرد.
6- ایران دانشگاهی؛ ایرانی که از خلال تولیدات محققان دانشگاهی ما در رشتههای فنی، پزشکی و علوم انسانی امکان بازنمایی دارد. جالب اینکه رشتههای علوم فنی و مهندسی با بودجههای کلان و ادعای بسیار، هنوز حضوری در این سوی جهان ندارد. علوم انسانی و اجتماعی ایران نیز همگام با فنیها در این غیبت ایران علمی پژوهشی و دانشگاهی مشارکت دارند.
این شش نوع ایران در روایتی رسمی و غیر رسمی قابل باز شناسی هستند که البته برای ایران ششم میبایست وزارت علوم برای خودش سیاست مشخصی را تدوین کند، البته باید به گونهای باشد که فاجعه و ابتذال آی. اس .آی را مجددا ایجاد نکند؛ یک نوع فرمالیسم بیمحتوا.
در مجموع ایران هنوز سرزمین عجایب و سوژه شرقشناختی است که تنشهای سیاسی امروزی آن را در عرصه سیاسی جذابتر میکند. به قول یکی از ناشران امریکایی که میگفت کتابهایی که به شدت و صراحت دلالت سیاسی داشته باشد را برای انتشار میپذیرد.
اما مسئله اصلی در این فقدان و غیاب ایران در عرصه جهانی چیست؟ چه مسئله ای این انزوا و غیبت نهادینه شده را در ما ایجاد کرده است؟ میتوان به گونه دیگری این مسئله غیبت را تحلیل کرد:
الف) دلایل درون متنی
ب) دلایل برون متنی
دلایل دورن متنی، بیش از همه به منطق و محتوای فرهنگ مکتوب ما و جغرافیای مخاطبان آن است. نگاهی به محتواها و تمها و حتی زبان نوشتار فرهنگ مکتوب ما نشان میدهد که مخاطبان یا صرفا محلی تعریف شدهاند و مولفان ما برای مخاطبانی مینویسند که در تمام عرصههای ادبی، رمان و دانشگاهی جهان دیگری در متنهای ما مغفول است. لذا جغرافیای متن ما، جغرافیای ایران است و برای بیرون از آن نه تنها محتوایی تولید نکرده، بلکه اصولا بیرون از آن از اولویت خارج است.
دلایل برون متنی، بیشتر معطوف به نهادها، ناشران، دانشگاهها و موسساتی است که حمایت و هدایت این محتواها را بر عهده دارند. این نهادهای رسمی و غیر رسمی نیز مخاطبان بیرونی را نادیده گرفتهاند بلکه حتی برای تولید محتوای داخل هم سیاست دقیقی در نهادهای رسمی نمیتوان یافت. ضعف محتوای تولیدات دانشگاهی برای عرصه جهانی، ناشی از این فقدان سیستماتیک سیاست تولید محتوایی بینالمللی است.
این پرسش قابل طرح است که چرا ما تمایل به حضور در فرهنگ جهانی داریم، درحالی که نه محتوایی داریم و نه سیاست مشخص. در عین تناقص جهانی بودن و محلی بودن، دست و پا هم میزنیم که بیاییم.
به نظر میرسد این تمایل ایران و نهادهای رسمی و غیر رسمی برای حضور در عرصه جهانی را باید از میلی ناخوداگاه به توسعه جهان ایرانی و تحقق ایران جهانی دانست که در کنه فرهنگ ایرانی در طی تاریخ وجود داشته و شکل گرفته است و هنوز هم موثر است.
اما این میل ناخودآگاه فرهنگی برای تحقق ایران جهانی یک نقیض جدی دارد: منطق مونولوگی؛ به عبارت دیگر ما آمده ایم تا محصولاتمان را ارائه کنیم. آمدهایم خودمان را به جهان معرفی کنیم، آمدهایم تا به دیگران ارائه کنیم. آمدهایم تا دیگران از نعمت فرهنگ ما بهرهمند شوند. نوعی مواجهه یک طرفه که در بطن خودش اندکی خودشیفتگی فرهنگی است. هنوز قبله عالم هستیم و دیگران محتاج ما. سیطره منطق مونولوگی و غیبت دیالوگ یک خصیصه مخرب برای حضور فرهنگ ایرانی در عرصه جهانی است.
در منطق دیالوگی، میبایست خود را مرکز عالم ندانیم و به تعبیری حضور و اهمیت دیگریها برای ما نه تنها پذیرفتنی باشد، بلکه مشروعیت داشته باشد و دیگری را موازی خودمان نه در حاشیه خودمان تعریف کنیم. پذیرش دیگری شرط اول دیالوگ است.
پیش شرط دوم آن است که بپذیریم دیگری بهرهای از حقیقت دارد که میبایست از او آموخت، فقط ما نیستیم که مرکز عالم امکان و قطب هنر و ادبیات هستیم، دیگران قطعا چیزهای با ارزشتری دارند که ما محتاجیم و به رشد و توسعه ما کمک خواهند کرد. لذا باید با آنها مذاکره کرد و از آنها آموخت.
پیش شرط سوم آن است که شیوه این مبادله فرهنگی، مذاکره و گفتگو است. باید با آنها صحبت کرد، متقاعدشان کرد، در عرصههایی که پیشرفته هستند نزدشان تلمذ کرد. گفتگو صرفا یک مهارت زبانی نیست، بلکه نه تنها میبایست زبان را دانست، بلکه میبایست آداب، مهارتها و ملزومات تجارت در صنعت نشر و فرهنگ مکتوب را هم دانست. از این سبب است که باید آداب مذاکره را هم دانست.
گفتگو در بستر جهانی تخصصهایی میخواهد که الزاماتی دارد. نمیتوان منتظر بود تا دیگران بیایند و به شیوه خاصی با ما صحبت کنند. به همین سبب بود که بسیاری از ناشران ایرانی دانش و مهارت کافی برای مذاکره با طرفهای مقابل را ندارند. فقدان ملزومات و مهارتهای گفتگو به همراه ضعف در تولید محتوا عملا این حضور ایران در نمایشگاه فرانکفورت را به یک نمایش یک طرفه و بسیار محدود تبدیل میکند. در شرایط گفتگویی آداب مذاکره به همراه تولید محتوای قابل ارائه است که میتوان به بازیگری فعال و خلاق در عرصه جهانی تبدیل شد.
در همین نمایشگاه کتاب فرانکفورت در عرصه کتابهای دانشگاهی به خوبی میتوان حباب توهم آی. اس آی و سرعت بالای تولید علم ایرانیان را درک کرد. کشوری که در عین این همه مقاله (به اجبار و ارتقا و حتی گاه در دانشگاه آزاد مشروط کردن پنجاه درصد حق الزحمه استاد راهنما رساله دکترا به انتتشار یک مقاله آی. اس. آی) تولید کرده، کتابی برای عرضه به نظام دانشگاهی جهانی ندارد. آن مدعای جهانی تولید علم و این دست خالی کتابهای علمی، پایههای سست این سیاست را نشان میدهد.
به نظر میرسد در این منطق مونولوگی با جهان و محتوای ضعیف و خالی(به جز عرصههای خاص و محدود) واقعیت تلخی را رقم میزند: نمایش بینالمللی بودن به جای کنش بینالمللی بودن. هر نقشی را میتوان به دو شیوه ایفا کرد: یکی شیوه نمایشی و تصنعی است و دیگری ایفای کامل نقش به جای بازی با نقش.
وقتی سیاستهای فرهنگی ما هنوز ر سر بینالمللی بودن و شده تناقض داد و از سوی دیگر در همان حداقلهای حضور خود محورپنداری و تصور اینکه قبله عالم فرهنگ هستیم، به همراه سیطره منطق مونولوگی سبب شده ما به جای اینکه بازیگرانی جدی و مهم در عرصه بینالمللی فرهنگ کتاب باشیم، به نمایشهای صوری کوتاه مدت در این نمایشگاه فرانکفورت و بالتبع سایر نمایشگاهها تبدیل شدهایم. به جای ایفای نقش بینالمللی، به نمایش و بازی نماشی مشغولیم.
نگاهی به آمار مولفان ایرانی (محققانی که در داخل و در نظام دانشگاهی آن هستند) در عرصه کتابهای دانشگاهی جهان و غربت غم انگیز ایران از عرصههای زبانهای مختلف جهانی نشان میدهد که نه سیاست مشخص داریم و نه تکلیفمان با جهانی شدن معلوم است و نه مهارهای کافی برای آن داریم.
این امر مستلزم آن است که سیاستهای حمایتی برای این مسئله به جای منطقهای مونولوگی به کارهای جمعی بین دانشگاهی هدایت شود تا نه تنها محتوایی برای مخاطبان جهانی تولید کنیم، بلکه بتوانیم فنون مذاکره و کار با دیگریهای بینالمللی را نیز بدانیم.
عزلت خودساخته فرهنگ ما، جز از طریق گفتگو با جهان بیرون و مواجهه با مخاطبان جهانی و ورود به عرصههای زبانهای مختلف قابل حل نیست. مسئله اصلی در این سیاست جهانی شدن فرهنگ ایرانی آن نیست که طبق روال جاری فقط به ارائه خودمان بپردازیم، قبل از هر چیز ما نیاز به آموختن از دیگران داریم، نیاز داریم تا در این مواجهه آموزشی با دیگری، درکی انتقادی نیز از خودمان پیدا کنیم. این گفتگوی معطوف به خودآگاهی برای فهم داشتههای دیگران و و آموختن ار آنها باید باشد.
نه اینکه مثل همیشه فکر کنیم فرهنگ ما آنقدر غنی است که جهان تشنه آموختن از آن است. ما هم فرهنگی هستیم کنار فرهنگهای دیگر. هر فرهنگی نقاط قوت و مزایای خودش را به همراه کاستیهایش دارد. باید وارد تعامل سازنده با دیگران بشویم. صادرات فرهنگ زمانی که با واردات فرهنگ برتر فرهنگهای دنیا همراه باشد میتواند موفق بشود.
در این شرایط نظام دانشگاهی میتواند واسطه مواجهه فرهنگی ایران با جهان فرهنگهای دیگر بشود، اما نه لزوما با ترجمه، بلکه با کار مشترک، نشر مشترک، و تولید محتوای مشتر و تغییر الگوی مخاطبان از مردم محلی به مردم سراسر جهان یا مردمانی میان فرهنگی. شاید در این صورت بتوان با بازنگری در عرصه جهانی پرداخت و نقش درست خودمان را ایفاد کنیم.
*انسان شناس و عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی