bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۱۶۷۸

سوابق مبارزاتي

گفت وگو با مرتضي الويري
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۶ - ۲۳ شهريور ۱۳۸۸


مرتضي الويري را اکنون بيش از هر چيز، به عنوان شهردار سابق تهران و فعال سياسي مي شناسند، اما سوابق سياسي او بسيار بيش از اينها است. او قبل از پيروزي انقلاب فعاليت سياسي و مبارزاتي بسياري داشته و در جريان مبارزات عليه رژيم شاه چند بار دستگير و زنداني شده بود. براي آشنايي با سوابق مبارزاتي و انقلابي الويري گفت وگويي با او انجام داديم که قسمت اول آن را در اين شماره مي خوانيد.

-در ابتدا لطفاً بفرماييد چگونه وارد جريان مبارزه عليه رژيم پهلوي شديد و چه عواملي محرک شما در مخالفت با حکومت بود؟
گرايش من به مسائل سياسي و مبارزه به دوران دبيرستان برمي گردد. يک سال بعد از جريان 15 خرداد، من براي تحصيل در رشته رياضي از دماوند به تهران آمدم و دورادور در جريان اين حادثه بزرگ قرار گرفتم و گرايش هاي مذهبي پيدا کردم. در اين مقطع اعلاميه هاي امام خميني گرايش مذهبي و مبارزاتي ام را تقويت مي کرد.
 
ترور حسنعلي منصور حرکت جديدي در من به وجود آورد که احساس کردم مي توان با رژيم شاه نيز مبارزه کرد و اقدامات جدي انجام داد. همچنين مجله مکتب اسلام به عنوان تنها مجله مذهبي که منتشر مي شد و مقالات انتقادي نيز داشت، در شکل گيري باورهايم تاثيرگذار بود.

-آيا تحت تاثير افراد يا گروه خاصي به مخالفت با حکومت و فعاليت هاي مذهبي گرايش پيدا کرديد؟
در آن مقطع من هنوز جذب هيچ گروهي نشده بودم.

-معلمي يا دوستي بود که مشوق شما باشد؟
از نظر گرايش هاي مذهبي مرهون دبير تعليمات ديني ام آقاي خنجني هستم. محيط دماوند به گونه يي بود که به دليل وجود مذهب سنتي، ارتجاعي و غيرانقلابي بيشتر جوانان گرايش مارکسيستي پيدا مي کردند و بسياري از افرادي که به دبيرستان مي آمدند به محض اينکه چند کلمه انگليسي ياد مي گرفتند، مد بود که ژست غيرمذهبي و ضدمذهبي بگيرند. 

من در چنين فضايي رشد کردم، اما زماني که به تهران آمدم، در دبيرستان هدف دبير ديني بحث هايي را مطرح کرد که احساس کردم از نظر فکري سيرابم مي کند. طبيعتاً بر اساس اين گرايش مذهبي به دنبال راه حل هايي براي مشکلات جامعه بودم که تبعيد امام خميني به دليل اعتراض به کاپيتولاسيون و ترور منصور، تکميل کننده گرايش هاي مذهبي ام شدند و احساس کردم جريان مذهبي وجود دارد که هم با مذهب رايج سر ستيز دارد و هم با ظلم و ستم رژيم شاه.

-بنابراين گرايش شما به فعاليت هاي سياسي بيشتر خودانگيخته بوده است؟
بله، خودانگيخته بود؛ چون زماني که من به مسائل سياسي گرايش پيدا کردم، هنوز موجي در دماوند به وجود نيامده بود. البته بعد از آن افراد ديگري مثل حسين شريعتمداري، اصغر نوروزي و... به اين موج پيوستند.

من هم پيگير اتفاقات سياسي بودم و هم بايد خودم را براي کنکور دانشگاه آماده مي کردم.
يکي از کمونيست هاي دماوند به پدرم گفته بود پسر تو به دليل داشتن افکار مذهبي در دانشگاه قبول نمي شود. اين جمله براي من بسيار تلخ بود و باعث شد بسيار جدي درس بخوانم تا هم غلط بودن نظر آن فرد را اثبات کنم و هم قدردان زحمات خانواده و پدرم باشم که در شرايط سخت اقتصادي امکان تحصيلم را فراهم کرده بودند.
 
به همين جهت يک سال و نيم به صورت فشرده درس مي خواندم و بيشتر از چهار ساعت نمي خوابيدم و همين هم باعث شد در رشته مهندسي برق دانشگاه صنعتي آريامهر(صنعتي شريف) قبول شوم. ورود من به دانشگاه نقطه شروع جدي فعاليت هاي سياسي من بود. سال 46 همزمان با ورود به دانشگاه به کمک تعدادي از دوستان از جمله اصغر نوروزي و حسين شريعتمداري در دماوند انجمن کاوش هاي ديني و علمي را به وجود آورديم که محلي بود براي ارائه بحث هاي روشنفکري مذهبي.

-تشکيل انجمن به تصميم جمع دوستانه خودتان بود يا اينکه از طرف فردي يا جرياني هدايت مي شديد؟
ما خودمان احساس کرديم براي جلوگيري از سقوط جوانان دماوند به دامن مارکسيسم وجود بحث هاي نوين مذهبي ضرورت دارد. در انجمن از افرادي چون هاشمي رفسنجاني، مرحوم شهيد باهنر، امامي کاشاني، مرحوم شهيد شرافت و... براي سخنراني دعوت مي کرديم و به اين ترتيب يک موج و حرکت جديد مذهبي در دماوند به وجود آمد و بسياري از چهره هاي مذهبي جديدي که بعداً ظهور کردند، دست پرورده آن جلسات بودند.

-اگر به هيچ جرياني وابسته نبوديد، افرادي مثل آقاي هاشمي، باهنر و... چگونه و با چه اعتباري مي پذيرفتند به جلسات شما بيايند و آيا اگر چند نفر ديگر هم جمعي را تشکيل مي دادند دعوت آنها را هم قبول مي کردند؟
وقتي اين بزرگواران اشتياق جدي ما را ديدند و مطلع شدند دماوند به محلي براي رشد افکار مارکسيستي تبديل شده، از فعاليت ها و جلسات ما استقبال کردند.

-فعاليت هاي سياسي تان در دانشگاه به چه نحوي بود؟
در دانشگاه با انجمن اسلامي دانشجويان همکاري مي کردم و مرحوم دکتر شريعتي و مرحوم مطهري را براي سخنراني دعوت مي کرديم و در تظاهرات دانشجويي شرکت مي کرديم. در سال 48 تصميم گرفتيم براي انجام کارهاي زيربنايي تر يک تشکل مخفي مسلحانه به وجود بياوريم. با آقاي عزت شاهي، محمدعلي خليل نيا و... يک تشکيلات مخفي پايه ريزي کرديم. اين تشکيلات به دليل اختلاف نظري که بين اعضا به وجود آمد، چندان دوام نياورد.

-آيا اين تشکيلات اسمي هم داشت؟
نه، حتي به نام گذاري هم نرسيد و تقريباً يک سال عمر کرد. بعد از آن با آيت الله سعيدي مرتبط شدم. مرحوم سعيدي را آقاي امامي کاشاني به من معرفي کرد. ايشان با امام خميني مرتبط بود. نمي دانم با چه ترتيبي به عراق مي رفت و برمي گشت و درس هاي امام در نجف و... و نوارهاي ايشان را به ايران مي آورد و من مي رفتم از پسرش که در نزديکي خانه شان يک لوازم التحريرفروشي داشت، نوارها را با استتار مي گرفتم و مي برديم دانشگاه به کمک چند نفر از دانشجويان پياده مي کرديم و تکثير مي کرديم. 

اول سيستم مان خيلي پيش پا افتاده بود. بعد يکي از دوستان ما دستگاه پلي کپي خريد که ديگر به وسيله آن دستگاه درس هاي امام را تکثير مي کرديم.

-فضاي دانشگاه آن موقع چطور بود؟
دانشگاه صنعتي آريامهر را شاه براي مقابله با دانشکده فني درست کرد. علتش اين بود که دانشکده فني يک دانشکده سياسي بود و سه دانشجويي که در 16 آذر شهيد شدند دانشجوي دانشکده فني بودند. شاه هم براي مقابله با دانشکده فني تصميم گرفت دانشگاه صنعتي آريامهر را به وجود بياورد، امکانات وسيع هم در اختيارش بگذارد تا اينکه اين دانشگاه ديگر سياسي نباشد. من در دوره دوم وارد اين دانشگاه شدم .

دانشگاه سال 45 ايجاد شد و مرحوم شريف واقفي سال اول دانشگاه بود. ما به دليل اينکه ديديم اين دانشگاه از نظر گرايش سياسي بي هويت است، احساس مسووليت بيشتري کرديم. بنابراين به صورت جدي مرحوم شريف واقفي و تعدادي ديگر از دوره اولي ها انجمن اسلامي را پايه گذاري کردند. انجمن حجتيه نيز در دانشگاه ما فعال بود، اما بيشتر سعي مي کرد يک نوع مذهب جدا از سياست را در دانشگاه ترويج کند. اما انجمن اسلامي که ما در آن بوديم کاملاً يک تشکل سياسي بود که به ترويج مذهب انقلابي مي پرداخت. به نحوي که وقتي سازمان مجاهدين خلق ايجاد شد بيشترين اعضاي آن مثل مجيد شريف واقفي، مريم عضدانلو، اکبر نوري، هادي روشن رواني، محسن فاضل، وحيد افراخته و...از بچه هاي دانشگاه صنعتي آريامهر بودند.

-با بچه هاي ساير دانشگاه ها ارتباط داشتيد؟
به دليل اينکه تظاهرات را تعدادي از دوستان ما ساماندهي مي کردند با بچه هاي دانشکده فني ارتباط برقرار مي کرديم.

- لطفاً ماجراي اولين دستگيري تان را توضيح دهيد.
داستان اولين دستگيري من اين گونه بود که در اواخر سال 49، دو نفر از دوستاني که با هم جزوات ولايت فقيه امام را تکثير کرده بوديم، لو رفتند و آنها نيز اسم من را زير شکنجه گفته بودند و مرا هم دستگير کردند. در بهار سال 50 به دليل اينکه پرونده من هيچ چيزي نداشت و من همه چيز را منکر شدم، آزاد شدم. بيرون که آمدم فعاليت هايم را ادامه دادم.
 
در شهريور همين سال که اعضاي مجاهدين خلق دستگير شدند، من تازه فهميدم تعدادي از دوستان هم دانشگاهي ما عضو مجاهدين بوده اند. در همين روزها يکي از آنها که فراري بود، در خيابان من را ديد. او را به منزل بردم و از آن به بعد ارتباطم با مجاهدين خلق برقرار شد.

-چطور با يکديگر هم دانشگاهي بوديد، اما به شما قبل از آن نگفته بودند؟
خب آنها خيلي مسائل امنيتي را رعايت مي کردند.

-همين که زندان رفتيد شايد فکر کردند الان براي هزينه دادن آماده شده ايد؟
ممکن است. به هر حال من تشنه پيوستن به يک تشکيلات سياسي اينچنيني بودم و اين گمشده ام را پيدا کردم. به عنوان اولين ماموريت، شناسايي مجله «اين هفته» به منظور انفجارش را من انجام دادم. «اين هفته» اولين مجله سکسي ايران بود و به دليل اينکه از نظر فرهنگي ما آن را ابتذال فرهنگي مي دانستيم، پيشنهاد کردم اگر دفتر آن را منفجر کنيم در روحيه مردم عکس العمل بسيار مثبتي دارد و براي سازمان هم خوب است و همين گونه هم شد..
 
مرداد 51 که نيکسون به ايران آمده بود، تظاهرات وسيعي در کوي دانشگاه تهران برپا شد. وقتي اتومبيل نيکسون و شاه از اتوبان چمران فعلي (پشت کوي دانشگاه) از پارک وي به طرف فرودگاه حرکت مي کرد، دانشجويان به سوي آنها سنگ پرتاب کردند. به همين دليل تعداد زيادي را دستگير کردند. من هم متهم شدم به اينکه در اين جريانات شرکت داشتم. بنابراين مرا نيز دستگير کردند. در حالي که ما در دماوند به دنبال تدارک انفجاري به مناسبت 28 مرداد بوديم براي بار دوم دستگير شدم. 

يکي از اعضاي مجاهدين خلق به نام مشارزاده را دستگير کرده بودند که او هم گفته بود من را هم مي شناسد. کار من بيخ پيدا کرد و به اين ترتيب شش ماه به زندان محکوم شدم. اين بار زندان براي من يک دوره آموزشي خيلي خوب بود.

-فضاي زندان چگونه بود؟
در داخل زندان بحث هاي جدي صورت مي گرفت و من به تدريج احساس کردم ديدگاه هاي من با نظرات سازمان خيلي تطبيق نمي کند. مثلاً در زمينه فلسفه تاريخ من ديدم مجاهدين خلق دقيقاً همان فلسفه تاريخ مارکسيسم را قبول دارند يعني کمون اوليه تا رسيدن به کمونيسم، و اين را يک پديده علمي مي دانستند، اما من برداشتم غير از اين بود و احساس مي کردم تحولات تاريخي غرب و سرمايه داري با مکانيسم هاي سوسياليستي سازگار نيست.
 
اين بحث هاي زندان براي من بسيار پربار بود و احساس مي کنم شش ماه بسيار پربرکتي بود. اگرچه شکنجه و اذيت و سلول انفرادي خيلي من را آزار داد، اما چهار ماه آخر که در زندان عمومي بودم بسيار براي من مفيد بود. در اين مقطع با ديدگاه هاي مارکسيست ها، مجاهدين خلق، هيات موتلفه، حزب ملل اسلامي و... به طور کامل و از نزديک آشنا شدم. زمستان 51 من از زندان بيرون آمدم و فعاليتم را از سر گرفتم.

-آيا مجاهدين خلق از ابتدا نگاه ابزاري به مذهب داشتند؟
من مي توانم بگويم افرادي مانند سعيد محسن يا بديع زادگان يا ناصر صادق يا مرحوم حنيف نژاد که بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق بودند نگاه ابزاري به مذهب داشتند. اينها در درجه اول مذهبي بودند و در درجه دوم انقلابي، اما يک نسل بعد و کساني که بعداً به سازمان پيوستند، افرادي بودند که در درجه اول انقلابي بودند، اما احساس کردند انقلاب را بايد با مکانيسم و کاتاليزور مذهب به درون مردم برد. به همين دليل با کساني برخورد مي کرديم که انگيزه هاي مذهبي آنها خيلي ضعيف بود، اما در عين حال به هنجارهاي مذهبي تمکين مي کردند.

برچسب ها: الویری مبارزه
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین