محمدعلی شیوا آخرین ترانه ناتمام افشین یدالهی را منتشر کرد که بر اثر تصادف در گذشت.
و چنین بود که چندی کم از سی سال
با تو بودم و
غبطهی تو بودن
با من بود
غبطه ی شولای شوقی
که تورا بود و مرا نبود
غبطه ی چشم های روشنت
با من بود
چندی کم از سی سال
در افق های گریزان شرم
حسرت واژگان گمراهی مرا بود
تمام این سال ها
که به خوابهای تو درآمدند و راهی شدند
می سوزدم هنوز
رشک ترانه هایی که غیورانه بر لب نیاوردی
و بغض های بیگاهی که فرو خوردی
آه!
هنوز هم نمی دانم
این جنون منطقی
ناگهان از کجا پیدایش شد
تو از کدام پنجره ی خواب آلود
به بستر رخوت های ناگزیر من درآمدی
در برج عاج عبوسی های مزمنم
آویخته از کمندِ گیسوان کدام رویا؟
و اینک کدام سوی من ایستاده ای؟
در آغاز فصل پنجم شوق
چنین عجول،
بی پروا،
بی درنگ
مسحور کدام ترانه ی موهوم
مقهور جذبه ی کدام آهنگ مرموز
ناکجای حیرت و هراس را می دوی؟
آه اگر می دانستی
بعد از تو چه حنجره های بکری
حرام خواهد شد
بعد از تو،
بعد از سکوت نابجای تو
چرا هیچ چیز به جای خود نیست
این قناری پیر چه ناکوک می خواند
آخرین ترانه ی ناتمامت
مگر به نام که بود؟
با من بگو!
بگذار باور کنم
که مرگ پایان تو نیست
راهی گریزانت در پیش است
به گستره ی عزیز شکفتن
می دانم
بی شک چنین است
جز این نباید باشد