فيلمسازي براي پوران درخشنده بيشتر بهانه است، بهانهاي براي طرح مسائل و دغدغههايي كه بخشي از جامعه از آن رنج ميبرند. سينماي او فارغ از ساختار فني و به لحاظ محتوايي يكي از وفادارترينها به موضوعات اجتماعي است.
به گزارش اعتماد، درخشنده در سه دهه حضور خود در عرصه هنر، تلاش كرده علاج پيش از واقعه كند، راه گفتوگو را باز كند و در فيلمهايش خانوادهها را به تعامل با يكديگر بدون در نظر گرفتن قضاوت ديگران و طرح مشكلاتشان دعوت كند. درخشنده اينبار در «زير سقف دودي» از مشكلي حرف ميزند كه مدتهاست در خانوادههاي ايراني ريشه دوانده و به خاطر محدوديتهاي فرهنگي و تابوهاي غلط اجتماعي، تلاشي بر مرتفع كردن آن صورت نميگيرد.
طلاق عاطفي جديدترين هشدار اين فيلمساز زن است كه بيتوجهي به آن در ادامه ميتواند دامن فرزندان و ديگر اعضاي خانواده را بگيرد. حرف زدن با او بيش از اينكه سمت و سوي سينمايي پيدا كند، به سمت مباحث روانشناسانه و اجتماعي پيش ميرود؛ مباحثي كه درخشنده را مجاب كرده تا در تمام اين سالها سينمايش را وقف آنها كند.
خانم درخشنده موضوعات اجتماعي مهمترين شاخصه كارهاي شماست. در هر دورهاي به طرح اين مسائل وفادار بوديد و به فراخور شرايط جامعه فيلم ساختيد. فكر ميكنيد كه فيلمساز اجتماعي قرار است مصلح اجتماعي باشد يا تنها به طرح مساله بسنده كند؟
به نظرم كار فيلمساز اجتماعي تلنگر و طرح مساله است، اينكه در ادامه قرار است چه اتفاقي بيفتد، ديگر دغدغه فيلمساز اجتماعي نيست. اصلا همين طرح مسائل اجتماعي يكي از اولويتهاي فرهنگي است. ما سال ٩٥ موقعيتي در جامعهمان داريم كه هنوز خيلي از جزييات ابتدايي روابط زناشويي را نميدانيم، خيلي از مسائل ابتدايي رابطه پدر و فرزندي را بلد نيستيم. منظورم اين است در جامعه ما براي پيشگيري خيلي از مسائل چارهاي اتخاذ نشده و انگار اهميت اين مساله را درك نكرديم. بحث آموزش را خيلي جدي نگرفتهاند. يعني ما هنوز همان نگاهي را به موضوعات زندگيمان داريم كه ٣٠ سال پيش داشتيم، همان طور به روابطمان نگاه ميكنيم كه ٥٠ سال پيش پدرها و مادرهايمان به آنها نگاه ميكردند. اين در حالي است كه جامعه در حال حركت است و خودش جلو ميرود و با جامعه جهاني مطابقت دارد. اما ما در خيلي از مسائل فرهنگي از جامعه عقب ماندهايم. ما فكر ميكنيم نبايد خيلي چيزها را مطرح كنيم و همچنان بايد زير فرش پنهانشان كنيم.
طرح بعضي از موضوعات اجتماعي در سينما معمولا سخت است، چون دچار مميزي ميشود.
دليلش را توضيح ميدهم. وقتي ميگوييم فلان مساله را باز نكنيم و اجازه بدهيم همان زير فرش بماند، جمع شده و حالا هم همان موضوعات روي هم تلنبار شده ميتواند ما را زمين بزند و از پا درآورد. ما اگر ميدانستيم قرار است درگير مسائل فرهنگي و اجتماعياي شويم كه روزي از صحبت كردن درباره آن ابا داشتيم، تلاش ميكرديم تا رويكردمان را اصلاح كنيم.
منظورتان اين است كه جامعه هم از بيان برخي مسائل ترس دارد؟
خيلي وقتها اين اتفاق ميافتد. در جامعه ما بحث اساسياي به اسم آبرو وجود دارد، بحث ترس از آبرو باعث شده كه نتوانيم خيلي از مسائل مرتبط با رفتارهاي جنسي غيرمعمول را مطرح كنيم. ما اين حرفها را نميتوانيم به كسي بگوييم، نه پدر، نه مادر و نه حتي به خودمان. در نتيجه پنهانش ميكنيم. اين ترس از آبرو در زندگي زناشويي و زندگي خانوادگي ما رخنه كرده است. با وجود اين ترسها چطور ميتوانيم فرزندانمان را براي زندگي مشترك آماده كنيم؟ وقتي نميتوانيم به آنها بگوييم چه رفتارهايي بايد در كنار شريك زندگيشان داشته باشند؟ اصلا ميتوانيم به فرزندانمان بگوييم در كنار هم بودن به چه معناست؟ مهرورزي يعني چه؟ ميتوانيم عشق ورزيدن را به آنها ياد بدهيم؟ آنها از كجا بايد بفهمند رابطه گرم چطور به وجود ميآيد؟ تنها چيزي كه ياد گرفتيم اين است كه بعد از گرفتن مدرك تحصيلي دختر را به خانه بخت بفرستيم و درست زماني كه شيطنتهاي پسر هم شروع ميشود، او را براي زندگي مشترك آماده كنيم. در واقع دخترهايمان را براي آشپزي و پسرهايمان را براي بيرون از خانه تربيت ميكنيم. اين چيزها از خيلي وقت پيش در جامعه ما وجود داشته و همچنان هم در جامعهاي كه رو به جلو در حركت است، ادامه دارد. آن هم درست در عصر ديجيتال و زماني كه آدمها ميتوانند با يك كليك به هر جايي كه ميخواهند سر بزنند! پس در اين دوره و زمانه نميشود چيزي را پنهان كرد. چون همه آدمها به اطلاعات دسترسي دارند.
طبيعي است كه حرف زدن و بيان مشكلات و مسائل شخصي يكي از سختترين كارهاي ممكن براي آدمهاي جامعه ما باشد. جامعهاي كه طرح مساله در آن هميشه تابو بوده است...
اما ميدانيد كه دوره و زمانه پنهانكاريها تمام شده است. الان ديگر مقاومت معنايي ندارد و اما هنوز هستند كساني كه فكر ميكنند از ترس آبرو نبايد يكسري چيزها را گفت، هستند كساني كه حاضر نميشوند مشكلاتشان را با مشاور و روانپزشك درميان بگذارند و اينها را عيب ميدانند. با اين نگاه ميرسيم به جايي كه بدترين مشكلات برايمان به وجود ميآيد و دست به دامن روابط موازي با رابطه زناشويي ميشويم. روابطي كه همزمان خانواده را از هم ميپاشد و تنها وجه مشترك شما با اعضاي خانواده سقفي است كه هر شب زير آن ميخوابيد. اين چيزي است كه به نظر من ناشي از آن فرهنگي ميشود كه هنوز يك خوانش مجددي از آن نشده است.
و شما به عنوان فيلمساز در اين ميان رسالتي براي خودتان در نظر گرفتيد؟
من و ديگر فيلمسازان و كساني كه ميتوانند تا اندازهاي تاثيرگذار باشند، بايد به سمت برداشتن يكسري خط قرمزها حركت كنيم. بايد راه را باز بكنيم كه راحتتر برسيم به حرفهاي ناگفته اجتماعي و مردم جامعه هم بايد اين حرفها را بشنوند. البته اين اتفاق بايد منطبق با معيارهاي خودمان بيفتد. فيلمهاي اجتماعي طرح مساله ميكنند و هشدار ميدهند. هشداري كه شما را بعد از پايان فيلم به اين فكر وا دارد كه شبيه كدام شخصيت هستيد و كجاي كارتان ايراد دارد. به نظر من وظيفه فيلمساز اجتماعي بايد به اينجا ختم شود كه وقتي مخاطب از سالن سينما بيرون ميرود، تازه فيلم برايش آغاز شود.
فكر ميكنيد شيوه طرح موضوعات اجتماعي در سال ٩٥ با سالهاي گذشته بايد متفاوت باشد؟ از طرفي چطور ميشود برخي فيلمها نگاه اگزجرهاي به مسائل اجتماعي دارند و برخي ديگر در عين سادگي، داستانشان را تعريف ميكنند؟
ببينيد، ما به هر حال خطوط قرمزي داريم كه چه بخواهيم چه نخواهيم جلويمان ميگذارند. ما هم كمابيش با اين خطوط آشنا هستيم، اما به نظر من چگونگي طرح مساله خيلي مهم است. اگر شما بخواهيد بيپروا همهچيز را براي جامعهاي باز كنيد كه تلاش شده موضوعات را بسته نگه دارد، مردم احساس بيآبرويي ميكنند. ما بايد با همان معيارهاي جامعه از موضوعات ناگفته به نوعي حرف بزنيم كه احساس بيآبرويي در آن نباشد. در عين حال حرفمان را هم بزنيم و با مسائل روز جلو برويم و عقب هم نمانيم. ما نميتوانيم خيلي از حرفها را باز كنيم به همين خاطر بايد آنها را بپيچيم لاي زرورق. نميتوانيم مستقيم همه پردهها را كنار بزنيم. در عين حال حرفها بايد نوعي گفته شود كه توجه مخاطب را هم جلب كند.
چطور ميشود توجه مخاطبي را كه يكدست نيست، جلب كرد؟
بله مخاطب ما يكدست نيست و انواع و اقسام مختلف دارد. بعضي خانوادهها اصلا دلشان نميخواهد معضلات اجتماعي درونشان بازگو شود. برخي خانوادهها هم رويشان به هم بازتر است و درباره مسائل كوچكي با هم حرف ميزنند. برخي ديگر هم بهشدت بازند و همهچيز را ميبينند، با بچههايشان حرف ميزنند و از طرح و حل مشكلاتشان ابايي ندارند. پس بنابراين طيف گستردهاي داريم كه بايد زبان مشتركشان را پيدا كنيم. زباني كه همه آن را بفهمند و با ديدن يك اثر احساس نياز كنند. خانوادهاي كه قرار است در آينده خانواده ديگري تشكيل دهند، نبايد در سال ٩٥ الگوي خانواده ٥٠ سال پيش را داشته باشد. يادم است زمان نمايش فيلم «هيس دخترها فرياد نميزنند» جلوي در سينما خانمي به من مراجعه كرد و گفت كه آمده به تنهايي فيلم را ببيند و در نهايت موضوع فيلم را براي دختر ١٥ سالهاش تعريف كند.
در مقابلش موضع نگرفتم و به نظرم آمد اين هم يك روش است. آمده فيلم را ببيند و در نهايت درباره مسائلي كه احتمالا تا حالا دربارهشان با دخترش حرف نزده، صحبت كند. البته به آن خانم گفتم پيشنهاد ميكنم دخترتان را هم براي تماشاي فيلم بياوريد چون من براي طرح مساله تجاوز به كودكان و شناساندن حريم خصوصي به آنها، به قدر كافي فكر كردهام كه از چه راهي وارد شوم تا براي بچهها هم مناسب باشد. فكر كردهام چطور موضوع را مطرح كنم تا شما راحت بتوانيد دخترتان را بياوريد. من در اين فيلم تلاش كردم به بچهها بگويم وقتي كسي به محدوده خصوصيشان نزديك ميشود و دستدرازي ميكند، بايد واكنش نشان بدهند. اينجاست كه فيلمساز بايد خط قرمزهاي جامعه را بشناسد. خود من هم ميدانم كه چه چيزهايي خط قرمز است و كجا بايد چه حرفي را بزنيد و اگر نزنيد واقعا خيانت ميكنيد. به همين خاطر فكر ميكنم چگونه حرف زدن در اين جامعه خيلي مهم است.
سينما ميتواند جاي آموزش عمومي را بگيرد؟ در فيلم «زير سقف دودي» زوجهاي جوان را تشويق ميكنيد پيش از ازدواج به مشاور مراجعه كنند، فكر ميكنيد صداي سينما براي آموزش اين نكات چقدر بلند است؟
به نظر من چون آموزش مساله خيلي مهمي است، خيلي تاثيرگذار است. سينما هم يك وسيله تاثيرگذار است. سينما ميتواند به اين مقوله وارد شود و نميتواند بحث آموزش را ناديده بگيرد، اما اين اتفاق بايد جذاب و گيرا روايت شود. بايد حرف را خوب بزني و مخاطب را پاي حرفهايت بنشاني. پس بايد آموزش را جدي بگيريم و از تلويزيون و سينما هم براي بيان مباحث آموزشي استفاده كنيم. اما متاسفانه ما هميشه از آموزش ميترسيم، ميگوييم ممكن است روي جامعه باز شود، روي خانواده باز شود، نه اين طور نيست. چرا به شعور جامعه و آدمهايش توهين ميكنيم؟ آنها از ما جلوترند، آنها همهچيز را ميبينند و اين ما هستيم كه پنهانكاري ميكنيم و به تبع آن، جامعه هم با ما پنهانكاري ميكند.
خيلي اتفاقها براي جوانهاي جامعه ميافتد كه به ما نميگويند. نميگويند چون اگر حرفي بزنند ميخواهيم آنها را به شيوه خودمان هدايت كنيم. اما خوشبختانه نسل دهه ٧٠ و ٨٠ خيلي جلو هستند و اين جلو بودن براي نسل ما غريب است و نميتوانيم آن را درك كنيم. چند وقت پيش در آرايشگاه با دختر پنج سالهاي برخورد كردم كه طرحي براي ناخنهايش آورده بود و ميخواست آرايشگر آن طرح را برايش بزند! اين بچه پنجساله با دنياي مجازي سر و كار دارد و ما نميتوانيم او را عقب نگه داريم. ما همين طور داريم به سادگي از همه تغييرات اطرافمان ميگذريم. من فكر ميكنم سينما در بازگو كردن اين تغييرات خيلي تاثيرگذار است كافي است اجازه دهيم موضوعات اجتماعي و تغييرات گفته شود. من فيلمنامه «زير سقف دودي» را به فارابي دادم تا از آن حمايت كند، اما گفتند فيلم بدآموزي دارد و هيچ وامي هم به آن تعلق نگرفت.
مگر سر «هيس دخترها فرياد نميزنند» اين حمايت اتفاق افتاد؟ فيلمي كه آموزش و پرورش ميتوانست از آن حمايت كند و مناسب نمايش در انجمن اوليا و مربيان بود.
من خودم از آموزش و پرورش درخواست كردم فيلم را نمايش بدهند، هر جايي كه خودشان ميگويند. حتي پيشنهاد دادم اگر نميخواهند فيلم را نمايش دهند، من دربارهاش حرف بزنم. يادم ميآيد زمان نمايش فيلم در يك جشنواره بينالمللي مدرسهاي در استراليا درخواست كرد فيلم را براي انجمن اوليا و مربيان نمايش بدهند. چرا اين اتفاق اينجا نميافتد؟ چرا نبايد در دبيرستانهايمان اين فيلم را نمايش بدهيم؟ شما ميدانيد من چقدر نامه دارم؟ چقدر ايميل دارم از دخترها و پسرها كه درد و دل ميكنند و درباره مسائلشان با من حرف ميزنند؟ بعضيها به مرز خودكشي رسيدهاند و ميآيند روبهروي من مينشينند و ميگويند فلان مشكل را داريم و نتوانستيم آن را به كسي بگوييم. ما چرا نبايد پدر و مادرها را آگاه كنيم؟ اينجاست كه بحث آموزش مطرح ميشود. آموزش خيلي مهم است، پدر و مادري كه نميداند دختر و پسرش را چه آسيبهايي تهديد ميكند، نميداند كه نبايد بچه كوچكش را دست هر كسي بسپارد، خوب بايد آگاه شود!
ما معمولا آموزش و پيشگيري از آسيبهاي اجتماعي را در نظر نميگيريم اما در ادامه وقتي اتفاق هولناكي ميافتد، همه رسانهها به آن ميپردازند و مساله را بازگو ميكنند. حالا همان اتفاق براي مردم هم جذابتر است!
بله، ميگويم كه بحث آموزش مهمترين بحث ما است. چند وقت پيش خبري خواندم در آن پيشنهاد داده بودند كارتنخوابها را عقيم كنند. مگر ميشود يك حس انساني و اميد را از آدمها بگيريم؟ چرا كار ديگري نميكنيم؟ چرا پيشگيري را انتخاب نميكنيم؟ چرا آموزشهاي لازم را نميدهيم كه دختران و پسران امروز از خانههايشان فرار نكنند تا كارتن خوابي در آينده نداشته باشيم؟ چرا به فرزندمان از همان كودكي اعتمادبه نفس نميدهيم؟ مهارتهاي زندگي را ياد نميدهيم؟ اين كارها را نميكنيم و تا جايي پيش ميرويم كه بايد براي درمان كلي هزينه كنيم. در صورتي كه پيشگيري هزينه كمتري ميخواهد و اين چيزي است كه ناديده گرفته ميشود و من فكر ميكنم سينما خيلي ميتواند در اين زمينه نقش داشته باشد.
به نظرتان قرار دادن محدوديت سني براي فيلمهاي اجتماعي در سينماي ايران با وجود خط قرمزها، اتفاق عجيبي نيست؟
به نظرم اين محدويت در سينماي ما خيلي واقعي نيست. چون همه فيلمسازها ميدانند محدوديتها چيست، ميدانند تا كجا بايد در مسائل پيش بروند. بعضي وقتها مسائل جامعه آنقدر عميق است كه شما نميتوانيد از آن بگذريد و هر طور شده بايد اين اتفاق را به مردم نشان بدهيد و درباره وحشتي كه در مردم ايجاد شده حرف بزنيد. اگر حرف نزنيم سونامي اتفاق ميافتد! سونامي هميشه از كف دريا شروع ميشود و همهچيز را نابود ميكند. بايد تلاش كنيم موضوعات اجتماعي را بازسازي، بازخواني و بازتوليد كنيم. بايد اجازه بدهند آگاهي در جامعه اتفاق بيفتد. ما خودمان بايد متوجه شويم كجاي كارمان غلط است. تنها راهش اين است كه مردم راجع به مشكلاتشان حرف بزنند. متاسفانه ما كم حرف ميزنيم و كم واكنش نشان ميدهيم.
كمي درباره شيوه فيلمسازيتان صحبت كنيم. اول مساله اجتماعي به چشمتان ميآيد يا اينكه داستاني پيدا ميكنيد كه در بستر آن مساله اجتماعي را بيان كنيد؟
اول مساله اجتماعي درونم جا باز ميكند. بعد از اين اتفاق دنبال تحقيق و پژوهش در اين زمينه ميروم و در نهايت ميرسم به آمار و ارقام خيلي نجومي! بعد فاكتورهايي را كه سبب به وجود آمدن يك معضل ميشوند، دستهبندي ميكنم. پس از اين مرحله قرار است براساس تحقيقاتم كه كارشناسي و همهجانبه است، ميداني و كتابخانهاي، به روايتي برسم و اينجاست كه روايت شكل ميگيرد. بعد از اينكه همه اين مراحل برايم قطعي شد و فهميدم اين دردي است كه بايد در موردش حرف زده شود، اين درد، راه و مسير خودش را پيدا ميكند. ميخواهم بگويم از ابتدا روايتي ندارم كه آن را دنبال كنم و تصميم بگيرم و دربارهاش فيلم بسازم. همه اينها كمكم شكل ميگيرد. من در كنار مردم زندگي ميكنم و ميبينم عمده مشكلاتشان چيست. با ديدن اين مشكلات نميتوانم بدون در نظر گرفتن دغدغههاي جامعه فيلمنامه بنويسم. اصلا اگر كنار مردم نباشم هيچ كدام از فيلمنامههايي كه كار ميكنم، شكل نميگيرد.
سينماگري كه ارتباطش با مردم در پايينترين حد ممكن است، ميتواند بگويد كه من فيلمساز اجتماعيام؟
نه، شما نميتوانيد بدون آنكه در كنار مردم باشيد درباره آنها فيلم بسازيد؛ نميشود چون نياز داريد دغدغههاي آنها را در خودتان نهادينه كنيد. تا زماني كه حس نكنيد، نبينيد و نشنويد، خروجي نخواهيد داشت. آدمهاي زيادي به دفتر من مراجعه ميكنند و اينجا حالا شبيه مطب است. آنها از خودشان حرف ميزنند و من خوشحالم كه مورد اعتمادشان هستم. تكتك آنها بخشي از واقعيت هستند و بخش ديگري از واقعيت هم درون جامعه است. من با اخبار زندگي ميكنم، نميتوانم بيتفاوت باشم، يعني تمام دغدغه زندگي من است. الان از «هيس دخترها فرياد نميزنند» پنج سال گذشته و من تازه توانستم «زير سقف دودي» را بسازم. اين فيلم را الان ساختم چون به هر حال پيدا كردن انگارههاي درست يك مساله اجتماعي كار سختي است، تحقيق زيادي ميبرد و بعد از اين تحقيقات، تا زماني كه مساله برايم دروني نشود و اين درد را احساس نكنم، نميتوانم آن را بنويسم.
شما كنارتان، مشاوران و روانشناساني داريد كه از آنها كمك بگيريد؟
بله، هميشه هستند، مثلا در همين پروژه مشاورين خيلي خوب روانشناسي داشتم، روانشناس و رفتاردرمانگر. اينها اساتيدي هستند كه در حوزه آسيبهاي اجتماعي كار ميكنند و مطبشان مكاني است كه زوجها در آن رفتوآمد ميكنند. من اصلا بدون حضور آنها نميتوانم فيلم بسازم، چون آنها تمام جزييات رفتار آدمها را مطرح ميكنند. من نميتوانم بدون اينكه بدانم زني كه دچار طلاق عاطفي شده، چه معضلاتي دارد و از لحاظ رواني چه دردهايي ميكشد، داستان زندگياش را بسازم. طبيعتا من زماني ميتوانم به اين مساله بپردازم كه يك روانشناس و رواندرمانگر آن را برايم باز كند.
از همان نقطه آغاز كارتان با مشاوران مشورت ميكنيد؟
من از همان ابتدا با آنها وارد تعامل ميشوم. يعني از همان دوراني كه ميخواهم اين قضيه را بسازم، موضوعم را با مشاوران در ميان ميگذارم و به يك نفر هم اكتفا نميكنم، به چندين مشاور مراجعه ميكنم. ارتباطم با آدمهاست، با آدمهايي كه دور و برم هستند اين تحقيقات ميداني را ادامه ميدهم و از قشرهاي مختلف كمك ميگيرم.
ميشود مرحله تحقيق و پژوهش را از سينماي اجتماعي حذف كرد؟
نه، من واقعا اين شيوه كار كردن را بلد نيستم. بلد نيستم بدون تحقيق فيلمنامه بنويسم.
ولي خيليها اين كار را ميكنند.
اين راه جواب نميدهد. بايد مساله برايت واقعي باشد كه بتواني باورش كني، وقتي واقعي نيست نميتواني تاثيرات فرهنگياش را ببيني. در غير اين صورت چطور ميتوان مسالهاي را مطرح كرد؟ موضوعي كه من در «زير سقف دودي» مطرح كردم اصلا طبقه نميشناسد، نميتوانيم بگوييم پولدارها اين مشكل را دارند و فقيرها با آن روبهرو نيستند! اتفاقا بايد درباره موضوعي حرف بزني كه طبقه نشناسد. مساله طلاق عاطفي دقيقا مشكلي است در ميان زوجها كه گروه سني و طبقه خاصي ندارد، يك چيزي است كه درون جامعه راه افتاده و دارد مثل خوره خانوادهها را ميخورد.
و سينماي اجتماعي اگر درست طرح مساله كند، گزنده است. آدم با ديدن شخصيتهاي يك فيلم ميتواند همذاتپنداري كند و...
خانوادهها بايد در كنار هم فيلم ببينند و پايان فيلم ذهنشان درگير شود من كدام يك از شخصيتهاي فيلم هستم. خيليها فكر ميكنند اين مشكلاتي كه ما در سينما داريم، ندارند، اما نميدانند شايد اين اتفاق براي آنها هم بيفتد. يكي بايد به زباني به آنها بگويد وقتي بين دختر و پسرت فرق ميگذاري، به گونهاي تربيتش ميكني كه خيلي چيزها را پنهان كند! يا اينكه وقتي بند كفش او را ميبندي، بدون اينكه بخواهي اعتماد به نفسش را ميگيري. تو به عنوان پدر يا مادر نميتواني در آينده چيزي را به او بدهي كه لازم دارد. وقتي هميشه و در همه حال كنارش هستي، او نميتواند آدم مستقلي باشد و همه اين محبتها در آينده جزيي از وظايف تو ميشود.
ولي ما حتي در سينما مردم را به پيروي از الگوي ثابت و از پيش تعيين شده تشويق ميكنيم.
بله، اما فكر نميكنم نسل جديد از همين الگو پيروي كنند. چون جامعه ديگر شرح وظايف را اينطور نميبيند. خواستهها تغيير كرده، آدمها تحصيلكرده شدهاند، نيازها فرق كرده، اصلا شرايط اجتماعي ما متحول شده است.
قبول داريد نسل دهه ٧٠ يا ٨٠ با خودشان روراستتر هستند؟
بله، شما ميبينيد در «زير سقف دودي» همين نسل به طرف مقابلش ميگويد بايد عذرخواهي كردن كلامي را ياد بگيرد. ميگويد بايد معذرتخواهي را بفهمي، معذرتخواهي هديه دادن نيست، معذرتخواهي عمق دارد، فلسفه دارد، و نسل جديد اين معنا و فلسفه را درك ميكند. نسل دهه ٧٠ و ٨٠ خيلي صادقترند و خواستههايشان را راحتتر جلو ميبرند. در تصميمگيري قاطع هستند و وقتي تو داري اشتباه ميكني، ميگويند داري اشتباه ميكني! اهل پيروي كردن نيستند. خودشان تصميم ميگيرند. نميخواهند عقب بمانند و نگاه رو به جلويي دارند. هيچ اتفاقي بدون گفتوگو ميان آنها نميافتد. گفتوگو بايد شكل بگيرد، نبايد سكوت شود، سكوت بدترين دشمن خانوادگي ما است. هيچ چيز را نبايد تحمل كرد، بايد حرفها و دردها گفته شود و بعد دنبال راه چاره بود. براي همين است كه شما ميبينيد زن ٤٠، ٥٠ ساله جامعه ما احساس پيري ميكند و هميشه ناراحت و نااميد است. او نتوانسته خيلي با همسرش حرف بزند و رابطه درستي با او داشته باشد. حالا بعد از گذشت اين سالها درون خودش ميشكند. همين اتفاقي كه در «زير سقف دودي» ميافتد.
و شخصيت زن فيلم «زير سقف دودي» حالا در مقابل همه سالهايي كه براي همسر و فرزندش گذاشته از آنها توقع دارد.
دقيقا، شما از يك طرف براي فرزند و خودتان وابستگي به وجود آورديد و همين وابستگي سبب شده در موقعيتهاي مهم نتواند تصميمگيري كند. ما بچههايمان را ترسو بار ميآوريم. چرا؟ اينقدر وابستگيهاي عاطفي را كنار هم گره زدهايم كه اصلا بچهها اعتمادبهنفس ندارند كه بتوانند روي پاي خودشان بايستند. حتما نياز دارند كه با پدر و مادر مشورت كنند. مشورت كردن خوب است اما بچه خودش بايد درست تربيت شده باشد كه بتواند درست تصميم بگيرد و شكننده نباشد. بيشتر بچههاي ما الان شكننده هستند، هر حرفي از پا درشان ميآورد. همه اينها ريشههاي رواني دارد.
سينماي ايران چقدر دينش را به مسائل آموزشي، مسائل جامعه و دغدغههاي جامعه ادا كرده است؟
ميتوانيد تحقيق كنيد ببينيد چقدر دينش را ادا كرده و چقدر آدمها برايشان مهم بوده است! فكر ميكنم آمار و ارقام به شما ميگويند. بنده به عنوان فيلمساز چه بايد بسازم؟ من ميتوانم درباره اسكي هم فيلم بسازم، آن هم خوب است، آن هم يك نوع سينماست، من فكر ميكنم جاهايي بايد دغدغههايي وجود داشته باشد، در كنار همان فيلم طنز هم بايد حرفي براي گفتن داشته باشيم. سينما فقط سودجويي نيست، پول درآوردن نيست، يك جايي ما در مقابل انسانهايي مسووليت داريم و من فكر ميكنم بحث اجتماعي خيلي مهم است.
دهه ٧٠، و يكي دو سال اول دهه ٨٠ در حوزههاي اجتماعي به نسبت سالهاي اخير قويتر نبوديم؟
بله سالهاي اخير كه فيلمهاي ما به طرف فقر، يا كمدي رفتند، كمتر فيلم اجتماعي ميبينيم كه دغدغهمند باشد. من فكر ميكنم اگر اين نوع فيلمسازي را جدي بگيريم، اتفاق خوشايندتري ميافتد. مساله اينجاست كه بايد جايگاه تربيت و آموزش اهميت پيدا كند و سينماي اجتماعي را به سمت تحقيق پيش ببريم.
فكر ميكنيد كدام فيلمسازان ايراني تا اينجا دينشان را به سينماي اجتماعي ادا كردهاند؟
به هر حال فكر ميكنم فيلمهاي مهرجويي يك زماني اين ويژگيها را داشت. مثلا آثار كيارستمي هم در اين حوزه خيلي خيلي زيبا بود، به هر حال عدهاي در اين زمينه كار كردند اما الان آينده پيش روي ما است و بايد براي آينده تلاش كنيم.
بعد از سه دهه كار كردن و ديدن همه فراز و نشيبها و خطرات كار كردن در حوزه سينماي اجتماعي، چه چيزي همچنان به شما انگيزه ميدهد همين مسير را دنبال كنيد؟
مردم. بعد از فيلم «هيس دخترها فرياد نميزنند»، من اينقدر با مردم نزديك شدم كه حتي بيتوجهي جشنواره فيلم فجر را هم نديدم. مردم به من عشق دادند و در واقع يكجور به من اداي دين كردند. من احساس كردم وظيفهام در كنار مردم معنا پيدا ميكند. مردم فرصت اكران اين فيلم را فراهم كردند. پيش از اكران قلبم از جا كنده ميشد كه ببينم بالاخره فيلم روي پرده ميرود يا نه. زمان نمايش فيلم در برج ميلاد سه سالن همزمان فيلم را نشان ميداد و جا براي نشستن نبود، يك عده روي زمين نشسته بودند، اين زيباترين پيام بود براي منِ فيلمساز كه بايد چه كار كنم، وظيفه من در مقابل اين راهي كه پيدا كردم چيست. بنابراين بعد از سه دهه با همه بيمهريها احساس خوبي دارم و عاشق مردم هستم.