رضا کیانیان: خوشت می‌آید، فبها، نمی‌آید کفها!

تاریخ انتشار: ۰۰:۵۵ - ۲۳ آذر ۱۳۹۵
«هر کس هر کاری می‌کرد، می‌گفت خدمتگزار مردمم و به خاطر آنان چنین کرده‌ام! سال‌هاست با این تفکر مقابله می‌کنم چون معتقدم آن تفکر، موقعیت اجتماعی و ارتباط خود را با مردم فراموش می‌کند. خود را بالاتر و برتر از مردم می‌بیند و آنان را زیردست می‌داند که لازم است برایشان کارهایی‌ انجام دهد. خود را رابین‌هود، رستم دستان و قهرمان می‌داند و مردم را مظلوم و محتاج اما دیگر عصر قهرمانان به سر آمده و گروه‌ها و تفکرات اجتماعی و از همه مهم‌تر قانون جایگزین قهرمانان شده است.»
 
به گزارش ایسنا،‌ دوهفته‌نامه جامعه پویا نوشت: «رضا کیانیان» از هنرمندانی است که نمی‌تواند به مسائل اجتماعی بی‌اعتنا باشد. او در جوانی، هنرمندی به شکل مشخص سیاسی بود. اجرای تئاترهای خیابانی در سال‌های انقلاب اسلامی از جمله فعالیت‌های هنری - سیاسی او در آن سال‌هاست. روزهای انقلابی حالا برای او سپری شده و کیانیان ۶۵ ساله به گونه‌ای دیگر فعالیت می‌کند. او حالا از  زمین، آب و خشکسالی می‌گوید. کیانیان در چند سال گذشته نقش پر رنگی در کمپین‌های اجتماعی داشته و اکنون هم مدتی است به عنوان حامی کمپین «من دریاچه ارومیه هستم» فعالیت زیادی در اطلاع‌رسانی درباره وضعیت بحرانی این دریاچه دارد. به بهانه همین کمپین، با او درباره مسئولیت اجتماعی هنرمند گفت‌وگو کرده‌ایم.
 
در دنیا مرسوم است هنرمندان به مسائل اجتماعی واکنش نشان دهند و در مردم حساسیت ایجاد کنند ولی در کشور ما در دهه‌های اخیر کمتر چنین فعالیت‌های اجتماعی را دیده‌ایم. پیش از این تعداد اندکی از هنرمندان فعالیت خیریه انجام داده و برای مثال برای اقشار بی‌بضاعت پول جمع کرده‌ بودند و... اما فعالیت‌های اجتماعی مانند کمپین کمتر رخ داده است. به نظر شما چرا ما این‌ اندازه تأخیر داشته‌ایم؟
امروز سمن‌ها (سازمان‌های مردم‌نهاد) برای بهبود وضعیت مادی و معنوی مردم حرکت‌های اجتماعی ایجاد می‌کنند و مردم با تشکل‌ها می‌کوشند مشکلات خود را حل کنند اما در گذشته حرکت‌های خیرخواهانه برای کمک به افراد نیازمند از سوی خیرین انجام می‌شد و خیرین کسانی بودند و هستند که از وضعیت مالی بهتری برخوردارند، یا از سوی کسانی که محبوبیتی داشتند، به همین دلیل هم نام سمن‌ها، انجمن‌های خیریه بود. مشهورترین کار خیرخواهانه از سوی افراد مشهور جامعه، کاری بود که آقای تختی برای زلزله بویین‌زهرا انجام داد و به بازار رفت و پول جمع کرد. این یک حرکت فردی برای کمک به افراد نیازمند و زلزله‌زده بود.

این حرکت‌ها بیشتر شبیه حرکت‌های عیاران و قهرمانانی بود که هر از گاهی از گوشه‌ای سر برمی‌آوردند و حق مظلوم را از ظالم می‌گرفتند یا بالادست‌های خیرخواهی بودند که نظر لطفی به پایین‌دست‌ها داشتند اما این که باید در سرنوشت خود شریک و فعال باشیم و بخشی از سرنوشتمان را خودمان بسازیم، برآمدی نوین است. شکل سنتی تعیین سرنوشت مردم فقط از سوی حاکمیت بود اما با رشد دموکراسی و حضور مردم در عرصه‌هایی مثل تعیین دولت با انتخابات و تعیین و انتخاب نماینده برای مجلس و شورا برای قانون‌گذاری، حرکت‌های اجتماعی هم برای اصلاح امور از سوی مردم شکل گرفت، زیرا حقوق شهروندی و حقوق فردی و اجتماعی از سوی نهادهای حاکم به رسمیت شناخته شد. کار خیریه، دستگیری از افراد مستمند و محتاج بود و هست. مانند تهیه جهیزیه برای دختران بی‌بضاعت، کمک به بهبود و درمان بیماران مستمند، تهیه‌ مواد خوراکی برای نوروز، تهیه وسایل آموزشی برای دانش‌آموزان محتاج یا کمک به زلزله‌زدگان و... اما مسئولیت اجتماعی، بهبود نابسامانی‌های اجتماعی است؛ مانند این که میان خطوط برانیم، آشغال نریزیم، با وسیله موتوری در پیاده‌رو حرکت نکنیم، به حقوق دیگران احترام بگذاریم، حفاظت از محیط زیست و سرمایه‌های اجتماعی، ایجاد اشتغال، حمایت از مخترعان و دانشمندان جوان، گسترش فرهنگ مطالعه، حمایت از آزادی بیان و... قرار بود در کشور ما، این‌ گونه مسائل با انقلاب مشروطه رخ بنماید و تثبیت شود که نشد و سرکوب هم شد و فقط به گفتمانی میان تعداد محدودی از روشنفکران تبدیل شد. بعدتر با روی‌ کار آمدن مصدق می‌رفت که شکل قانونی بگیرد که با کودتا، طومار این‌ گونه مطالبات درهم پیچیده شد و باز هم به گفتمانی میان روشنفکران محدود شد اما در سطحی وسیع‌تر و علنی‌تر با انقلاب اسلامی این گفتمان‌ها در قانون اساسی طرح و ثبت و به خواست عمومی تبدیل شد.

یعنی گفتمانی که فقط در میان روشنفکران مطرح بود، به میان مردم و عموما بخشی از طبقه متوسط گسترش پیدا کرد. دیگر بخشی از مردم خواستار حکومت قانون، انتخابات آزاد، آزادی احزاب و آزادی بیان بودند. یعنی بخشی از طبقه متوسط خواستار حقوق شهروندی و حقوق فردی بودند؛ به این معنا که مردم می‌خواهند در تعیین سرنوشت خود سهیم باشند و این خواست مردمی جزئی از بدنه حاکمیت جمهوری اسلامی شد. در واقع ما با رأی‌ دادن می‌توانیم بخش قانون‌مدار یا رقیبان‌شان را به قدرت برسانیم. یعنی مشارکت در سرنوشت خود به اتفاقی ممکن تبدیل شده است. پیش از انقلاب رأی‌ دادن فقط یک حرکت نمایشی صرف بود، زیرا همه‌ چیز از قبل تعیین شده بود و حتی اگر تعیین نشده بود، مردم این‌ اندازه متوجه نبودند که رأی‌ دادن واقعا در سرنوشت‌شان تأثیر دارد اما الان تأثیر رأی‌ دادن را در سرنوشت خود به چشم می‌بینیم و فهمیده‌ایم اگر رأی ندهیم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

به همین دلیل زمان رأی‌گیری آتش انتخابات تند خواهد شد و آزادی‌های طرح‌ شده در قانون اساسی بیشتر اجرا می‌شود. مانند برخی از آزادی‌های فردی و آزادی‌های اجتماعی. البته مانند تمام دنیا گروهی هم از رأی‌ دادن و شرکت‌ دادن مردم در تعیین سرنوشت کشور خوش‌شان نمی‌آید و معتقدند نباید به عوام که اکثریت هستند، حق رأی داد، زیرا افراد فهمیده‌ و نخبه بهتر می‌توانند برای مردم و کشور تصمیم بگیرند. این گفتمان‌ها و رویکردها بحث مسئولیت اجتماعی را به وجود می‌آورد و به گفتمان‌ها و چالش‌های مردمی تبدیل می‌شود.
 
این نظریه که مطرح می‌کنید...
ببخشید میان حرف شما آمدم. من هرگز در مقام نظریه‌پرداز اجتماعی اظهار نظر نکرده و نمی‌کنم. فقط دریافت‌های شخصی‌ام را طرح می‌کنم. دریافت‌هایی که در زندگی روزمره و جمعی به آنها رسیده‌ام. به عنوان کسی که در جریانات روشنفکری سال‌های ۵۰ بزرگ شده‌ام و خواهان انقلاب بودم، تا آنجا که به یاد دارم، شعارهای انقلاب بیشتر برای حاکمیت قانون، آزادی‌های فردی و اجتماعی، آزادی اندیشه و عقیده، طرح و تصویب و گسترش حقوق شهروندی و فردی بود.
 
برگردیم به مسئولیت اجتماعی.
بله با این نوع نگاه همه کارها و مسئولیت‌ها روی دوش دولت نخواهد بود، زیرا مسائل سیاسی از مسائل اجتماعی تفکیک می‌شود! با نگاه قبلی، همه مسائل سیاسی است و مردم نمی‌توانند و نباید در هیچ کاری مشارکت کنند و ایجاد جریان اجتماعی برای حقوق فردی و اجتماعی، جرم ناگفته محسوب می‌شود اما با تکیه بر قانون و آزادی‌های نوشته‌ شده در قانون اساسی می‌شود با آگاه‌سازی جلوی وقوع آسیب‌های اجتماعی را گرفت یا آسیب‌های ایجاد شده را ترمیم و با کمک مردم کارها را اصلاح و به دولت کمک کرد به کارهای اساسی برسد.
 
هنوز هم برخی اعتقاد دارند هنرمند باید به کار هنری خود بپردازد و چه دلیلی دارد پایش وسط هر ماجرای اجتماعی باز شود. این موضوع باید چگونه نهادینه شود؟
اول این که مسئولیت اجتماعی فقط شهروند و هموطن می‌شناسد، هنرمند هم یک شهروند و یک هموطن است. دوم، همان‌طور که یک نهاد تولیدی یا خدماتی باید از مشتریان خود مواظبت کند و سطح کمّی و کیفی‌شان را افزایش دهد، هنرمند هم باید از مخاطبان خود، چه در سطح و چه در عمق مواظبت کند که این فقط شامل کار خیر عام‌المنفعه نمی‌شود که بیشتر هم پنهانی است. هنرمند تفکری دارد که بر اساس آن بعضی آثار را خلق می‌کند. من بعضی نقش‌ها را بازی می‌کنم یا نمی‌کنم. این تفکر تقریبا در تمام هنرمندان وجود دارد و این سلیقه اجتماعی آن هنرمندان است. هنرمند برآمده از بخشی از مردم است و همان مردم از هنرمندشان توقعاتی دارند. برای نمونه ممکن است بخشی از مردم از هنرمندشان انتظار داشته باشند همیشه خوش‌تیپ باشد. این یک توقع اجتماعی است و هنرمند هم می‌کوشد آن ‌را برآورده کند اما طرفداران من فقط چنین توقعی ندارند. حتما می‌خواهند خوش‌پوش و مرتب باشم اما در عین‌ حال از من پرسش دارند و پاسخ هم می‌خواهند. اینها توقعاتی است که من در مخاطبم ایجاد کرده‌ام. هر چه بیشتر این کار را انجام دهم، مخاطبم گسترده‌تر و پرسشگرتر می‌شود. این نوعی بده‌-بستان است. از سوی دیگر در جامعه ما تفکری بود که خوشبختانه در حال از بین‌ رفتن است.

هر کس هر کاری می‌کرد، می‌گفت خدمتگزار مردمم و به خاطر آنان چنین کرده‌ام! سال‌هاست با این تفکر مقابله می‌کنم چون معتقدم آن تفکر، موقعیت اجتماعی و ارتباط خود را با مردم فراموش می‌کند. خود را بالاتر و برتر از مردم می‌بیند و آنان را زیردست می‌داند که لازم است برایشان کارهایی‌ انجام دهد. خود را رابین‌هود، رستم دستان و قهرمان می‌داند و مردم را مظلوم و محتاج اما دیگر عصر قهرمانان به سر آمده و گروه‌ها و تفکرات اجتماعی و از همه مهم‌تر قانون جایگزین قهرمانان شده است. پس هر کس هر کاری می‌کند، به این دلیل است که بتواند پاسخگوی خودش و قانون باشد. من دوست دارم محیط زیستم سالم و خوب باشد، زیرا به این فهم رسیده‌ام که محیط زیست شاید مهم‌ترین مسئله زمان ماست و با آگاهی به این موضوع، برای حفظ آن می‌کوشم و سعی می‌کنم مخاطبان و مردم و مسئولان را نیز متوجه این موضوع کنم.
 
قبلا گفته‌اید مسائل اجتماعی برای نسل شما مهم بود. آن زمان به شکل دیگری آن را انجام می‌دادید و حالا انگار به شکل جدیدتری پاسخ آن دغدغه‌ها را می‌دهید.
درست است. در گذشته تفکر من یک تفکر انقلابی بود. اکنون با گذشت سال‌ها و فراز و نشیب‌ها به قانون‌مداری معتقد هستم.
 
گاهی مرز بین فعالت سیاسی و اجتماعی بسیار باریک می‌شود.
باید یاد بگیریم حرف و کار سیاسی با حرف و کار اجتماعی متفاوت است. سیاست وظیفه دولت‌هاست؛ آن ‌هم کارهای کلان سیاسی مثل امنیت ملی یا مذاکره درباره برجام و... اما مسائل زیادی وجود دارد که اجتماعی است و اصلا سیاسی نیست؛ مانند آب، برق، هوا، انرژی، فعالیت‌های شهروندی و... که خیلی گسترده است. اما کسانی هستند که برای رواج تک‌صدایی سعی می‌کنند همه مسائل حتی آب خوردن‌مان را سیاسی کنند تا نتوانیم درباره هیچ نکته‌ای حرف بزنیم که خوشبختانه زمانش سپری شده است. باید یاد بگیریم بر مسائل اجتماعی‌مان پافشاری کنیم.
 
برخی می‌گویند شما الان سرتان خلوت است و با این کارها خودتان را سرگرم می‌کنید.
هر کس می‌تواند هر طور دوست دارد، فکر کند چون اصلا قرار ما همین است که به همه تفکرات احترام بگذاریم اما کار خود را انجام دهیم. به این گروه فقط می‌توانم بگویم چه بهتر که سرگرمی من نفعی به جامعه برساند. از یک جهت هم درست می‌گویند چون من با این کارها راضی می‌شوم. هر سرگرمی باعث رضایت می‌شود و با این کارها رضایت در من به وجود می‌آید. کسی دیگر ممکن است با کار یا چیز دیگری راضی شود. تا زمانی که به دیگری آسیب نمی‌رساند، هیچ ایرادی ندارد. من در این کار هم سفر می‌روم و هم گزارش سفرم را به همه می‌دهم. برای مثال به ارومیه می‌روم و گزارش سفرم، وضعیت دریاچه است و این کنش اجتماعی من می‌شود. حال عده‌ای آن را دوست دارند و عده‌ای دوست ندارند. به قول قدیمی‌ها خوشت می‌آید، فبها، نمی‌آید کفها!
 
عده‌ای دیگر معتقدند با شکل‌گیری فضای مجازی، نوعی رقابت میان هنرمندان ایجاد شده است و هنرمندان می‌خواهند گروه بیشتری را با خود همراه کند تا لایک بیشتری بگیرد.
در فضای مجازی این تفکر وجود دارد که برخی می‌خواهند به دلیل گرفتن لایک یا تأیید بیشتر و توسل به آن استفاده‌هایی ببرند یا ارضا شوند. این هم یک رقابت است اما مجازی است و طرفداران مجازی دارد که عملکرد و کنش‌شان با طرفداران واقعی متفاوت است. من به این فکر می‌کنم چگونه می‌شود طرفدار مجازی را به طرفدار واقعی یا کنش‌گر مجازی را به کنش‌گر واقعی تبدیل کرد. می‌دانیم الان در فضای مجازی فالوور یا لایک‌کننده می‌فروشند و چه کسی می‌خواهد ثابت کند اینها واقعی است یا نه. به‌ هر حال همه در فضای مجازی برای خود صفحاتی دارند. من تا شش ماه پیش نداشتم اما وقتی متوجه تأثیر این صفحات در جامعه شدم، با کمک دوستانم صفحه اینستاگرام درست کردم. از همان روزهای اولی که این صفحه تشکیل شد، اتفاقی افتاد که دوست داشتم آن را به وجود آورم. دوست ندارم اشخاص فقط لایک کنند، دوست دارم کسی که مرا لایک می‌کند، درباره مسئله‌ای که نوشته‌ام، وارد چالش و گفت‌وگو شود و معمولا یکی از گفتمان‌های اجتماعی را مشخص و درباره آن گفت‌وگو می‌کنم.
 
در واقع تمرینی است برای رسیدن به چندصدایی.
همه می‌توانند نظرات مخاطبان را در صفحه اینستاگرام من بخوانند. بسیاری از اشخاص در صفحه من پی‌نوشت (کامنت) می‌گذارند و واکنش آنها فقط یک لایک یا استیکر نیست، البته آنها هم هست و ایرادی هم ندارد اما بقیه، مطلب می‌نویسند. در دنیای مجازی عادت کرده‌ایم دیگر نخوانیم و ننویسیم. سال‌ها پیش نامه‌های مفصل می‌نوشتیم. با آمدن ایمیل، نامه‌هایمان کوتاه شد و با ورود شبکه‌های اجتماعی، پست‌هایمان باز هم کوتاه‌تر شد. بعد به پی‌ام‌ها رسیدیم که یک‌سری کلمات اختصاری را رد و بدل می‌کنیم و همه می‌فهمیم و بعد از آن هم استیکر آمد که با استفاده از آن دیگر لازم نیست حتی کلمه‌ای بنویسیم، بلکه با یک نشانه، عواطف خود را منتقل می‌کنیم. این روندی است برای ساکت‌کردن‌ ما و نداشتن ارتباط واقعی.

دنیای مجازی، خوبی‌ها و بدی‌های خود را دارد اما در همین دنیا، هر چه مطلبت کوتاه‌تر باشد، زودتر و بیشتر خوانده می‌شود، چون مخاطبان حوصله خواندن مطلب طولانی را ندارند اما به‌ تدریج در صفحه من این اتفاق افتاد که مطالب بلند را می‌خوانند، چون گاهی درباره آخر مطلبم نظر می‌دهند. همین که در دنیای مجازی می‌توانند یک صفحه مطلب بخوانند، عالی است. در ضمن گاه در پی‌نوشت‌ها یک صفحه مطلب برایم می‌نویسند. خیلی جالب است یعنی کم‌کم افرادی خاص و انتخاب‌ شده، صفحه مرا می‌بینند چون دیگران حوصله خواندن این مطالب را ندارند. کسی که در دنیای مجازی می‌خواند و نظر می‌دهد، از یک کنشگر مجازی به یک کنشگر واقعی تبدیل می‌شود. این روندی است که من دنبال می‌کنم.
 
در همین‌ روند است که می‌توان مردم را مطالبه‌گر کرد؟
تمام گرایش‌های اجتماعی از کمپین دریاچه ارومیه حمایت کردند و دیدیم گرایش‌های سیاسی که با هم مشکل دارند، در مسئله اجتماعی مشکلی ندارند. این اتفاق، یعنی مسائلی ورای مسائل سیاسی داریم که خیلی مهم و استراتژیک است. در آمریکا درست است که بین دو حزب مخالف یکی به قدرت می‌رسد اما مسائل اساسی و استراتژیک‌شان را نابود نمی‌کنند. آنها سر جای خودش است. درباره دریاچه ارومیه، همه در کنار هم قرار گرفتند و برای کمک حاضر شدند.

من خوشحال شدم و اعلام می‌کنم با افتخار دست همه آنها را می‌فشارم. وقتی کنار هم قرار بگیریم خواهیم دید در مسائل اساسی با هم مشکلی نداریم. نکته جالب این است که بخشی از همراهانم فکر می‌کردند حالا که به یک‌ میلیون‌و ۷۰۰ هزار نفر رسیده‌ایم، موضوع باید خود به‌ خود درست شود اما می‌دانیم چنین نمی‌شود. فقط یک اتفاق مثبت افتاده که یک‌ میلیون‌ و ۷۰۰ هزار نفر کنار هم، هم‌صدا شده‌ایم که بعد به پرسش‌گر تبدیل می‌شویم.
 
از چه کسی قرار است سؤال بپرسند؟
اول از خودشان می‌پرسند چرا در این کمپین هستم؟ و دوم این که بپرسند چگونه این مشکل حل می‌شود؟ متوجه خواهند شد راه درست‌ شدن کارها و پیشرفت، فحش‌ دادن، غر زدن، کنار گود نشستن و گفتن این که لنگش کن یا منتظر قهرمان بودن نیست و حتما دفع یکدیگر هم نیست، بلکه جذب دیگران است؛ پذیرفتن افکار و گرایش‌های گوناگون و حتی مخالف است. راهش این است که همه در آن موضوع منافعی داشته باشند  و از همه مهم‌تر منتظر نباشیم دولت یا حاکمیت کار را درست کند؛ یعنی از مسئولیت شانه خالی نکنیم.
پرطرفدارترین عناوین