«رضا کيانيان» حالا يکي از بازيگران ثابت فيلمهاي «بهمن فرمانآرا» شده است. اين دو پيش از اينکه همکار باشند، دوستان صميمياي هستند و آنطور که کيانيان ميگويد، اين دوستي و رفاقت يکي از دلايل ادامه همکاري آنان تا به امروز است. به گفته کيانيان، با اينکه فرمانآرا در بعضي از فيلمهايش در ابتدا کيانيان را براي نقشاصليدر نظر نداشته اما در نهايت بازيگري را براي ايفاي آن نقش پيدا نميکند و ناچار ميشود، فيلمنامه را براي بازي او تغيير دهد.
«خاک آشنا» چهارمين همکاري فرمانآرا و کيانيان است. نسخهاي که حالا روي پرده است، با نسخه اصلي تفاوت بسياري دارد و چهار سکانس از آن حذف شده است. کيانيان از اينکه اين فيلم با اين شرايط اکران شده، حال خوشي ندارد اما ميگويد، هيچوقت به سرنوشت فيلمهايش وابسته نبوده و در روزگاري که وزارت ارشاد ميتواند هر لحظه فيلمي را اينچنين قلع و قمع کند، نبايد به اکران فيلمها دل خوش کرد.
چقدر دوستي نزديك شما با آقاي فرمانآرا در پذيرفتن نقشهايي كه ايشان به شما پيشنهاد ميكند، موثر است؟ ميخواهم بدانم به خاطر حضور آقاي فرمانآرا به عنوان کارگردان، اين نقشها را مي پذيريد يا فيلمنامه هم براي شما اهميت دارد؟
فرمانآرا دوست من است. نه دوست دوران كودكي، دوست دوران بلوغ هنري من، يعني زماني كه معلوم شد من در سينما چهكارهام. اين دوستي با يك دنيا، زبان و مفاهيم مشترك اتفاق ميافتد و فقط اگر اين مشتركات وجود داشته باشد، اين نوع دوستي شكل ميگيرد. گاهي اوقات اين مفاهيم خصوصي هم ميشود. آقاي فرمانآرا زماني در مطلبي نوشته بودند كه حتي همسر من با همسر او دوست صميمي هستند.
من دنياي فرمانآرا را ميشناسم، ميفهمم، دوست دارم و به آن نزديكم. وقتي شروع به نوشتن سناريويي کرده و آن را براي من تعريف ميكند، ميبينم حرفهاي او همان چيزي است كه من هم به آن اعتقاد دارم و دوست دارم اين حرفها زده شود. مثلا من نگاه فرمانآرا در فيلمهاي سهگانه او راجع به مرگ را دوست دارم و من هم همانطور به مرگ نگاه ميكنم. به همين دليل راحت او را ميفهمم از طرف ديگر در اين سن و سال با كسي رودربايستي ندارم و اگر از كاري خوشم نيايد آن را انجام نميدهم، چون حوصله اين تعارفات را هم ندارم و راههاي زيادي را بلدم كه اگر كاري را قبول نكنم، طرف هم از من دلخور نشود، اما نكته ديگري كه در سه فيلم قبلي فرمانآرا و اين فيلم وجود دارد، اين است كه من به عنوان بازيگر جايگاه جولان دادن دارم. اين نوع فيلمها براي بازيگري مثل من كه دوست دارد، نقش متفاوت بازي كند، شانس به حساب ميآيد.
علاوه بر اين من دوست دارم، شخصيت بازي كنم در سينماي ايران به ندرت ميتوان نقشهايي را پيدا كرد كه شخصيت باشد اما نقشهايي كه آقاي فرمانآرا به من پيشنهاد ميكند، همه شخصيت هستند.
فكر ميكنم، آقاي فرمانآرا هم با توجه به شخصيت شما و شناختي که از شما دارند، اين نقشها را مينويسند و هميشه اينطور به نظر ميآيد که اين شخصيتها براي شما نوشته شده است.
آقاي فرمانآرا هميشه از قبل ميداند چه كساني نقشهايش را بازي ميكنند و براي همانها مينويسد. زماني كه ما داشتيم، «يك بوس كوچولو» را كار ميكرديم، آقاي فرمانآرا تم اصلي داستان «خاك آشنا» را براي من تعريف كرد و گفت كه اين نقش را براي بابك حميديان مينويسم. در «خانهاي روي آب» نقش آن زن را براي رويا نونهالي نوشته بود.
آن زمان نونهالي در بيرجند بود و بهش تلفن زد و گفت بيا يك پلان ميخواهيم ازت بگيريم. يك نگاه ميخواهم كه تو فقط ميتواني آن را انجام دهي. رويا نونهالي آمد و همان پلانها را بازي كرد و رفت. ميخواهم بگويم، نقش را براي بازيگر مشخصي كه در ذهنش است و با توجه به تواناييهاي او مينويسد.
ممكن است، به دليل دوستي، رفاقت و اشتراکاتي که گفتيد بين شما وجود دارد، آقاي فرمانآرا نقشي را كه بازيگر ديگري به طور مثال آتيلا پسياني بتواند بهتر بازي كند به شما بدهد؟
نه او اين كار را نميكند. براي اينكه موقعيت و سن آقاي فرمانآرا در شرايطي هست كه نخواهد با كسي رودربايستي كند. يك بار از او پرسيدند، چرا همه نقشهاي اصلي را به رضا ميدهي، گفت براي اينكه او بازيگر است، من بازي او را دوست دارم، ميپسندم و به هر شكلي هم كه ميخواهم در ميآيد.
پس اينطور که ميگوييد، به اعتقاد آقاي فرمانآرا براي نقش هايي که به شما ميدهند، بازيگر بهتري نيست؟
چرا اينطور نتيجه ميگيري؟ وقتي آقاي فرمانآرا ميخواست «خانهاي روي آب» را كار كند، قصه اش را براي من تعريف كرد و گفت ميخواستم اين نقش را بدهم به فلاني بازي كند كه ديدم به يك دليل نميتوانم. چند نفر ديگر را هم نام برد كه من جزو آنها نبودم. فكر كردم و بعد گفتم اين نقش را بده به من. گفت، نميتوانم چون چشمها و نگاهت تيز است. نگاه اين شخصيت خنثي است و ديگر جهان اطرافش را نميبيند. گفتم به من نقش را بده چون من بازيگرم و شايد بتوانم آن را بازي كنم. يك ماه بعد از اين صحبتها، فرمانآرا راضي شد، آن نقش را به من بدهد. درحال بازي در فيلم علي ژكان در شهرستان بودم كه يك روز به همسرم زنگ زد و گفت به رضا خبر بده، ميخواهم اين نقش را او بازي كند. وقتي پيش فرمانآرا رفتم، گفت بايد 20 كيلو چاق شوي.
ميخواهم بگويم آنقدر من و آقاي فرمانآرا با هم كار ميكنيم تا نقش در بيايد و به آن چيزي كه ميخواهيم برسيم و بعد من جلوي دوربين ميروم. آقاي فرمانآرا از جمله فيلمسازاني است كه اول فيلمش را در ذهنش ميبيند. به همين دليل دوران فيلمبرداري او كوتاه است. چون ميداند چه چيزي ميخواهد. سر صحنه نميآيد تا كشف و شهود كند، كشف و شهودش را قبلا کرده است. مثلا در «يک بوس کوچولو» از اول نميخواست نقش سعدي را به من بدهد. وقتي فيلمنامه را كامل كرد گفت، كدام از اين نقشها را ميخواهي بازي كني؟
من فكر كردم هم سن و سال سعدي که نيستم از قبل هم ميدانستم شبلي را آقاي مشايخي بازي ميكند. گفتم نقشي را كه بعد آقاي هاشمپور بازي كرد، بده به من. گفت نه آن را ميدانم، به چه كسي بايد بدهم، قاعدتا نقش دختره را هم نميتوانستم بازي كنم. فرمانآرا گفت نقش سعدي را ميدهم به تو. گفتم آقاي فرمانآرا اين همه پيرمرد در سينما هست، اين كار خطرناكه، خب اين نقش را به يكي از آنها بده. فرمانآرا گفت به همه آنها فكر كردم اما ميخواهم اين نقش را تو بازي كني. گفتم من كه از خدا ميخواهم، نقشهاي عجيب و غريب بازي كنم اما فكر نميكني فيلمت خراب شود؟ گفت نه من تصميمم راگرفتهام.
پس با توجه به اينكه گفتيد فيلمنامه را براي بازيگران مشخص مينويسند بايد آن را براي شما تغيير داده باشند؟
بله، وقتي چنين اتفاقي ميافتد، فيلمبرداري را به تعويق مياندازد. يعني يكي دوماه كار ميكند. نقش را شبيه آن بازيگر درميآورد و بعد كار شروع ميشود.
درباره تمامي بازيگراني كه تغيير ميكنند، اين كار را انجام ميدهند؟
بله، هر بازيگري كه تغيير ميكند، اين كار را انجام ميدهد و بر مبناي آن بازيگر در فيلمنامه دست ميبرد.
برگرديم به «خاک آشنا»، فيلمنامه اوليه كه در اختيار شما قرار گرفت به همين شكل بود؟
داستان فيلمنامه در ابتدا چيز ديگري بود. فيلمنامه درباره مردي بود كه از تهران به كردستان ميرود و در آنجا كشاورزي ميكند. برادرزادهاش كه ناآرام و نامتعادل است، پيش او ميرود. اين مرد دوست روانشناسي دارد كه از او ميخواهد به اين پسر كمك كند. قرار بود، نقش آن روانشناس را من بازي كنم. فرمانآرا اين طرح را زمان ساخت «يك بوس كوچولو» به من پيشنهاد داد. زمان گذشت، فيلمنامه را كامل كرد و به اين شكل فعلي درآورد. من فكر كردم، بعد از حذف آن روانشناس نقش ديگري براي من نيست و نميدانستم چه نقشي را بازي كنم چون از محتواي فيلمنامه هم خبر نداشتم اما بعد فرمانآرا به من گفت نقش مام نامدار را بازي كن.
آقاي فرمان آرا فيلمنامه كامل را به بازيگران ميدهد؟ ميخواهم ببينم بازيگران چطور در جريان قرار ميگيرند كه چه نقشي را بايد بازي كنند؟
آقاي فرمانآرا هر بازيگري را كه دعوت به كار ميكند در همان ابتدا سير تا پياز فيلمنامه را براي او تعريف ميكند. خيلي جذاب هم ميگويد. براي همه بازيگران اين كار را ميكند، حتي براي بازيگران نقشهاي كوچك هم اين كار را انجام ميدهد. بعد كه بازيگر بازي در نقشش را قبول ميكند، فيلمنامه را به او ميدهد تا بخواند.
پس در نهايت همه بازيگران فيلمنامه كامل را ميخوانند.
بله. اما در «خانهاي روي آب» فقط به من و هديه تهراني فيلمنامه كامل را داد. به ديگران سكانسهاي خودشان را داد. وقتي علتش را پرسيدم گفت: چون اين سكانسها ربطي به بقيه فيلم ندارد. اما چون من و خانم تهراني درهمه فيلم بوديم، فيلمنامه را كامل خوانديم.
در طول كار يا همان زمان كه فيلمنامه را ميخوانيد، پيشنهاداتي هم ميدهيد؟
بله، خيلي وقتها پيشنهاداتي ميدهم كه گاهي قبول ميكند و گاهي هم نه.
در «خاك آشنا» چه پيشنهاداتي به آقاي فرمانآرا داديد؟
در اين فيلم بيشتر درباره شخصيتهاي ديگر نظراتي داشتم كه عنوان كردم. مثلا وقتي فيلمنامه را خواندم، گفتم آقاي فرمانآرا فكر ميكنم اين ده يك ديوانه كم دارد. اما اصلا فكر نميكردم، ديوانه اين شكلي باشد. بعد که آقاي فرمانآرا آن را خلق كرد، عاقلترين شخصيت فيلم شد و تنها كسي است كه استعاره پسزمينه فيلم يعني اصحابكهف را ميفهمد. شايد بتوان گفت او بخش ديگري از شخصيت مام نامدار است.
ديوانه مدنظر شما به چه شكل بود و چه خصوصياتي داشت؟
براي من چيزي مشخص نبود. اما بهطور حسي فكر ميكردم بايد يك ديوانه در اين ده باشد. وقتي آقاي فرمانآرا آن را به اين شكل درآورد، فكر كردم چه شخصيت جالبي شد و حالا اگر او نباشد، چيزي در آن ده كم است.
درباره انتخاب بازيگران و بازيگرداني هم پيشنهاداتي ميدهيد؟
گاهي درباره انتخاب بازيگران با من مشورت ميكند اما آقاي فرمانآرا بازيگرداني را دوست ندارد چون معتقد است بازيگرداني شغل اضافهاي در سينماست.
اين سوال را براي اين ميپرسم كه تعدادي از بازيگران در فيلمهاي آقاي فرمانآرا مشترك هستند.
آقاي فرمانآرا خصلت خوبي دارد و آن اين است كه دوست دارد، گروه داشته باشد. به نظر من اين خصيصه خوبي براي يك كارگردان است. به دليل اينكه صرفهجويي در وقت و اعصاب ميشود. به جاي اينكه 10 بار بخواهد به يك بازيگر توضيح بدهد، دوبار موضوع را براي او تشريح ميكند. آقاي فرمانآرا دوست دارد وقتي به بازيگر يا ديگرعوامل ميگويد «ف» او تا فرحزاد برود. براي همين هم با آقاي کلاري كار ميكند چون ايشان منظور آقاي فرمانآرا را خوب ميفهمد. در اين شرايط آدم احساس امنيت ميكند چون در فيلمي بازي ميكند كه از قبل همه چيز معلوم است. برخوردي قرار نيست، صورت بگيرد.
حاشيه ندارد و خيال آدم راحت است. در فيلم اولش «بوي كافور، عطرياس» اكثر بازيگران مثل مرحوم كسبيان، بهجت محمدي و... از دوستان قديمي آقاي فرمانآرا بودند. در فيلمهاي بعدياش هم بازيگران از افرادي هستند كه از قبل آنها را انتخاب كرده است. در تمام فيلمهاي آقاي فرمانآرا، ردپاي آدمهاي ثابت را ميتواني ببيني. دوست دارد محيطي را كه ميسازد، آرام و بدون تنش باشد و توضيح اضافه هم ندهد.
مام نامدار از جهاتي مانند دوستداشتن طبيعت، نقاشي كشيدن و... به شخصيت شما نزديك است. براي خلق اين شخصيت چقدر از خودتان وام گرفتيد؟
من هميشه تجربيات زندگيام را از ديدن آدمها بهدست ميآورم اما وقتي ميخواهم فيلمي بازي كنم به تجربيات خودم برميگردانمش، در نتيجه تمام نقشها يك بخشي از شخصيت خودم است. حتي آدم بد فيلمها هم خودم هستم. همانطور كه آدم لمپن هم بخشي از من و آدم روشنفكر هم بخشي ديگري از شخصيتم است. مثلا شخصيت مام نامدار ميتواند ظاهرا به من نزديك باشد. محمدرضا سعدي هم ظاهرا ميتواند از من دور باشد اما در باطن از من دور نيست.
من اگر درگير تفرعن شخصيت خودم ميشدم، مثل سعدي بودم در غير اين صورت شكل مام نامدار ميشدم. ميخواهم بگويم اين دو را تجربه كردهام. در حقيقت همه ما اين شخصيتها را تجربه ميكنيم. من فكر ميكنم هر هنرمندي اگر از خودش الگو بگيرد، توليد و خلاقيتي كه انجام ميدهد، يگانه ميشود و امضا خواهد داشت. اگر از ديگران الگوبرداري كند، مثل آنها ميشود و يگانگياش از بين ميرود. مثلا فيلمهاي آقاي فرمانآرا همانطور كه به شدت شخصي است، بسيار عمومي هم هست و همه آن را ميفهمند. چون يك مساله مشخصي را به عمق مفاهيم اصلي زندگي ميرساند و بعد آن موضوع همهگير ميشود.
تا به حال شده كارگرداني آن شخصيتي را كه شما ميسازيد، نپذيرد؟
بالاخره، آن چيزي را كه او از من ميخواهد درميآورم.
اما همانطور كه گفتيد، آن شخصيت با مختصاتي كه شما خواستهايد، خلق شده است؟
بله، اما در پايان همان چيزي ميشود كه مدنظر اوست. فكر ميكنم همه همينطور هستند. خود تو هم همينطور هستي. حتما گاهي شده بخواهي سر يك نفر را از تنش جدا كني. در اين حالت جنبه ديگري از شخصيتت بروز ميكند كه ديگران از تو توقع ندارند و باورشان نميشود. اين دقيقا همان نقطهاي است كه من به عنوان بازيگر آن را لازم دارم و نگهش ميدارم.
مثلا همه آدمها دزدي نميكنند اما گاهي اوقات وسوسه ميشوند. در اين حالت من ذهنم را رها ميكنم تا ببينم تا كجا پيش ميرود و همه آن چيزهايي كه به ذهنم خطور كرده را در جايي از ذهن نگه ميدارم تا زماني بتوانم از آن استفاده كنم. به عنوان بازيگر ذهنم صد راه ميرود و من هم به آن اجازه ميدهم تا به موقع بتوانم از آن استفاده كنم اما همه اينها براي من است. به همين دليل همه نقشهايم امضا دارد.
نسخه سانسور شده خاك آشنا را ديدهايد؟ چه نظري درباره آن داريد؟
اين نسخه را نديدم و نميبينم مگر اينكه مجبور شوم. دلم راضي نميشود اين نسخه را ببينم. بخش اصلي فيلم حذف شده و به قول آقاي فرمانآرا فيلم مثل عكسي شده كه چشمهايش را درآوردهاند. فيلم را دوست دارم اما هنوز نتوانستم خودم را راضي كنم كه اين نسخه را ببينم.
فكر ميكنيد، عدم اكران و سانسور فيلمهايي كه شما بازي كردهايد به كارتان لطمه ميزند؟
در شرايطي كه وزارت ارشاد در هر لحظه ميتواند فيلمي را قلع و قمع كند خودم را عادت دادهام كه به سرنوشت هيچيك از فيلمهايم وابسته نباشم.اين روحيه باعث ميشود در چنين شرايطي فشار زيادي به من نيايد. هميشه فكر ميكنم وقتي فيلمي ساخته ميشود، يعني بعد از فيلمبرداري ديگر به من ربطي ندارد. چون آن موجود زندهاي است كه راهش را ميرود و من هم وابسته به آن نيستم. تمام وابستگيهايم مربوط به زماني است كه در آن بازي ميكنم. وقتي فيلمبرداري تمام شد، كار من هم تمام ميشود.
اما حتما دوست داريد كه فيلم اكران شود و كارتان را ديگران ببينند.
بله دوست دارم ديده شود. چون فيلم مثل بچه انسان ميماند. تو كمك كردي كه آن بهوجود بيايد. دوست داري ديده شود، تحسين شود و همه از آن خوششان بيايد اما زياد وابسته آن نميشوم بعضي از كارگردانها و بازيگران خيلي به فيلمي كه ميسازند يا بازي ميكنند، وابسته ميشوند. اما من هميشه در فكر فيلم جديد هستم. آقاي فرمانآرا هم همينطور است و حالا به دنبال فيلم بعدياش است، اما به هر حال آدم ناراحت ميشود كه فيلمي كه از ارشاد مجوز گرفته و اين وزارتخانه اجازه ساخت آن را داده است به اين سرنوشت دچار شود.
من نميفهمم چطور چنين اتفاقي ميافتد. هرچقدر توضيح بدهند هم نميتوانم بفهمم. اصلا دوست ندارم، بفهمم. وقتي به فيلمي اجازه ميدهند كه ساخته شود بايد بگذارند همانطور هم اكران شود از اين نوع اكران با سانسور فيلمها چيزي سر در نميآورم.