پرونده چهار مرد خطرناک، با اعدام آخرین عضو این باند، برای همیشه بسته شد. اعضای این باند که زنان و دختران تنها را مورد تجاوز و سرقت قرار میدادند، یکی از طعمههای خود را به قتل رساندند. آنها که با شگردی خاص زنان و دختران را سوار پراید نقرهای رنگشان میکردند، با تهدید چاقو دست به سرقت و جنایتهای سیاه میزدند. سه عضو این باند اعدامشده بودند و حالا آخرین عضو باند نیز به طناب دار آویخته شد.
ماجرای تبهکاریهای خطرناک این باند خشن، به ٧سال پیش برمیگردد. روز ٢٩ مهرسال ٨٨ بود که زن جوان برای ملاقات با مزاحم تلفنیاش سر قرار رفت. مدتی بود که مردی مزاحمش میشد و میخواست او را از نزدیک ببیند و با او صحبت کند. این زن که منتظر یک مرد جوان بود، ناگهان با سه سرنشین یک پراید نقرهای رنگ مواجه شد که با تهدید چاقو او را سوار خودرو کردند. چند ساعت بعد این زن درحالی که به شدت زخمی شده و حال مساعدی نداشت، به بیمارستانی در پاکدشت منتقل شد. مشخص بود که با چاقو زخمی شده است. به همین دلیل موضوع به مأموران کلانتری اطلاع داده شد و آنها نیز برای بررسی ماجرا راهی بیمارستان شدند. آنجا بود که یک راننده آژانس به پلیس گفت: «من در محل کارم بودم که ناگهان این زن خودش را به سختی به داخل آژانس رساند و بعد از آن بیهوش شد. من هم او را به بیمارستان رساندم.»
راز هولناک یک جنایت
این زن جوان که تحت مداوا بود، به سختی صحبت میکرد. در نهایت مأموران به تحقیق از او پرداختند که وی گفت: «مدتی است که از همسرم جدا شدهام و به تنهایی زندگی میکنم. چند وقت پیش بود که مرد مزاحمی با من تماس گرفت و به من ابراز علاقه کرد. به تماسهای او اصلا اهمیت ندادم، ولی او دستبردار نبود. هر روز با من تماس میگرفت تا اینکه از من خواست او را ببینم و حضوری با هم صحبت کنیم. من هم از روی کنجکاوی با او قرار گذاشتم. روز ٢٩ مهر بود که از باشگاه آمدم و سر قرار رفتم. درحالی که گوشه خیابان منتظر مرد جوان بودم، ناگهان یک خودروی پراید نقرهایرنگ جلوی پایم ترمز کرد. سه مرد که سرنشین آن بودند، از خودرو پیاده شده و با تهدید چاقو مرا سوار کردند. هرچه فریاد میزدم، فایدهای نداشت تا اینکه آنها مرا به محل خلوتی بردند و دونفرشان به من تجاوز کردند. بعد از آن تمام طلاهایم را سرقت کردند و با چاقو چند ضربه به من زدند. بعد از آن مرا درخیابان رها کردند و متواری شدند.»
با اعلام این شکایت موضوع در دستور کار مأموران قرار گرفت و تلاش در رابطه با شناسایی عاملان این جنایت سیاه آغاز شد. درحالی که تحقیقات در این رابطه ادامه داشت، یکماه بعد، خبر رسید که قربانی، در بیمارستان جان باخته است. بنابراین کارآگاهان جنایی مسئول رسیدگی این پرونده شدند.
شکایت قربانیان دیگر
در ادامه تجسسها زنان و دختران دیگری نیز به پلیس مراجعه کردند و مدعی شدند که ازسوی سرنشینان یک پراید نقرهایرنگ مورد سرقت و تجاوز قرار گرفتهاند. یکی از این شاکیان، دختر ١٩ساله اهل افغانستان بود که در این رابطه به مأموران گفت: «در گوشهای از خیابان منتظر تاکسی بودم که یک پراید نقرهایرنگ جلوی پایم ترمز کرد. ٣ مرد دیگر نیز همانجا منتظر تاکسی بودند. من مسیرم را گفتم و سوار شدم. آن ٣ مرد هم بهعنوان مسافر سوار شدند، ولی در راه با تهدید چاقو مرا به محلی خلوت کشانده و پس از سرقت طلاهایم، مورد آزار و اذیت قرار دادند.»
نخستین سرنخ
با اعلام این شکایتها و افزایش قربانیان این پرونده، تلاش کارآگاهان در این رابطه بیشتر شد و آنها با حساسیت بیشتری تجسسهای خود را ادامه دادند؛ اما هیچ رد و سرنخی از مردان تبهکار وجود نداشت تا اینکه درنهایت مرد جوانی به پلیس مراجعه کرد و نخستین سرنخ را به مأموران داد. او گفت: «من راننده تاکسی هستم و در جاده پاکدشت کار میکنم. هر روز این مسیر را میروم و میآیم. اما مدت زیادی است که به یک خودروی پراید نقرهایرنگ با سه سرنشین مشکوک شدهام. آنها هر از گاهی میآیند و دختر یا زن تنهایی را سوار خودرو میکنند. بعد از آن ناپدید میشوند و دوباره چند وقت بعد سروکلهشان پیدا میشود. آنها چهار مرد هستند که همیشه یک زن یا دختر تنها را بهعنوان مسافر سوار خودرویشان میکنند. برای همین من هم شماره پلاک خودرو را برداشتم و تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس اطلاع دهم.»
بازداشت متهم اصلی
با اعلام این موضوع مأموران به سراغ صاحب خودرو رفتند و او را به دادسرا احضار کردند، ولی این مرد در تحقیقات به مأموران گفت که خودرواش را به صورت قسطی به یک مرد دیگر به نام سامان فروخته است. بنابراین با اطلاعاتی که صاحب خودرو داد، سامان خیلی زود دستگیر شد و تحت بازجوییهای قضائی و پلیسی قرار گرفت.
اعترافات یک ذهن خطرناک
سامان در بازجوییها با اعتراف به جرم خود به مأموران گفت: «من و سه همدستم به نامهای مهدی، فربد و رامین، حدود یکسال است که درخیابان زنان و دختران تنها را سوار میکنیم و آنها را مورد آزار و اذیت قرار میدهیم. برای اینکه شناسایی نشویم و به ما شک نکنند، هربار که طعمهای را با خود میبردیم، مدتی نقشههایمان را اجرایی نمیکردیم و بعد دوباره در مسیر طعمههایمان را شکار میکردیم. معمولا همدستانم گوشه خیابان درجاده پاکدشت میرفتند و من چند متر پایین از آنها منتظر میماندم. بعد از اینکه آنها دختر یا زنی تنها را میدیدند، با من تماس میگرفتند و من هم میرفتم و طعمه را به همراه همدستانم بهعنوان مسافر سوار میکردم. میخواستیم قربانیان شک نکنند و با اطمینان بیشتری سوار خودرو شوند. آنها وقتی میدیدند که همدستانم هم بهعنوان مسافر سوار میشوند، اصلا به موضوع شک نمیکردند. بعد از آن هم در راه آنها را مورد سرقت و تجاوز قرار میدادیم.»
با اعتراف این متهم، سه همدست او نیز خیلی زود شناسایی و دستگیر شدند. آنها هم به جرم خود اعتراف کردند و پس از تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. قضات این دادگاه نیز پس از برگزاری جلسه محاکمه متهم ردیف اول را به اتهام ٥ تجاوز، آدمربایی و سرقت به اعدام محکوم کردند. همچنین متهم ردیف دوم نیز به اتهام ٤ تجاوز، آدمربایی و سرقت، متهم ردیف سوم به اتهام ٣ تجاوز، آدمربایی و سرقت و متهم ردیف چهارم هم به اتهام قتل، آدمربایی، سرقت و یک تجاوز به اعدام محکوم شدند. با تأیید این حکم در دیوانعالی کشور، حکم به مرحله اجرا درآمد. بعد از آن سه متهم این پرونده چند وقت پیش اعدام شدند. صبح دیروز نیز آخرین عضو این باند مخوف به دار مجازات آویخته شد و این پرونده برای همیشه بسته شد.
من دیگه حرفی ندارم
با اعلام این شکایتها و افزایش قربانیان این پرونده، تلاش کارآگاهان در این رابطه بیشتر شد و آنها با حساسیت بیشتری تجسسهای خود را ادامه دادند؛ اما هیچ رد و سرنخی از مردان تبهکار وجود نداشت تا اینکه درنهایت مرد جوانی به پلیس مراجعه کرد و نخستین سرنخ را به مأموران داد. او گفت: «من راننده تاکسی هستم و در جاده پاکدشت کار میکنم. هر روز این مسیر را میروم و میآیم. اما مدت زیادی است که به یک خودروی پراید نقرهایرنگ با سه سرنشین مشکوک شدهام. آنها هر از گاهی میآیند و دختر یا زن تنهایی را سوار خودرو میکنند. بعد از آن ناپدید میشوند و دوباره چند وقت بعد سروکلهشان پیدا میشود. آنها چهار مرد هستند که همیشه یک زن یا دختر تنها را بهعنوان مسافر سوار خودرویشان میکنند. برای همین من هم شماره پلاک خودرو را برداشتم و تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس اطلاع دهم.»