بايد هرچه سريعتر به خانه برميگشت. چند ثانيه پيش صداي همسرش را پشت تلفن شنيده بود كه با اضطراب شديد گفته بود «مردي غريبه از روي ديوار داخل حياط پريده و ميخواهد وارد خانه شود» احمد بيهيچ مكثي راهي خانه شد اما در بوران شديد گير كرده و برف سنگين راه را بسته بود. ثانيهها براي او و همسرش به سرعت ميگذشت، نميدانست چه اتفاقي در حال وقوع است، هرچند بدترين چيزها از ذهنش ميگذشت. تا اينكه دو ساعت بعد، سراسيمه به خانه رسيد اما مرد غريبه رفته بود. نگاهي به چهره اكرم انداخت، در هم كشيده شده بود؛ مرد غريبه به او تعرض كرده و متواري شده بود. زن و شوهر جوان همان روز (دي ٨٩) به كلانتري محل در دماوند رفتند و شكايت كردند. زن، چهره متعرض را شناخته بود.