محمّد منصوری بروجنی؛ دونالد ترامپ موفق شده است با ستاد انتخاباتی به مراتب کمهزینهتری از همتایان دموکرات خود، کاندیدای حزب جمهوریخواه شود. به گواهی آمار او تا کنون چیزی بین یک چهارم تا یک پنجم هر یک از دو کاندیدای باقیمانده دموکرات، خرج انتخابات کرده است، پس ترامپ را نمیتوان محصول مستقیم سرمایهسالاری فاسد آمریکایی تلقی کرد. همچنین او بر خلاف میل رهبران جمهوریخواه به این موقعیت رسیده، پس او را، بر خلاف هیلاری کلینتون، حتی نمیتوان به الیگارشی حزبسالار آمریکایی نسبت داد.
اما اشتباه بزرگ آن است که ترامپ را محصول چیزی غیر از نظام سیاسی-فرهنگی-اقتصادی ایالات متحده بدانیم. چه کسی نمیداند که او قهرمان سابق شوهای تلویزیونی بوده و موقعیت امروزش حاصل تجربه و شناخت بیبدیلش از رسانههای مسلط است. هزینههای آشکار ستاد انتخاباتی ترامپ اندک است، چرا که به راحتی توانسته از کیسه صاحبان رسانه خرج کند. صاحبان رسانه این را بهتر از من، شما و حتی بهتر از خود ترامپ میدانند، اما نتوانسته اند در برابر این زیرکی مقاومت کنند!
برای دانستن چرایی این عدم مقاومت باید نوار را به عقب برگردانیم: به آن روزی که دموکراسی موفق شد وظیفه خود در حل بحران بیچارگی برای انتخاب حکمرانان را به خوبی ایفا کند و دموکراتیزاسیون فراتر از قواره اولیه خود، تبدیل به ارزشی برای همه عرصهها شد. دموکراسی در قامت حلّال همه مشکلات چنین تصویری داشت: چه بپوشیم؟ آنچه اکثریت میپوشند و صنعت مد پر گرفت. چه بخوریم؟ آنچه اکثریت میخورند و کیافاسی و مکدونالد جهانی شدند. چه ببینیم؟ آنچه اکثریت میبینند... معالاسف دموکراسی تنها برای سوی مصرفکننده تصمیم نمیگرفت، بلکه در همان زمان در حال تصمیمگیری برای سوی تولیدکننده نیز بود. همین همافزایی رفت و برگشتی باعث رشد سرطانی ارزش دموکراتیزاسیون شد.
صاحبان رسانه از خود میپرسیدند چه نمایش دهیم؟ آنچه اکثریت میپسندند. در این انقلاب، اول از همه سر رهبران فرهنگی زیر گیوتین رفت. آلبرکاموها با تصادفهایی که چهل سال بعد رازشان فاش شد، حذف شدند و سوفیالورنها بر مسندشان نشستند.
امروز کار به جایی رسیده است که به جای ماندلا و مادر ترزا، لئوناردو دیکاپریو سفیر پیامهای جهانی شده است: در این مضحکه هیچ اهمیتی ندارد که آقای محیط زیست با جت شخصی به این سو و آن سو میرود و آنجلیناجولی (گیرم در رشتهای دیگر) کرسی هایک و آمارتیا سن در مدرسه اقتصاد لندن را غصب میکند. فیزیک و چهره، این پسند اکثریت در سینما، میتواند ارمغان فضیلت را نیز به همراه آورد!
ایالات متحده با پورنوگرافی و اروتیسم هالیوودی تباهی را به جهان صادرمیکرد و حالا همین موج تباهی، ترامپ را برای این کشور بازپس آورده است. حق مطلب دموکراتیزاسیون در همه عرصهها ادا نشده بود، اگر یکی از کارمندان سابق صنعت مدکاندیدای تصاحب عنوان بانوی اول آمریکا نمیشد. معماران استفاده ابزاری از زن و تن کجا گمان میکردندکه روزگاری بانوی اول کشورشان نه تنها یک رئیس جمهور بالقوه نباشد، بلکه یکی از محصولات ایشان باشد؟
صاحبان رسانه، نمیتوانند مانع ترامپ در استثمار خود شوند، قاعده آن است که رسانه، پیامرسان خواست اکثریت باشد و برای اکثریت، ترامپ -با همه تباهی کلامش-جذاب است. مگر صاحبان رسانه در برابر تبلیغ و نمایش هرزهنگاری مقاومت کرده اند که در برابر ترامپ مقاومت کنند؟ترامپ در سالهای گذشته یکی از جهتدهندگان اکثریت در تلویزیون بوده است، شعور او از آنچه در قاب تلویزیون به نظر میرسد بیشتر است، اما دقیقا همانگونه که تلویزیون و اکثریت میپسندد خود را نمایش میدهد.
این همه در ایالات متحدهای اتفاق افتاده است که دانشکدههای علوم اجتماعی و انسانی آن، به گواه کیفیت مقالاتی که از ایشان میخوانیم، یک سر و گردن از تمام دیگر کشورهای انگلیسیزبان جهان پیشترند. در ایالات متحدهای که یکی از کاندیداهای آن در همین انتخابات، برنی سندرز مستقل از زرسالاران و زورسالاران است.
ایالات متحدهای که حتی در فیلمهایی از قبیل «بتمن: شوالیه تاریکی» که برای سرگرمی ساخته شده، شهروندانش را به تفکر درباره و تصمیمگیری بین دوگانههایی نظیر نظم و دموکراسی یا خوبی حاد و بدی مزمن وا میدارد. چرا نباید نگران تکرار قصه خلقت ترامپ در ایران بود وقتی مجلات دانشکدههای علوم انسانی نه محل ریزبینی در باب اجتماع ایرانی، بلکه محل تکرار اسلوبهای کلیشهای نوشتن، و نه حلال مسئله که در بهترین حالت تحلیلگر مسئله اند. یا سینما چنانکه ناصر فکوهی به درستی میگوید، با چند استثنا، محل تولید زبالههای تصویری با پول نفت است.
چه چیزی ما را از ترامپ مصون میکند؟ ادبیات داستانی فاخر؟ علوم اجتماعی؟ اندیشمندان و فلسفهگران؟ سیاستورزی؟ به عناوین این کتابها نگاه کنید: «بزرگ فکر کن»، «چگونه در زندگی برنده شوید»، «میخواهیم شما هم ثروتمند شوید».کتابهایی مثل هزار و یک عنوان کتاب فارسیزبان این گونه، که ابتدا کتاب را از معنای خود تهی کردند، بعد کتابفروشیهای راسته انقلاب را تسخیر کردند و نهایتاً زمینه را برای مسخ هر چه بیشتر بازار کتاب در بازار مکاره کنکور و تست مهیا کردند. عناوینی که خواندید، زاییده خیال نگارنده نیست، اینها نام کتابهایی است که در سالهای گذشته در ایران چاپ شده و نویسنده همه آنها کیست؟ دونالد ترامپ، کاندیدای تباه ریاست جمهوری آمریکا! ترامپ بیش از آنچه فکر کنید به ما نزدیک شده است.
نه تنها هیچ واکسنی در کار نیست بلکه نشانههای «دموکراسی در همه چیز» در ایران نیز در حال نمایان شدن است. در کدام ساعت از شبانهروز باید تلویزیون را روشن کرد که در جُنگهای گفتوگویی یک شومن در برابر یک اکتور نشسته و این یکی در حال وعظ جامعه و آن یکی در حال واشکافی بحرانهای معاصر نباشد؟ به هر حال اکثریت این را دوست دارند که رامبد جوان (مجری یک برنامه تلویزیونی پرطرفدار) با عادل فردوسیپور (مجری یک برنامه تلویزیونی پرطرفدار دیگر) گفتوگو کند.
برنامهای درباره کتاب تولید میشود که مجری آن یک بازیگر است و آن سوی میز یک برنامه در میان یک بازیگر دیگر مینشیند! بازیگران الگوهای رفتاری جامعه شده اند و برای کتابخوان کردن نیز باید از آنها کمک گرفت، به هر حال اکثریت دوست دارد از سلبریتیها الگو بگیرد. مردمی که هیچ گاه برای حل مشکلات ریز و درشتشان جمع نمیشوند و با هم سخن نمیگویند در ساعات بامداد در فرودگاه گرد هم میآیند که با چند بازیگر عکس بگیرند و از ایشان استقبال کنند.
نباید خرده گرفت، چون این علاقه اکثریت است. پایگاههای خبری سبک زندگی که مدتی است جای خود را در کنار پایگاههای خبری اصلی باز کرده اند، نشانهای دیگر از همین مرجعیت یافتن اکثریت است. این مهم نیست که ایدهپردازان بعضی از این سایتها ذوق فلسفی خوبی دارند. در این قبیل سایتها نشانی از آن ذوق نیست، آنچه پیداست تسلیم شدن به اراده اکثریت است. باید برای خوشایند ذائقه اکثریت، یک سایت عامهپسند طراحی کرد. در قیاس با دو دهه قبل، پیشرفت عمدهای کرده ایم، زیرا از ماهنامهها و دوهفتهنامههای عامهپسند، اینک به هفتهنامه زندگی ایدهآل و روزنامه هفت صبح و سایتهای عامهپسند رسیده ایم!
اکثریتپسندی، به سبک مسلط زندگی تبدیل شده است، حتی موسیقی، این اصیلترین هنر ایرانی چنان در پنجه اکثریتپسندی گرفتار آمده است که از بیداد همایون و نوا و مرکبخوانی به آثاری رسیدهایم که به مدد نام پاپاستارهای سنتیخوانی همچون همایون شجریان و سالار عقیلی به فروش میرسند. چهره مغرور بنان در مصاحبه تلویزیونی چهل سال پیش به خاطر بیاورید.
وقتی خبرنگار نظر او را درباره موسیقی عامهپسندمیپرسد، با همان اعتماد به نفس میگوید: «چه اشکالی دارد، به کارگر که نمیتوان گفت بیا آواز ادیب خوانساری گوش کن، او موسیقیای میخواهد که در حین کار بشکنی هم با آن بزند. کسی که دوست ندارد، به این موسیقی گوش نکند، به جوان نمیشود گفت بیا و مثل من فکر کن».
چه چیزی است که به بنان، استاد موسیقی فاخر ایرانی، قدرت تحمل موسیقی عامهپسند را میدهد، اما به یوسف اباذری، جامعهشناس، نمیدهد؟ بیشک، آن «زمانه» است. حضور آغاسی نمیتوانست برای مرجعیت هنری بنان چالشی باشد، زیرا قرار نبود با نعمتالله آغاسی «موجودیت» غلامحسین بنان انکار شود. کسی نمیخواست پرچم موسیقی را از بنان بستاند به این دلیل که اکثریت آغاسی را میپسندیدند؛ اما اباذری در زمانهای میزید که روح آن انکار کوه بودن دماوند به خاطر نظر اکثریت است.
باید نگران موجی بود که فرجام آن، ریاست جمهوری رامبد جوان است! وقتی قرار باشد همه چیز به پسند اکثریت پیش برود، چرا رامبد جوان نتواند ترامپ آینده ایران باشد؟ هر کسی سریال مسافران را دیده باشد، میداند خودآگاهی رامبد جوان بیش از آن است که در خندوانه به نظر میآید. وقتی او بتواند از نقش یک مجری تلویزیونی فراتر رفته و مرجعیت فرهنگی پیدا کند، چه مانعی هست که ده یا بیست سال دیگر رئیس جمهوری بالقوه ایران نباشد؟
صندوقهای رای تنها و فقط تنها برای حل مسئله «چه کسی موقتا قدرت را در دست بگیرد» طراحی شده اند. در عین این که انتخاب رهبران سیاسی جامعه کار کوچکی نیست و برای هر جامعهای، این از جمله حیاتیترین انتخابهاست، اما تعمیم دادن این قسم انتخاب کردن به سایر ساحتها، در نهایت منجر به فروپاشی اخلاقی و فکری جامعه میشود و صندوق رای را، در آن بزنگاهی که باید درست کار کند، از کار میاندازد. با رایگیری نمیتوان فاضلترین، هنرمندترین، ادیبترین، کوشاترین، کارآترین یا نابغهترین را انتخاب کرد. به بهانه دموکراسی نباید رهبران فرهنگی جامعه را مطرود و منزوی کرد.
رسانه ها بالاخص رسانه های مجازی در این ورطه گرفتارند ومخاطب را هم به این سمت سوق می دهند.
مطالبی را می گذارند که به اصطلاح لایک خور بیشتری داشته باشد. و مخاطبان تعداد آرای مثبت را نشانه حقانیت یک متن می شمارند.
با همین روند اغراق آمیز نیست که بلندی قله دماوند به رای گذاشته شود.