یادداشت دریافتی- محمدمهدی اسدزاده؛ چند سال پیش، روزهایی که تازه پایم به کلان شهر شیراز باز شده بود، از سوی برخی دوستان دعوت شدم تا به جلسات سیرمطالعاتی بروم. دیدگاهم این بود که این جلسات یا به مانند جلساتی است که این روزها باب شده است و نمیدانند سیرمطالعاتی چیست و فقط دل خوشند به اینکه دور هم جمع شوند (که پیش از آن بسیار دیده بودم)، یا به مانند سیرمطالعاتیهای دانشجویی کتابی را از شهید مطهری میخوانند و روی آن بحث میکنند (در واقع همان جلسات کتابخوانی)، و یا واقعاً سیر مطالعاتی است (در مورد موضوعی سلسله مطالعاتی شکل میگیرد تا به نتیجه برسد). در واقع بنده تمام این نوع جلسات را پیش از آن گذرانده بودم و به آن آشنایی داشتم. هیچ هیچ هیچ، گمان میکردم که با ورود به این جلسات دوستانی را میتوانم برای خودم بیابم.
پس راهی شدم...
این سیرمطالعاتی ابتدا برایم این جذابیت را داشت که برخلاف تمام آنچه که تا پیش از آن گذرانده بودم، شیوهٔ تقریباً جدید داشت و با معرفی کتابی از شهید آوینی، گمانم این بود که این سیرمطالعاتی پیرامون مسایل فرهنگی و هنری باید باشد. اما هر چه به پیش رفتیم متوجه شدم که این جوانان، واقعاً شهید آوینی را در جایگاه کسی چونان شهید مطهری قرار دادهاند و از آوینی یک تئورسین و شاید ایدئولوگ عقیدتی میخواهند بسازند.
آن روز فکر نمیکردم موضوع جدی باشد و ذهنیتم این بود که عدهای جوان شیفته آوینی جمع شدهاند و به زودی به اشتباه خویش پی خواهند برد.
چند سال بعد، دوباره از سوی عدهای دیگر از دوستان، به چنین سیر مطالعاتی دعوت شدم.
بوی خاصی را احساس میکردم اما باز هم برایم آنقدر جدی نبود.
تا اینکه جمعه شب، شبکه سوم سیما، در برنامه هفت، مناظره شدیدی میان آقایان دکتر وحید یامینپور (رئیس پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی) و دکتر امید روحانی (پزشک، منتقد فیلم و بازیگر) درگرفت.
در این برنامه یامینپور به عنوان یکی از شیفتگان مکتب آوینی و روحانی به عنوان یکی از دوستان آوینی در برنامه حاضر شده بودند تا در مورد ویژگیهای شهید آوینی سخن بگویند اما به ناگهان با طرح دیدگاههای یامینپور، انتقاداتی اساسی به نوع تفکر یامینپور از سوی روحانی مطرح شد.
اینجا بود که متوجه شدم بوی انحرافی را که چند سال پیش در آن جلسات سیر مطالعاتی استشمام میکردم نه تنها درست بوده که به شکلی سازماندهی شده از تهران و شاید از سوی همین افراد بوده است.
در این برنامه یامینپور شهید آوینی را تئورسین و معلم انقلاب معرفی کرد؛ مسئلهای که با برخورد تند روحانی مواجه شد. روحانی سخنی به جا را بیان کرد که ذکر آن خالی از لطف نیست: هر کسی را باید در جایگاه خود معرفی کرد نه بیشتر و نه کمتر!
تا اینجا تنها به بیان این مطلب پرداختم که بوی انحراف را استشمام میکنم.
در دهه ۵۰ ظهور پدیدهای را به نام دکتر علی شریعتی داشتیم. مردی که با بیانی قوی و ادبی جوانان را سراسر شور و جنبش میکرد.
شریعتی به عنوان یکی از معلمها و پرچمهای انقلاب اسلامی (گفتاری از مقام معظم رهبری) ویژگیهای خاصی را داشت.
آوینی نیز عنوان سید شهیدان اهل قلم را دارد (گفتاری از مقام معظم رهبری).
اگر در دهه ۵۰ شریعتی ظهور کرد و با پدیدهای به نام شریعتیسم (شهید مطهری و مهندس بازرگان در نامه مشترک به امام خمینی) روبرو شدیم، حالا باید منتظر باشیم تا ببینم سرنوشت آوینیسمها به کجا کشیده خواهد شد.
این در حالی است که نه میتوان تأثیر شریعتی را بر جامعه منکر شد و نه تأثیر شهید آوینی.
به نظر میرسد دلیل این گونه انحرافات تنها در این باشد که تعریفهای درستی از جایگاه افراد ارائه نشده است.
از سوی دیگر جوان در هر برههای از زمان به دنبال حرفهایی جدید است. حرفهایی که علاوه بر جدید بودن، بتواند شور و هیجانات جوانی را ارضا کند.
اگر از دوران روشنفکربازی شهید آوینی (به تعبیر خود شهید آوینی) بگذریم، باید گفت شهید آوینی از رویشهای خوب انقلاب اسلامی بود. او به جد پیگیر پیاده سازی گفتمان انقلاب اسلامی بود.
آوینی نه در جایگاه تئورسین، و نه معلم بلکه به عنوان رسانه و هنرمندی متعهد، سعی داشت تا گفتمان انقلاب اسلامی را در جامعه زنده نگه دارد. وی حتی با شناخت صحیح و به موقع جنگ نرم فرهنگی سعی داشت تا در باب جایگاه هنر و رسانه به عنوان سلاح این جنگ نظریهپردازی کند، کاری که با شهادتش ناتمام ماند.
لازم به ذکر است که با پایان یافتن جنگ تحمیلی، و به خصوص با آغاز دهه هفتاد، چند دیدگاه مختلف بوجود آمد. اما تقریباً تمام این دیدگاهها حکایت از این داشت که جمهوری اسلامی با پایان یافتن جنگ نظامی یا جنگ سخت وارد دوران جنگ سرد شده است.
برخی چون سردار دکتر محسن رضایی و دکتر احمد توکلی معتقد بودند که با پایان یافتن جنگ، جنگ اقتصادی شدید علیه جمهوری اسلامی آغاز شده است و تنها راهکار مقابله با این جنگ تقویت اقتصاد کشور است. به همین دلیل به دنبال تحصیل علم اقتصاد برآمدند و سعی کردند نظریات اقتصادی خاصی را برای عبور از این بحران ارائه دهند.
محسن رضایی در این مورد میگوید: وقتی پس از ۱۵ سال دیدم که علی رغم مشاهده وقوع جنگ اقتصادی دولت مردان به این امر با عنوان توهم توطئه نگاه میکنند و نظریات ما را به هیچ میانگارند به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری وارد صحنه شدم تا خود سکان مدیریت کشور را در دست بگیرم. (نقل به مضمون از سخنان محسن رضایی در برنامههای تبلیغاتی ریاست جمهوری)
برخی دیگر همچون آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی که آن روزها سکان دار دولت بودند با دیدگاهی دیگر به مسئله پساجنگ مینگریستند. به نظر میرسد دیدگاه آنان این بوده است که توسعه و سازندگی راهبرد اصلی جمهوری اسلامی در دوران پساجنگ است. و الحق در این زمینه پیروزیهای بزرگ و چشمگیری داشتند. آنها دیدگاهی فراتر از دیدگاه دسته قبل داشتند و آن این بود که اگر جنگ سردی هم باشد با توسعه و سازندگی میتوان بر آن فائق آمد.
در این میان اما دسته دیگری هم بودند. این دسته که شهید آوینی یکی از چهرههای اصلی آن بود، شناختشان در دوران کوتاه پساجنگ این بود که جنگ سرد نرم فرهنگی آغاز شده است و بایستی در این دوران با ارائه نظریات و تئوریهایی فرهنگی به جنگ فرهنگی پرداخت. شهید آوینی و امثال او در این دوران مظلومانه و غریبانه به عرصه جنگ نرم فرهنگی ورود کردند. عرصهای که برای همه ناشناخته بود. جنگی که در آن دوران تنها مقام معظم رهبری تحت عنوان تهاجم فرهنگی از آن یاد میکردند.
شهید آوینی که در دوران دفاع مقدس با روایت فتح، خوش درخشیده بود و الحق میتوان او را یکی از سرداران دوران دفاع مقدس خواند، حالا در میدان مبارزه فرهنگی نیز جبههای دیگر گشوده بود. او با راه اندازی مؤسسه سوره، در واقع جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را تأسیس نموده بود. چیزی که از هر دو جناح سیاسی راست و چپ و یا به قول امروزیها اصولگرا و اصلاح طلب مورد هجمه قرار گرفت. البته خود شهید آوینی نیز به رودررویی با این دو جریان سیاسی پرداخت. علاوه بر این دو جریان، جریان روشنفکری نیز در مقابله با آوینی همتی مضاعف به خرج داد؛ زیرا آوینی در واقع رودررویی آنان بود که با خالی دیدن عرصه فرهنگ، سعی داشتند تا از این گردنه عبور کنند.
شهید آوینی در واقع تنها توانست خاکریز کوچکی را در مقابل جبهه فرهنگی دشمن بسازد. خاکریزی که دائم زیر آتش دشمن و خودی بود.
شهید آوینی به اینجا رسیده بود که گفتمان انقلاب اسلامی نیاز دارد تا در ساحت هنر و فرهنگ نیز نظریهپردازی و تئوری سازی کند. در این عرصه هم کاری را شروع کرد که البته با شهادتش ناتمام ماند. و میتوان گفت بعد از او کارش بر زمین ماند.
نه تنها در عرصه فرهنگی، بلکه در عرصههای سیاسی و اقتصادی هم جمهوری اسلامی هنوز به مبانی پذیرفته شده و قابل قبولی دست نیافته است. این در حالی است که در عرصههای علمی و نظامی توانسته است گوی سبقت را به سرعت از رقیبان خود برباید.
اما تمام این مسایل دلیل نمیشود تا آوینی را هرچند در این زمینه زحمتهای بسیار کشیده است، به عنوان تئورسین و نظریهپرداز انقلاب! یا هنر انقلاب اسلامی بدانیم. اما میتواند شهید آوینی را به عنوان پدر و بنیانگذار هنر انقلاب اسلامی و نه فرهنگ انقلاب اسلامی دانست.
*این یادداشت در وبلاگ نویسنده نیز منتشر شده است