هادی خورشاهیان - شاعر، در یادداشتی نوشت:
چاپ دوباره "من فقط سفیدی اسب را گریستم" بهانه این نوشتار است. "احمدرضا احمدی" در کنار چاپ مجموعه شعرهای تازهاش، این مجموعهی شگفت را نیز، دیگربار در سال 1394 در نشر "آوانوشت" به دست و دل چاپ سپرده است؛ کتابی در هیأتی شاعرانه، با طرح جلدی از "منوچهر یکتایی" که ادای دِینی به اوست. این کتاب به دبیری "م. طاهر نوکنده" منتشر و به "پرویز دوایی" نیز تقدیم شده است. همهی این نامها را که کنار هم بگذاری، به این نتیجه میرسی که باید دیگر بار در این کتاب تأمل کرد.
من تمام پلّهها را آبی رفتم/ آسمان خانهی ما/ آسمان خانهی همسایه نبود/ من تمام پلّهها را که به عمق گندم میرفت/ گرسنه رفتم/ من به دنبال سفیدی اسب/ در تمام گندمزار فقط یک جاده را میدیدم/ که پدرم با موهای سفید از آن میگذشت./ من تمام گندمزار را تنها آمده بودم/ پدرم را دیده بودم/ گندم را دیده بودم/ و هنوز نمیتوانستم بگویم: اسب من/ من فقط سپیدی اسب را گریستم/ اسب من را درو کردند. ص17
شاید این نکته عجیب به نظر برسد، ولی واقعیت دارد که "احمدرضا احمدی" با این همه شعر بشکوه، به اندازهای که باید و شاید در دوره و نسل جوان ما شهرت ندارد. کتابهایش سالهاست مستمر به چاپ میرسند و به چاپهای مکرّر هم میرسند و نامی پرآوازه هم دارد؛ ولی آنقدر که استحقاقش را دارد، شعرش در ذهن مخاطب جا باز نکرده است. او بیش از نیمقرن است که نوگراست و این برای ما که مخاطب شعر اوییم موهبتی است. عمدا نمیخواهم از جریانات شعری حرفی به میان بیاورم و او را محدود به جریانی بسازم، حتّا اگر خود شاعر آغازکنندهی آن جریان باشد، که این محدودکردن جفایی به شاعر است. او شاعری تأثیرگذار است، حتّا اگر متوجه نشده باشیم کِی تحت تأثیر او قرار گرفتهایم. همزمان شعرش هم شعر شهود است، هم شعر اجتماعی، هم شعر عاشقانه، هم شعر انسانی، هم شعرِ...
"احمدرضا احمدی" را باید کتاب به کتاب و شعر به شعر و سطر به سطر و کلمه به کلمه خواند. این خصیصه در عصر ما در کمتر شاعری به چشم میخورد. در این نوشتار فقط میخواهم به او بگویم ما نیز چون تو همچنان سپیدی اسب را گریه میکنیم.
من به صدای پرنده رسیدم/ کشتی رفته بود./ ما در بیمارستان اَنار میخواستیم/ و/ ملّاح اگر عاشق بود/ دریا آرام میشد/ و/ عشق از میان دو بوسه/ کلامی از ذرّت بود/ که ما به بیمارستان رسیدیم/ ما در بیمارستان لیوانی آب خواستیم/ و/ سقوط بوسه بر ظرفهای چینی/ طلوعها را میشکست/ و رنج از گیسوان عاشقان/ و پیامبران/ ناپدید میشدند/ دریا ناپدیدی را میشست...صص59- 60
نامت بلند باد شاعر شعرهایی که ما در آنها زندگی میکنیم!
انتهای پیام