اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده سابق ناجا در گفتوگو با پایگاه خبری فرهنگنیوز، روایتهایي جدید از حوادث سال ٨٨ بیان کرده است. گزیدهای از سخنان او را در ادامه میخوانید:
- ما و سازمانهای امنیتی-نظامی با شواهد و مدارک موجود حوادث را پیشبینی میکردیم و جلساتی در شورای امنیت ملی تشکیل میدادیم. البته شورای امنیت کشور که کلا تعطیل بود! وزارت کشور مدتها بیوزیر بود! تا آقای محصولی وزیر شدند؛ اما ما در شورای امنیت ملی چه پیش از انتخابات و چه پس از آن جلسات منظمی داشتیم. پس از انتخابات که تقریبا هر روز در دبیرخانه که درواقع کمیته بحران شده بود با حضور تمام وزرا، مسئولان، فرماندهان نظامی، امنیتی و رئیس صداوسیما جلسه داشتیم.
- وزارت چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن از ما پشتیبانی اطلاعاتی نمیکرد. اینجا موضوعی را میگویم که تابهحال نگفتهام. وزارت اطلاعات بهنحوی آقای هاشمی را در جریان انتخابات ریاستجمهوری هدایت و حتی تشجیع میکرد. آقای هاشمی بعد از انتخابات خیلی عصبانی بود. تصمیم گرفتم پیش ایشان بروم. قبل از دیدار با دفتر حضرت آقا هماهنگ کردم که به آقای هاشمی چه بگویم بهتر است؟ سیاست بیت رهبری حفظ آقای هاشمی است. احمد توکلی به خود من میگفت از هاشمی نباید منتظری و از میرحسین نباید بنیصدر بسازیم. استراتژی ما این باشد که از هاشمی، منتظری درست نکنیم.
- در فیلم انتخاباتی هاشمی (سال ٨٤) ایشان در میزگردی با دخترها و پسرها نشسته بود. در آنجا آقای هاشمی گریه میکند! تا ایشان گریه میکند میگویند «کات، فیلم خراب شد. از نو!» آقای هاشمی عصبانی میشود و میگوید: «یعنی چه؟ من را مسخره کردید. مگر گریه کنم چه اتفاقی میافتد؟!» پسرش میگوید: «بابا غصه نخور ما در حال ساخت مارمولک ۲ هستیم»! (با خنده) در آن دیدار به آقای هاشمی گفتم وقتی در فیلم انتخاباتیتان میگویید برای پوشش لختنبودن کافی است! وقتی حتی یک سفر استانی نرفتی و متکبرانه گفتی: ما اینجا برندهایم، کاری نداریم که برویم. روشن است که به بسیجیها بگوییم یا نگوییم به شما رأی نمیدهند. بسیجی دنبال آرمان امام است. در آن دیدار آقای هاشمی چندبار با کنایه به من میگفت:« فامیلتان احمدینژاد!» گفتم من با آقای احمدینژاد نسبتی ندارم. اما دو، سه بار حرفش را تکرار کرد.
- به نظر من آقای هاشمی، آن فرد باهوش گذشته نیست. زمانی که بررسی میکنی، متوجه میشوی مطلبی را میگوید؛ اما پس از مدتی مطلب دیگری میگوید که صحبت اولش را نقض میکند. مشخص است که کیاست گذشته را ندارد و البته بالارفتن سن هم اثر دارد. تصور آقای هاشمی این بود که من با احمدینژاد خیلی صمیمی هستم و دلیل رویکارآمدنش بنده هستم. آقای هاشمی در ضمن صحبت چندبار گفت: «فامیلتان احمدینژاد». متوجه شدم به شایعه فامیلبودن من با احمدینژاد اشاره میکند. به ایشان گفتم: «اصلا احمدیمقدم با احمدینژاد چه طوری شناسنامهای باجناق میشوند؟ خندهدار نیست؟ همسر من اهل کردستان است و ما هیچ نسبتی با آقای احمدینژاد نداریم. بچهمحل بودهایم، ولی حتی یادم نمیآید او را در محل دیده باشم. در شهرداری با او آشنا شدم. این شایعات مال بیبیسی است. البته آقای روحانی هم یک بار همین مطلب را به من گفت، اما آقای هاشمی از شما تعجب میکنم که چنین حرفی میزنید!» به شوخی به ایشان گفتم: «حاجآقا! مثل اینکه شما هم مشتری بیبیسی هستی؟! اگر تلویزیون خودمان را گوش داده باشید، من سه بار در تلویزیون توضیح دادم که من هیچ نسبتی با آقای احمدینژاد ندارم». گفت: «من اصلا تلویزیون خودمان را نگاه نمیکنم. ارزش دیدن ندارد؛ معلوم نیست چه میگویند، همش چرتوپرت است».
- در اینکه آقای اژهای حزباللهی، وفادار به نظام و ضد دوم خرداد است، تردیدی نیست، اما به نظر من ایشان در انتصاباتش مقداری محتاطانه عمل میکرد و این محتاطبودن کمی برایش مشکل ایجاد کرد. در جریان فتنه، پشتیبانینکردن اطلاعاتی وزارت از ما کاملا مشخص بود. هیچ وقت اطلاعاتی از آنها نمیگرفتیم، در واقع وجود یک سکته خبری و جدینگرفتن ماجرا در آنجا مشخص بود. وزارت حتی در ادامه فتنه هم اطلاعات درست و دقیقی ارائه نمیکرد. ولی ما از پیش از انتخابات تحرکات را رصد میکردیم.
- پیش از انتخابات جلساتی در دفتر آقای هاشمی تشکیل میشد که بخش راهبردی در آنجا بود. این جلسات در دفتر آقای هاشمی با حضور خاتمی، هاشمی، میرحسین، ناطق و سیدحسن خمینی تشکیل میشد و برنامهریزیها در آنجا بود. در آنجا روی یک کاندیدا با هم توافق کردند. البته ابتدا موسوی در جلسات عضو نبود، زمانی که کاندیداتوری او قطعی شد به جمعشان اضافه شد. برگزاری جلسات مشخص میکرد که آنها در حال سازماندهی هستند تا با تمام قوا در میدان حاضر شوند. ما با این مجموعه اطلاعاتی که در اختیار داشتیم، حدس میزدیم انتخابات پرچالشی در پیشروی داریم؛ اگر انتخابات را ببرند جشن پیروزی دارند و پس از انتخابات با افزایش سرعت عمل کارهای نکرده دوم خرداد را میخواهند انجام دهند.
- در اواخر سال ۸۷ اتاق رصد رسانهها را برای رصد اقدامات سیاسی در ناجا تأسیس کردیم. پویش ۸۸، دفتر هفت تیر و ستاد قیطریه را ناجا رصد کرد و گرفت. از سازماندهی آنها مطلع بودیم، اما از چگونگی آن اطلاع نداشتیم. شبکههای آنها مبهم بود؛ اینکه چطور پلاکارد میآورند؟ چگونه شعارها تنظیم میشود؟ چطور به افراد میگویند این طرف یا آن طرف برو؟، تمام این مسائل برای ما سؤال بود. پس از اینکه در پویش ۸۸ اسامی دو هزار نفر از شبکه آنها را یافتیم، شبکه میدانیشان متلاشی شد. تمام برنامهها، فراخوانی و سازماندهی میدانی آنها از بین رفت. وقتی محسن آرمین و افراد دیگر که بیانیهها را مینوشتند، راهپیماییها را برنامهریزی و خارج و داخل را با هم هماهنگ میکردند، بازداشت کردیم، ضربه سختی خوردند.
- ناجا در اواخر سال۸۷، براساس این تحلیلها رزمایشهایی بهعنوان «آرامش و امنیت»، در ظاهر برای بازداشت دزد، فرود از آسمان و موارد دیگر در کل کشور برگزار کرد، اما هدف موضوع دیگری بود. این رزمایشها بیشتر در شهرهایی که احتمال تهدید بیشتر بود، اجرا شد. رمضانزاده در یکی از جلسات خصوصیشان گفته بود این مانورها در ظاهر برای امنیت اجتماعی است، ولی باطنش برای ما طراحی شده. ما این مانورها را با هدف نمایش آمادگی ناجا به آنها و همچنین افزایش میزان آمادگی نیروها اجرا میکردیم. ما در گذشته برای هر حادثه کوچکی به کمک بسیج و سپاه نیاز داشتیم، اما اجرای آن رزمایشها سبب شد یگان ویژه، امداد و ۱۱۰ را تکمیل کنیم و این قسمتها را تا حدی بهصورت یک شبکه درآوریم.
- زمانی که میرحسین با حمایت رسانهها در صحنه حاضر شد، استقبالهای گستردهای از او شد. وقتی چند گزارش از این استقبالها را برای احمدینژاد بردند، از میزان حضور اصلاحطلبان تعجب کرد و نگران شد. ١٠ روز مانده به انتخابات، ناگهان سفرهای استانی خود را افزایش داد و هر روز به دو یا سه استان سفر میکرد.
- ما اخبار، اطلاعات و نظرسنجیها را به تمام دستگاههای رسمی و رؤسای سه قوه، وزارت اطلاعات و سپاه ارسال میکردیم. آقای احمدینژاد بهدلیل موقعیتش، به اطلاعات دسترسی داشت و از شبکه اجتماعی خوبی برای ارزیابی اوضاع برخوردار بود. تنها تماس من با ایشان، پس از مناظره با موسوی و کروبی بود. چون یکی از پاشنهآشیلهای محسن رضایی جنگ است. اگرچه آقامحسن برای خودش برگهبرنده حساب میکند، اما میشود با تا دو سؤال محسن رضایی را خراب کرد. مثلا عملیات رمضان را برای چه طراحی کردی و چرا بچههای مردم را به کشتن دادی؟ یا مثلا در عملیات کربلای۴ و از اینجور سؤالها. قبل از مناظره به آقای احمدینژاد زنگ زدم و گفتم: «دفاع مقدس در ذهن مردم تقدس دارد، این را در خط قرمز بگذارید و وارد این حوزه نشوید. به آقامحسن هم میخواهم بگویم حالا در حوزه سیاسی هرچه میخواهید همدیگر را بزنید، اما تقدس جنگ را از بین نبرید».
- ۲۵ خرداد به استناد فیلمها و به روش جداسازی بلوکها و شمارش نفرات، جمعیتی حدود ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر حضور داشتند، اما چپها با مبالغه، حضور دو یا سه میلیون نفر را اعلام کردند. حتی اگر دو میلیون نفر هم بودند، خیلی غیرمنتظره نبود. موسوی در تهران حدود دو میلیون و ٣٠٠ یا ٤٠٠ هزار رأی آورده بود، تعدادی که شرکت کردند، یکپنجم کسانی بودند که به او رأی دادند. این تعداد هم در همان هفته بهمرور کاهش یافت، بهطوریکه جمعیت آنها در تجمع مقابل صداوسیما ۵۰ هزار نفر بود.
- راهپیمایی بزرگشان را بیستوپنجم گذاشتند. بیانیهنویسشان هم مجید انصاری بود. در جلسه دبیرخانه که همان روز برگزار شد تصمیم گرفتیم با اغتشاشگران برخورد کنیم و اگر کسی بینظمی یا اخلال عمومی ایجاد کرد او را دستگیر کنیم. ما به آنها ابلاغ کردیم اجازه تجمع ندارید. بعد مجمع بیانیه داد و لغوش کرد. به خاطر دارم در آن روز آقای تابش، نماینده مجلس طبق رفاقتی که از قدیم با من داشت، با من تماس گرفت و گفت: «می شود ما همراه آقای خاتمی به تجمع برویم یا نه؟» گفتم: «من توصیه نمیکنم که آقای خاتمی برود؛ چون بالاخره این تجمعات غیرقانونی است و جرم محسوب میشود». گفت: «نه، ما میخواهیم جلوی مسجد صاحبالزمان در خیابان آزادی، آقای خاتمی با یک بلندگو روی وانت به مردم بگوید بروید خانههایتان». گفتم: «من این را هم توصیه نمیکنم. اگر میخواهد در مسجد صحبت کند اشکالی ندارد، ولی بیرون مسجد را توصیه نمیکنم». گفت:«حالا باید چه کار کنیم. حاجآقا قول داده است که برود. برایمان خیلی بد میشود. حالا شما یک کاریش بکن، ولی نمیشود که ما نرویم». گفتم: «خب باشد. حالا یک کاریش میکنیم». یک تیم اسکورت بهش دادیم. که آنها هم از مسیری خاتمی را بردند که در ترافیک بیفتد. خاتمی هم تماس گرفت و گفت: «من در راهبندانم و دیگر نمیرسم»! بعدهم به بهانه اینکه اینجا خطرناک است، دستور داد که برگردند. آقای خاتمی خیلی زیرک است و حواسش کاملا جمع بود.
- آقای خاتمی از همان ابتدا یک احتیاطهایی داشت؛ مثلا همین که کلمه جنبش سبز را به کار نبرد و از همان ابتدا حسابش را از آنها جدا کرد. واژه تقلب را به کار نبرد تا راه گریزی برای خودش گذاشته باشد، یا مثلا به آقا حمله نکرد. یک خطوط قرمزی برای خودش گذاشت که الان همان خطوط قرمز او را با کروبی و موسوی متمایز میکند. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، حتی میتوانیم بگوییم که مواضع، اقدامات و رفتارهایش از هاشمی هم بدتر نبوده است، ولی خب شکی نیست که اینها همه در پشت صحنه با هم هماهنگ بودند و به نظر من اگر عقل دست خاتمی بود مسئله را زودتر جمع میکرد، ولی دیگر کار از دست اینها هم خارج شده بود.
- آقای ناطق بعدا به من گفت: «خدا وکیلی من دیگر بعد از انتخابات در جلسات اینها شرکت نکردم و حسابم را جدا کردم. تا قبلش برای اینکه موسوی بیاید و احمدینژاد را کنار بزنیم با اینها هماهنگ بودم، ولی بعد از این رفتارها دیگر با آنها هماهنگ نبودم».
- ما اطلاعاتِ فریب میدادیم که تظاهرات در فلان نقطه برگزار خواهد شد، اما میدیدیم که هیچ کسی نمیرود. معلوم میشد که یک شبکه مطمئنی دارند که فقط از طریق موبایل و اساماس هدایت نمیشوند و تجمعات در همان جایی که مشخص شده برگزار میشد. آنها هم وقتی کروبی یا موسوی میخواستند به تجمعات بروند، اطلاعاتِ فریب میدادند. ولی ما از اینکه تیم حفاظت آنها کدام منطقه را چک میکنند، متوجه میشدیم محل تجمعشان کجاست. آنها از شبکههای اجتماعی خیلی خوب بهرهبرداری میکردند، ولی ما در رابطه با فیسبوک و شبکههای مجازی خیلی توجیه نبودیم. هماهنگی خارج و داخل و... عمدتا برعهده بچههای مجاهدین انقلاب امثال محسن آرمین و بهزاد نبوی بود.
- اینها (مجمع روحانیون مبارز) عددی نبودند. حالا ممکن است در حد حرف و اعلام موضع یک بیانیهای هم میدادند، اما مدیریت دست بچههای مجاهدین انقلاب بود.، البته چندتایشان را که گرفته بودند و زندان بودند ولی تاجزاده، بهزاد نبوی و بقیه که بیرون بودند داشتند کار خودشان را میکردند.
- صبح ۲۵ خرداد حدود ساعت ١١- ١٢ که جلسه شورای امنیت ملی بود، آقای عزیز جعفری به من زنگ زد و یک سری توصیهها کرد. چون مسئولیت به ما داده شده بود نه به سپاه؛ یعنی همچنان موضوع انتظامی بود و هنوز امنیتی نشده بود. ایشان گفت: «آقای احمدیمقدم امروز برای شما یک دوراهی سخت است. در تاریخ اسم شما میماند و راجع به شما قضاوت میشود. نباید بگذاری اینجا تجمعی شکل بگیرد». یکی، دو نفر دیگر و شاید آقای طائب هم به من زنگ زدند. من هم آقای رادان را فرستاده بودم و نیروهایمان هم در میدان بودند. تیپ یگان ویژه را در مسیرها مستقر کردیم. بنا را بر این گذاشته بودیم که اصلا اجازه ندهیم تجمع شکل بگیرد. تا اینکه آقای رادان حدود ساعت سه به من گفت: «در میدان انقلاب جمعیت سرازیر شده و دارند میآیند». گفتم: «جلویشان را بگیر». گفت: «اصلا نمیشود». نیمساعت بعد گفت: «شاید چهل هزار نفر جمعیت اینجا هستند. هر لحظه هم اضافه میشوند». گفتم: «پس درگیر نشوید. فقط نیروها را به پیادهروها بیاورید. هر کاری میخواهند بکنند، بکنند ولی نگذارید تشنج و درگیری بشود. فقط امنیت تظاهرات را برقرار کنید». بچههای حزباللهی هم جمع شده بودند و شعار میدادند، گفتم: «یک وقت بچههای حزباللهی حمله نکنند و گَزکی دست اینها بدهند». و البته صبح همان روز هم زنگ زده بودم به شیخ قدرت علیخانی که نماینده مجلس بود گفتم: «شیخ قدرت! تو که آدم عاقلی هستی برو بگو فردا همهتان را دستگیر میکنند. اینجا دیگر محل برخورد است تصمیم این است. اگر فردا مجمعیها همه زندان رفتند گلهمند نباشید». بعدش زنگ زد گفت: «من هماهنگ کردم و الان مجمع بیانیه میدهد که به راهپیمایی نیایند». البته بیانیه هم دادند؛ ولی الکی و آبکی بود. فقط برای این بود که خودشان را تبرئه کنند. واقعا ترسیده بودند و شاید عمده شخصیتهایشان هم نیامدند. یک جوری سُر خوردند و دَر رفتند. گفتند چون غیرقانونی است نیامدند.
- تا عصر بخش اعظم راهپیمایی تا جلوی دانشگاه صنعتی شریف بود. بعد از اتمام تجمع جمعیت که عمدهشان هم از شمال شهر آمده بودند درحال پراکندهشدن بودند و به سمت شمال شهر برمیگشتند، جلوی پایگاه بسیج ایستادند، دعوا و درگیری درست کردند. بچههای پایگاه هم از داخل درب را بسته بودند. و تعدادیشان رفته بودند بالای پشتبام. بالاخره اغتشاشگران به پایگاه حمله میکنند. بچههای بسیج هم یکی، دو تا تیر شلیک میکنند. (دستور تیراندازی را) قبلا قرارگاه ثارالله ابلاغ کرده بود. از سال ۷۰ یا ۷۱ که در درگیریهای مشهد، کلانتری آنجا سقوط کرد، شورای امنیت ملی ابلاغ کرد که چون مقرهای نظامی نباید سقوط کنند، اگر درمعرض سقوط بودند، حق تیراندازی دارند. بسیجیها هم کسانی را با تیر زدند که آمده بودند داخل حیاط یا از روی نرده داشتند داخل حوزه بسیج میشدند. آخرسر هم ما نیرو فرستادیم و آن صحنه را کنترل کردیم؛ ولی آتشسوزی، کشته و زخمیشدن صحنههای بدی ایجاد کرد. درمجموع میتوانیم بگوییم آن روز منهای این یک مسئله، موضوع امنیتی دیگری نداشتیم.