مالک رضایی؛ اخبار همایشها و نشستها و برخاستها در گوشه وکنار جهان زیاد است. ائتلافها و اتحادهایی که گاهی از هم دور و گاهی به هم نزدیک میشوند. همیشه چنین بوده است. از خیالی جنگشان و صلحشان، وز خیالی نامشان و ننگشان.
اما این یادداشت از همایش سالیانۀ دیگری سخن میگوید که نقش اول و برجستۀ آن برای همیشۀ تاریخ، ابراهیم است، و در کنار او هاجر، آن ملکۀ آسمانی که به افتخار همسایگی نزدیک خانۀ خدا نائل گشت. به قدری نزدیک که متصل به کعبه درمرکز طواف عاشقان قرارگرفت.
کنیز مطرود زمانه که به تقدیری، حتی از حمایت همسر مهربان خود نیز محروم گشت و بیپناه و خسته در جستجوی آب برای فرزند تشنه لبش، چنان شعلهای از درون جانش برخاست که بحر بخشایش به جوش آمد و زمزم معجزه آسا زیر پای طفل شیر خوارش پدیدار گشت.
از کنگرۀ عظیم حج در «منا» مینویسم، که اسماعیل در آن به قربانگاه رفت، اما ناگهان ندای آسمانی «فدیناه بذبح عظیم» به گوش پدر پیر و پیغمبر رسید و جشن بزرگ برپا شد.
اما از واقعهای نمینویسم، که وارث بزرگ ابراهیم، ترک منا گفت تا حریم حرم از چکاچک شمشیر بیعت خواهان ظلم و ستم حفظ شود، و خون خدا در جای دیگری ندای عشق سر دهد.
«منا» دیگر جشنی به دنبال نداشت، عاشورا را در پی داشت، اما، شرح این هجران و این خون جگر، این زمان بگذار تا وقت دگر.
از خودمان مینویسم، که با توان محدود خود در نمایش عظیم حج شرکت جستهایم. لباس زندگی از خود برگرفتهایم و لباس احرام بر تن کردهایم تا دنباله راه بزرگان گیریم و نقش آدم و ابراهیم و هاجر و اسماعیل و... را به تنهایی ایفا کنیم.
«طواف» کنیم در جستجوی معبود، هفت بار و بیعت با دست خدا، حجر الاسود، هفت بار و «سعی» بین صفا و مروه در جستجوی آب و زندگی، آن هم هفت بار.
همه هفت بار، عدد کثرت، نشانی از بیپایانی، نشانی از بینهایتی. اما کاربه اینجا ختم نمیشود. راه «عرفات» در پیش است.
راه معرفت به خود و خدای خود، درکجا؟ در محل هبوط آدم. اینجا درنگ کن و مده دامن امید ازدست، دولتی هست که یابی، سرراهی گاهی.
و سپس «مشعر»، قرارگاه درک و شعور و آنگاه «منا» و نبرد با «ابلیس».
اما فرمان حرکت با «خورشید» است. چشم را با روشنایی خوی کن و گرنه، خفاشی نظر آنسوی کن.
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی. فرمانده بزرگ این عرصه، نور است. توقف کن در «مشعر» تا طلوع نور و حرکت کن به سوی «منا» با طلوع نور. چه فرمانده پر قدرتی است این خورشید، که اقیانوسی از انسانها برای حرکت، چشم به فرمان اوهستند. بایستند یا حرکت کنند!
حالا جنگ با «ابلیس» آغاز شده است. اما کار، باز هم تمام نیست. «با نبی اندر جهاد اکبریم.» جهاد بزرگ باقیست، جهاد با نفس، قربانی کردن نفس، اما با نماد گوسفند.
به تعبیر زیبای شریعتی، آن دلیر شیرین سخن «چنانچه نفس خود را کشتی، قربانی کردی و تقربی یافتی واگر فقط گوسفندی را کشتی، قربانی نکردی، قصابی کردی.»
به پایان نمایش با شکوهی که کارگردانش خداست، نزدیکیم. افتخار بازیگری این نمایش را به من و شما دادهاند. آن هم نه به اعتبار پول و مقام و منصب و پوست و رنگ و نژاد و خون و چه میدانم، صدها عرضیات دیگر که ما را اسیر خود ساخته است، بلکه به اعتبار جوهر انسانیت که از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد گشته است. تمام شد، «حاجی» شدی.
سرافراز از انجام نمایش پرعظمت به جمع حاجیان پیوستی. حالا گفتگو کن با حجاج تمام عالم، درکنگرۀ «منا».
در کنفرانس بزرگ اسلامی. نه کنفرانس سران، بلکه کنفرانس امت. فراموش نکن که طوافی دیگر باقی است تا به زندگی برگردی، اما عجلهای در کار نیست. فعلا در «منا» هستی و تا زمانی که در منایی، موظف به جنگی. جنگ با «ابلیس» را پایانی نیست.
در عین حال، در همایش بزرگ «منا» شرکت کن و با حجاج دیگر گفتگو کن. حاجی عیدت مبارک. از کجا میآیی؟ از تونس، نیجریه، ترکیه، مصر، سوریه، عراق یا...؟
راستی کار دخالتهای بیگانگان در کشورتان به کجا کشید؟ جنگ فرقهای و کشت و کشتارتان تا کی ادامه خواهد یافت؟ چرا در مورد همدیگر دچار این همه سوء تفاهمید؟
آیا میدانید که روح پیغمبر از این اعمال شما رنجیده است؟ خاتم انبیا به گلشن هستی باغبان رئوف است، مگر نمیدانید که اگر به باغ، آسیبی رسد، باغبان، بیش از همه میرنجد؟ بیش از همه مینالد؟!
آیا شما رنجیدگی و آزردگی رحمه للعالمین را از آسیبی که به باغ هستی امت رسیده است، احساس نمیکنید؟ نکند دست بیگانهای در کار است که مانع فهم درست شما از حقایق گشته است؟ و...
گفتگو کن با حجاج عالم در کنگرۀ «منا» که در فقدان گفتگو، سوء تفاهمها بیشتر هم خواهد شد، فاصلهها گستردهتر و دشمنیها عمیق ترهم خواهد شد.
تو واقعیترین سفیر فرهنگی ملت خود هستی «حاجی». و مراد از مستطیع بودن تو استطاعت فکر و فرهنگ توست نه استطاعت درهم و دینار تو. آنرا که خیلیها دارند.
دامنۀ سخن بر چینم. زین قصه، هفت گنبد افلاک، پر صداست و از این دریای بیکران، درکوزۀ محدود بضاعت و حجم کوتاه این یادداشت، جز اندکی نگنجد. گر بریزی بحر را در کوزهای، چند گنجد مگر؟ قسمت یک روزهای! قسمت یک روزۀ من از این بحر بیانتها همین است. یقین که قسمت شما بیشتر است.
انشالله
امّا اجازه دهید در خاتمه از برخی آفتها نیز سخنی بگویم و لحظاتی را یاد آور شوم که چگونه دلارهای حاجی ایرانی در بازارهای عربستان به صورت پول بیزبان و توسط خریداران ناآشنا به زبان فروشندگان، تحویل مکارانی میشود که جز تحقیر و کلاه برداری، متاعی تحویل نمیدهند.
به نظر شما در این معامله، شعور جمعی کدام ملت به یغما میرود؟
کاروانها برای غلبه بر این معضلات به ترکیب بیشتری از افراد تحصیل کرده و آشنا به زبانهای بین المللی نیاز دارند که به کمک آنها فلسفۀ حج، رنگ و بوی حقیقی به خود گیرد.
و حاجیان ما از بازارهای مکاره که با هزاران رنگ و لعاب، همچون دامی، پیش پایشان گستردهاند رهایی یابند.
چشم انتظار حجاج عزیزمان میمانیم که با سوغاتی از معرفت به وطن بازگردند. سوغاتی که از هاجر و ابراهیم و اسماعیل و پیغمبر رحمت و خاندان نبوت نشانی به خود گیرد و زمزم معجزه آسای پای اسماعیل و «سعی» هاجر را به گوهر اشک معرفت بیامیزد و با گفتار و رفتاری دلنشین تحویل مستقبلین و منتظرین دهد.
آری سوغات واقعی حج، «زمزم» است، هدیۀ خداوند بر هاجر و اسماعیل که افتخار همسایگی با خانۀ خدا را یافتهاند.