جمعه گذشته شاهد پخش آخرین قسمت از سریال تاریخی - مذهبی «یوسف پیامبر» از تلویزیون بودیم. سریالی که در زمان پخش حرف و حدیثهای فراوانی را به دنبال داشت و با به روی آنتن رفتن هر قسمتش ماجرایی تازه به حاشیههای پیرامونش اضافه میشد.
در اینجا قصد نداریم به کم و کاستهای فنی و تکنولوژیکی سریال بپردازیم و مثلاً آن را با «ده فرمان» مقایسه کنیم و سیسیل بیدومیل را بر سر فرجالله سلحشور بکوبیم و بنالیم که آن 53 سال پیش چنان کرد و تو امروز حتی مطلعی از آن نشانمان ندادی. قصد مچگیری هم نداریم چه آن که گافگیران در این مدت که از پخش سریال گذشت کردند هر آنچه باید میکردند.
نقد سریال هم که اصولاً جایش اینجا نیست و مجال دیگری میطلبد. در این فرصت که اندکی از اتمام پخش سریال نمیگذرد و حافظهها گرد فراموشی به خود نگرفتهاند بیراه ندیدیم مقایسهای تطبیقی داشته باشیم بین سریال فوق و متون تاریخی موجود که به گفته کارگردان محترم سریال محکمترین و متقنترینشان منبع اقتباس داستانی شدند که در قرآن کریم از آن به احسنالقصص یاد شده است.
مسئلهای به نام تاریخ
نیازی به ثابت کردن این حقیقت نیست که تاریخ پیامبران نیز همچون دیگر تواریخ در گذر زمان از گزند تغییر و تحریف در امان نمانده و تاریخنویسان مغرض و اگر بدبین نباشیم داستانسرا، در مواردی آنچه خود خواستهاند یا مطلوب قدرت قاهر زمانه بوده نگاشتهاند. در این هنگامه استناد به کتب آسمانی به عنوان بهترین مراجع و منابع دستیابی به حقیقت یکی از گزینههای پیش رو میتواند باشد اما با توجه به آموزههای دین اسلام و اعتقادی که دیگر کتب آسمانی را آسیبدیده زخم تحریف بیان میدارد تنها و تنها منبع موثق در این میان برای ما قرآن است و بس. روند خطی و کلی داستان مجموعه «یوسف پیامبر» بیشک همانی است که در قرآن آمده. یوسف عزیز پدر بود و همین موجب حسدورزی برادران شد. یوسف به چاه افتاد، به بردگی رفت و در آخر عزیز مصر شد و عزت یافت.
تا به اینجا مشکلی با داستان نداریم که هر چه هست نص قرآن است. در واقع مناقشه از خُرده داستانها و ماجراهایی که چون نخ تسبیح این واقعیات تاریخ کهن را به هم پیوند میدهند شروع میشود و این سؤال که اصولاً چقدر حق داریم در هنگام تصویر کردن تاریخ از خودمان داستانسرایی کنیم. در این سریال دو شخصیت محوری داریم که نام هر دوی آنها در قرآن ذکر شده است؛ یوسف و زلیخا همسر عزیز مصر. اما دیگر شخصیتهای حاضر در داستان کمی جای تأمل دارند. شخصیتهایی که واقعی هستند و حوادثی را رقم میزنند که نص تاریخ است اما در اصل هیچ ربطی به داستان یوسف نبی که در قرآن ذکر آن رفته است ندارند و در عالم واقع با هیچ چسب و سریشی به هم نمیچسبند و حیرتاً که فرجالله سلحشور این کار را کرده است به سادگی.
سینوهه و یوسف
شخصیتهای تاریخساز حاضر در این سریال را مرور میکنیم اما قبل از آن باید اشارهای داشته باشیم به این موضوع که به عقیده بعضی تاریخنویسان و ایضاً بسیاری از کتابخوانان و دوستداران تاریخ کهن منبع اصلی سلحشور در پیش بردن خرده داستانهای سریالش کتاب «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» نوشته «میکا والتاری» نویسنده فنلاندی بوده است.
این ادعا یا ثابت میشود و یا نمیشود پس بهترین کار برای یافتن حقیقت مقایسه کتاب و سریال است. ورود یوسف به شهر تبس مصادف است با سیادت فرعون «آمن هوتب سوم» بر سرزمین مصر. از این فرعون در کتاب والتاری هم یاد شده است.
آمنهوتب همان طور که در سریال هم به آن اشاره شده است از قدرت کاهنان معبد آمون در هراس بود اما تا هنگامی که زنده بود علیه آنها دست به عملی نزد تا این نوبت به زمامداری «آمنهوتب چهارم» رسید.
این فرعون جوان بر خلاف پدر بیرق مخالفت با کاهنان را بر افراشت و با برائت جستن از آمون، خدای مصریان خود را مؤمن به پرستش آتون خدای جدید که مظهر آن را خورشید میدانست نشان داد و نامش را از آمنهوتب به «آخناتون» تغییر داد تا واپسین رشتههای میان خود و آمون پرستان را پاره کند.
این خدای جدید، مصریان را به جان هم انداخت و آتونپرستان و آمونپرستان حسابی از خجالت هم درآمدند البته کمی خشنتر و خونینتر از آنچه جناب سلحشور در سریال به تصویر کشید. به این واقعه در کتاب سینوهه، فصل سیام با سرفصل «کشتار در تبس» پرداخته شده است.
آخناتون در کتاب والتاری فرعونی شورشی ترسیم شده است که رسم و رسوم نیاکان خود را به دور میریزد و با معرفی خدای جدیدی به اسم «آتون» فاجعهای انسانی را رقم میزند. در سریال «یوسف پیامبر» اولین گرایشهای دگراندیشانه آخناتون در زمان بیماری پدرش هویدا میشود آنجا که آمون را ناتوان از درمان پدر بیمارش میخواند و عجبا که این حکایت عیناً در کتاب نویسنده فنلاندی ذکر شده است، در فصل ششم کتاب سینوهه با سرفصل «رفتیم تا سر فرعون را بشکافیم».
یکی دیگر از شخصیتهای سریال «هورم هب» فرمانده سپاهیان مصر است که در سرکوب آمون پرستان و کاهنان نقش عمدهای را ایفا میکند و لازم به تأکید مؤکد نیست که این شخصیت هم در کتاب زنده و حاضر است.
در فصل هفتم با سر فصل «ولیعهد مصر و صرع او» برای اولین بار با هورم هب آشنا میشویم و در فصل سیام او فرماندهی سرکوب کاهنان معبد آمون را بر عهده دارد که در سریال هم به تصویر کشیده شد. از دیگر شخصیتها که در کتاب و سریال با نام و نشان مشترک حضور دارند به دلیل ضیق مجال میگذریم. شخصیتهایی چون نفرتیتی همسر فرعون مصر یا حتی خود سینوهه که چند قسمتی با همان عنوان پزشک مخصوص فرعون در سریال حضور دارد و ناگهان ناپدید میشود به دلیل صحت مزاج ابدی ساکنان کاخ فرعون لابد.
تاریخ یا افسانه
و حالا رسیدیم به اصل مطلب؛ کتاب والتاری در اصل 60 صفحه بیشتر نیست و سینوههای که ایرانیان خواندند به مدد ذهن خلاق و داستانپرداز مترجم اثر یعنی مرحوم ذبیحالله منصوری به کتابی دو جلدی و 989 صفحهای تبدیل شده است. این به چه معناست؟
یعنی اگر کتاب والتاری را که به گفته خودش از پاپیروسهای هیروگلیفنشان ترجمه شده است و ظاهراً هیچ کس جز خودش یارای تأیید صحت و سقم آن را ندارد سندی متقن در نظر بگیریم، ترجمه آن به فارسی 929 صفحه داستان اضافه دارد.
مرحوم ذبیح الله منصوری و قلم شیوایش شهره دهرند اما هیچ کس ترجمههای آن مرحوم را که تاریخ و افسانه را توأمان با هم داشت تاریخ صرف نخوانده و نمیخواند. اما عجبا که در سریال سلحشور وقایع کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعون با داستان قرآنی یوسف نبی ممزوج میشود و ملغمهای میسازد که دیگر حتی نمیشود گفت یوسف وارد داستان سینوهه شده است یا سینوهه وارد داستان یوسف.
شکاف 300 ساله
سلحشور با وارد کردن شخصیتهای کتاب والتاری یا درستتر بگوییم داستان منصوری به داستان یوسف خرده داستانهای سریالش را تأمین کرد تا سریال 45 قسمتیاش بیماجرا نماند اما شاید خبر نداشت که با این کار دست به اعجازی زده است که هیچ پیامبری تا پیش از او یارا و اجازه انجامش را نداشته است و آن پر کردن شکافی تاریخی به فراخنای 300 سال است.
با مراجعه به کتب تاریخی و اگر مشخصا بخواهیم نام ببریم جلد اول مجموعه 14 جلدی تاریخ تمدن ویلدورانت سلطنت آمنهوتب چهارم (آخناتون) به 1380 قبل از میلاد مسیح باز میگردد در حالی یوسف فرزند یازدهم یعقوب پیامبر حدود 1600 سال قبل از میلاد مسیح میزیسته است. حضرت یوسف به مقام عزیزی مصر رسید اما نه در زمان آخناتون؛ در حدود 1674 قبل از میلاد سیزده سال بعد از مرگ یکی از مقتدرترین فراعنه مصر یعنی آمنمحت سوم (با آمنهوتبها که مربوط به دوره جدید بودند اشتباه نشود) قبایل بیابانگرد آسیای صغیر به مصر حمله کرده و حکومت را در دست میگیرند. این حاکمان بیگانه که بیش از دو قرن بر سرزمین مصر حکومت داشتند در تاریخ «هیکسوسها» یا حکومت چوپانان خوانده شدهاند. به نوشته عهد عتیق حضرت یوسف در زمان یکی از همین پادشاهان چوپان به درباره بوتیفار عزیز مصر رسید و بعد از آن توانست عزیز مصر شود.
شاید اگر در تیتراژ ابتدایی سریال جملهای مثلاً به این مضمون: «یوسف پیامبر به روایت فرج الله سلحشور» ذکر میشد دیگر این همه بگیر و ببند لازم نبود. آن موقع تنها در خصوص زاویه دید یک کارگردان به داستانی واقعی بحث میکردیم و این همه سوهان به تاریخ نمیکشیدیم. شاید.