فرارو- دکتر رسول رمضانیان*؛ برای اکثر مردم ایران، اینکه فرزند خود را بعد از دوره متوسطه اول به دبیرستان بفرستند امری طبیعی و بدون نیاز به فکر تلقی میشود و تصوری بین عامه مردم وجود دارد که انتخاب بهتر آن است که فرزندان خود را به جای آنکه برای یادگیری تواناییهای اجتماعی و کسب و کار به هنرستان بفرستند، برای یادگیری نظریات علمی فیزیک-ریاضی به دبیرستان بفرستند، و به جای آنکه هوش اجتماعی و بازرگانی فرزندان خود را تقویت کنند تا تبدیل به صاحبان کسب و کار شوند، با فرستادن آنها به دبیرستان هوش ریاضی و حل مساله آنها را تقویت کنند تا تبدیل به کارگران یقهسفید متخصص شوند. در حال حاضر، دوره کار و دانش برای تربیت کارگران یقهآبی آینده، دوره دبیرستان برای تربیت کارگران یقهسفید و دوره فنی و حرفهای برای تربیت کارآفرینان و صاحبان کسب و کار برنامهریزی شده است. در این نوشتار، به بررسی اهمیت هوش اجتماعی و بازرگانی میپردازیم، امری که متاسفانه در آموزش و پرورش ایران مورد غفلت قرار گرفته است و سبب شده است که جامعه با جمعیت زیادی از کارگران یقهسفید و کمبود صاحبان کسب و کار روبرو شود.
دو واقعه نگارنده را بر آن داشت تایادداشتی در مورد اهمیت هوش اجتماعی و هوش بازرگانیبنویسد. واقعه اولی مربوط به مصاحبه از متقاضیان دوره دکتری علوم کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف خرداد نود و چهار است که نگارنده به عنوان مصاحبه کننده در جلسه حضور داشت و یکی از بهترین متقاضیانی که توسط کمیته مصاحبه کننده انتخاب شد فردی بود که دیپلم فنی کامپیوتر هنرستان داشت، بعد از آن مدرک کاردانی کامپیوتر گرفته بود و سپس کارشناسی ناپیوسته و در آخر کارشناسی ارشد اخذ کرده بود. آن چیزی که او را از بقیه متقاضیان متمایز میکرد هوش اجتماعی و فهم موثر او از بکارگیری روشهای نظری به عنوان یک مهندس موفق بود. نگارنده در مدت مصاحبه او را فردی مسلط به پروژههایی که انجام داده بود، توانمند، با اعتماد به نفس بالا و هوشمند در مدیریت کسب و کار یافت. این در حالی بود که بقیه متقاضیان هیچ تجربهای از مدیریت یک کسب و کار موفق نداشتند و صرفا در دوره دبیرستان، کارشناسی و کارشناسی ارشد خود درس گذرانده بودند.
واقعه دیگر در پارک بازی بچهها اتفاق افتاد. روی صندلی پارک نشسته بودم و بازی کودکان را نگاه میکردم. پسری نه ساله را دیدم که بین بچهها آمد و به آنها پیشنهاد داد که بیایید با هم گروهی بازی کنیم. با هوشمندیی که در سخن گفتن داشت خیلی سریع همه کودکان را که هر کدام خلق و خوی متفاوتی داشتند دور خود جمع کرد، بعد به هر کدام از آنها یک شخصیت در بازی را پیشنهاد داد و یکباره پارک بازی که پر بود از کودکان منفرد تبدیل شد به محل بازی یک تیم سازمانیافته. هوش اجتماعی و سازمان دهندهی او مرا برانگیخت که با پدرش همکلام شوم. به او گفتم که فرزند باهوشی دارد گفت: "راستی، اینطوری فکر میکنید؟ ممنون، ولی بچه درس خوانی نیست!"
من هم در پاسخ گفتم: "اصلا مهم نیست، به نظرم او در آینده میتواند صاحب یک کسب و کار بزرگ شود، یکی مثل بیل گیتس، وارن بافت و استیو جابز. فرزند شما هوش آن را دارد که افرادی که هوش حل مساله دارند را به عنوان کارگر یقهسفید به خدمت بگیرد، او هوش سازماندهی و به خدمت گرفتن را دارد و در آینده میتواند کلی از دانشآموختگان دورههای دکتری دانشگاههای برتر کشور را به استخدام خود در آورد و ارزش افزوده ایجاد کند."
کارگران یقهسفید یا صاحبان کسب وکار در حال حاضر، دوره کار و دانش برای تربیت کارگران یقهآبی آینده، دوره دبیرستان برای تربیت کارگران یقهسفید و دوره فنی و حرفهای برای تربیت کارآفرینان (صاحبان کسب و کار) برنامهریزی شده است.
سیستم آموزش
|
نیروی تربیت شده برای بازار کار
|
نوع هوش غالب
|
دوره کار و دانش
|
کارگران یقهآبی
|
هوش مهارتی
|
دوره دبیرستان
|
کارگران یقهسفید
|
هوش ریاضی و حل مساله
|
دوره فنی و حرفهای
|
کارآفرینان و صاحبان کسب و کار
|
هوش اجتماعی و تجاری
|
برای آنکه چرخ بازار کار بچرخد نیاز است که هر سه دوره آموزشی ذکر شده به طور موفق نیروی مورد نظر بازار را تربیت کنند. در ایران، از آنجا که اهمیت دورههای فنی و حرفهای مورد غفلت جامعه قرار گرفته است، کسب و کار تولید نشده و موج بیکاری کارگران نمایان است.
در این بخش به توضیح تفاوت کارگر یقهسفید متخصص با کارآفرینانان و صاحبان کسب و کار میپردازیم. کارگر یقهسفید فردی است که متخصص است ولی برای فردی دیگر کار میکند و در ازای تخصصش از او حقوق بالایی دریافت میکند. دهه شصت، ایران در قحطی متخصص بود و بنابر قانون عرضه و تقاضا از آنجا که تقاضا برای بکارگیری متخصصین بیشتر از عرضه آن بود، متخصصین از درآمد بالایی برخوردار بودند. این موضوع سبب شد که والدین ایرانی، برای تامین آینده فرزندان خود آنها را به سمت تبدیل شدن به کارگران یقهسفید سوق دهند تا آنجا که عرضه از تقاضا پیشی گرفت و ایران تبدیل به یک استخر بزرگ از کارگران یقهسفید (اساتید دانشگاهها، مهندسان، پزشکان و ...) بیکار شد و حقوق و درآمد متخصصین به علت عرضه زیاد افت شدیدی کرد.
تخصص همانند هر موضوعی نکات مثبت و نکات منفی دارد. یک فرد متخصص در فرایند آموزش خود طوری تربیت شده است که بداند چگونه هوش و استعدادش را برای حل یک دسته از مسائل خاص بکار گیرد. در واقع تخصص یک عینک ذرهبینی است که در اثر نحوه آموزش بر چشمان متخصص گذاشته شده است. اما افرادی که عینک ذرهبینی به چشم دارند به نوعی کوربینی دچار میشوند، نمیتوانند دور دست را ببینند و نیاز دارند تا فردی دیگر آنها را هدایت کند، دست آنها را بگیرد و بگوید که متخصص پشت چه میز کاری بنشیند و کدام کار را انجام دهد تا هدفی در دور دست برآورده شود.
متخصص آموخته است که با هوش ریاضی و حل مساله خود یک دسته از مسائل خاص را درست حل کند، اما نمیداند که چه مسائلی به درد بازار کار میخورند، نمیداند چگونه باید در گروه همکاری کند، و نمیداند چگونه نتیجه کار خود را به دیگران بفروشد. این موارد نیاز به هوش سازماندهی و بازرگانی دارد، فردی که میتواند یک سیستم طراحی کند تا نیروهای متخصص به صورت یک شبکه کارآمد سازماندهی شوند و کوشش هر کدام منجر به تولید ارزش افزوده شود.
متاسفانه در ایران، هوش سازماندهی مورد غفلت والدین قرار گرفته است. آنها بیشتر کوشیدهاند تا مسیر آموزشی را برای فرزندان خود انتخاب کنند که آنها را به کارگران یقهسفید رده بالای شرکتها و کارخانههای بزرگ تبدیل میکند. برای مثال، فرزندم درس بخوان و دکتری مکانیک بگیر تا انشاالله یکی از مدیران رده بالای ایران خودرو شوی، یا درس بخوان تا استاد دانشگاه شوی، یا درس بخوان که بتوانی در وزارت نفت به عنوان یک مهندس درجه یک استخدام شوی
و مواردی از این دست، پندهای والدین به فرزندانشان است. به زبانی دیگر والدین ایرانی، فرزندان خود را برای اینکه به استخدام یک فرد دیگر در بیایند تربیت میکنند، نه برای آنکه صاحب یک کسب وکار بشوند و خود فرزندان آنها دیگران را به استخدام خود در آورند. تنها تفاوت یک کارگر یقهسفید با یک کارگر یقهآبی در آن است که وقت و هزینه بیشتری صرف آموزش کارگر یقهسفید شده است، اما باید دقت کرد که درآمد کارگران از قانون عرضه و تقاضا پیروی میکند و اگر عرضه کارگران یقهسفید در یک کشور از تقاضا برای آنها بالا بزند، در حالیکه تقاضا برای کارگران یقهآبی از عرضه بالاتر باشد این کاملا طبیعی است که یک فرد با مدرک کارشناسی ارشد مکانیک درآمدی کمتر از یک کارگر پلیاسترکار ماهر داشته باشد.
اما دسته سوم، یعنی کارآفرینان صاحبان کسب وکار، چه کسانی هستند؟ صاحبان کسب و کار افرادی دارای هوش سازماندهی و بازرگانی قوی هستند. آنها در آغاز جوانی با تاسیس یک شرکت، یک موسسه یا یک کارگاه کوچک (یک شرکت نرمافزاری یا حسابداری، یک موسسه جهانگردی، یک کارگاه تولید مواد غذایی یا مواد ساختمانی، دوزندگی و ...) شروع میکنند. در ابتدا تنها خودشان برای خودشان کار میکنند و هم نقش کارفرما و هم نقش کارگر را دارند (برای نمونه، دانشآموختگان دورههای هنرستان فنی-حرفهای با دانش حرفهای که دارند اولین کارگاه خود را راهاندازی میکنند و با مهارتی فنی که آموختهاند خودشان برای خودشان کار میکنند). اما بعد از یک دهه کارگاه خود را توسعه میدهند، و کارگاه آنها همانند نهالی که پای آن آب ریخته میشود پس از دو دهه تبدیل به یک کارخانه بزرگ میشود.
همه کارخانهها و شرکتهای بزرگ دنیا (شرکت مایکروسافت، شرکت اپل، خودروسازی بنز، نوشابهسازی کوکاکولا و ...) با شروع از یک کارگاه کوچک، طی دههها، به تکامل رسیدهاند. صاحبان کسب و کار وقتی شصت ساله میشوند، ارزش افزودهای عظیم را تولید کردهاند و برخوردار از ثروت زیادی هستند، که به کارکنان خود حقوق بازنشستگی میدهند. ولی کارگران یقهسفید متخصص در سن شصت سالگی چیزی به جز همان حقوق ماهیانه بازنشستگی ندارند.
آن چیزی که ایران کنونی به آن نیاز دارد تربیت صاحبان کسب وکار است تا کارگران یقهسفید متخصص را به کار گیرند. باید بخشی از والدین تصمیم بگیرند تا به جای آنکه فرزند خود را به دبیرستانها بفرستند که هوش ریاضی و حل مساله او تقویت یابد، او را به هنرستانهای فنی و حرفهای بفرستند تا در کنار آموختن یک فن تخصصی، هوش سازماندهی و بازرگانی فرزندشان برای ایجاد یک کسب و کار کوچک تقویت شود و پس از دانشآموختگی شرکت، موسسه و کارگاه شخصی خود را راهاندازی کند و با هوش سازماندهی و بازرگانی که دارد نهال کاشته را آبیاری کند تا در طی دههها تبدیل به یک شرکت و کارخانه بزرگ شود.
انیشتین یا ادیسونانیشتین و ادیسون دو فرد مشهور هستند که میتوان گفت تقریبا اکثر ایرانیان هر دو آنها را میشناسند. یکی از آنها یک دانشمند تراز اول و دیگری یک کارآفرین بزرگ است. این سوال را مطرح میکنیم که سیستم آموزش یک کشور چه کسری از نوجوانانش را باید به سمت انیشتین شدن و چه کسری را به سمت ادیسون شدن سوق دهد.
در دبیرستان، آنچه از دانشآموز انتظار میرود آن است که نظریههای علمی (در حوزههای فیزیک، ریاضیات و ...) را بیاموزد. ولی بگذارید این پرسش را مطرح کنیم که آیا ضرورت دارد که اکثر مردم جامعه این نظریات علمی را (با دقت و عمقی که در دبیرستانها آموزش داده میشود) بدانند؟
مسلما دانستن بخشی از این نظریات برای جامعه سودمند است، ولی قرار نیست که همه مردم ایران دانشمند تربیت شوند و تنها کسری بسیار بسیار کوچک از جامعه باید به بحثهای نظری بپردازد. متاسفانه سیستم آموزش ما در سوق دادن نوجوانان به سمت انیشتین شدن سنگ تمام گذاشته است اما در سوق دادن آنها به سمت ادیسون شدن حرفی برای گفتن ندارد.
ادیسون فردی است که محصول نو تولید میکند و تولید کردن محصول نو را اختراع مینامند. او یک کارآفرین و صاحب کسب و کار زبده است که هنرمندانه در کارگاههای کوچک خود محصولات نو مورد نیاز بخشهای مختلف را ابداع کرده است. انیشتین، هیلبرت، برتراند راسل و ... اسطورهها قرن بیستم بودند. ولی در قرن بیست و یکم، اسطورهها عوض شدند. امروزه امثالی از جنس ادیسون چون بیل گیتس، استیو جابز و ... اسطوره هستند و هنرستانها فنی و حرفهای در ایران باید تربیتکننده ادیسونها باشند.
وقتی ایرانیان همه فرزندان خود را کارگران یقهسفید متخصص تربیت میکنند، تا آنها بعدا به استخدام کارخانهها و شرکتها بزرگ در بیایند دیگر نمیتوان امیدی به ظهور افرادی چون ادیسون و بیل گیتس داشت که با شروع از کارگاههای کوچک و درک نیاز مردم محصولات نو بیافرینند و کسب و کار خود را گسترش دهند. در این شرایط، چون کسب و کار جدید تولید نمیشود جامعه با بحران بیکاری روبرو میشود.
از دانشآموختگان دبیرستان که با اهداف نظری تربیت میشوند نمیتوان انتظار داشت که کسب و کار ایجاد کنند، ولی با برنامهریزی منسجم برای هنرستانها، میتوان انتظار داشت که دانشآموختگان آنها که توانمندیهایی را در زمینههایی چون حسابداری و علوم مالی، تولید بازیها و نرمافزاهای کامپیوتر و موبایل، انیمیشین و ... آموختهاند و هوش سازماندهی و تجاری آنها نیز تقویت شده است به سمت تولید کسب و کار بروند و با پرورش کسب و کار کوچک خود و تبدیل کردن آن به کسب و کاری بزرگ، دانشآموختگان دبیرستانها را که هوش مساله آنها تقویت شده است استخدام کنند.
هوش اجتماعی یا هوش حل مسالههوش اجتماعی توانایی همکاری با دیگران، سازماندهی کردن توانمندیهای افراد، و تبدیل کردن آنها به یک تیم، به منظور ایجاد همافزایی و ارزش افزوده گروهی است. هوش ریاضی و حل مساله توانایی متمرکز شدن بر یک مساله خاص و پیدا کردن راه حل برای آن است.
متاسفانه در ایران، تعریفی که برای نخبگی صورت میگیرد به سمت هوش حل مساله سوگیری دارد و از هوش اجتماعی غفلت شده است. بگذارید این تعریف را برای نخبگی در نظر بگیریم که نخبه کسی است که ارزش افزوده بسیار بیشتری نسبت به افراد عادی جامعه تولید میکند.
با این تعریف، تیزهوشی، خلاقیت، دانایی، تفکر، کوشش و تلاش تنها آنجا ارزش مییابند که منجر به تولید ارزش افزوده شود. برای مثال، فردی کوشا را در نظر بگیرید که هر روز صبح به بیابان میرود و شنهای بیابان را با تلاش و زحمت بسیار میشمارد، این کوشش عبث است چون به ارزش افزوده منجر نمیشود. به همین ترتیب، دانایی، خلاقیت و تیزهوشی که منجر به ارزش افزوده نشود نیز عبث و بیهوده است.
صاحب کسب و کاری که در بازار رقابتی آزاد در عرض دو دهه یک کارگاه کوچک را به یک کارخانه بزرگ تبدیل میکند نخبهتر از یک پژوهشگر آکادمیک است که با مسائل نظری دست و پنجه نرم میکند. صاحب کسب و کار در فضای رقابتی برای بقای خود، باید ریسک مالی کند، نیروهای کار خود را راضی نگه دارد، نیاز آینده مشتریان را درک کند، برای توسعه کار خود خلاقیت کند، نیروهای کار صاحب هوش حل مساله را به خدمت بگیرد، و با سازماندهی همه این موارد با ریسک پذیری بالا ارزش افزوده ایجاد کند. توانایی تصمیمگیری در فضای رقابتی و پر ریسک،هوش و اعتماد به نفس زیادی را میطلبد و این در حالی است که یک پژوهشگر آکادمیک در اتاق خود بدون قرار گرفتن در فضا پر التهاب ریسکی، بدون ترس از ورشکست شدن به حل مساله نظری خود میپردازد.
در ایران بنیادی دولتی وجود دارد به نام بنیاد نخبگان که حمایت مالی از نخبگان انجام میدهد. برای نگارنده، اینکه دولت از معلولین ذهنی و از ناتوانان جسمی حمایت مالی کند قابل پذیرش است، اما اینکه به نخبگان جامعه وام خرید کالاهای مصرفی چون مسکن داده شود امری عجیب است.
از یک نخبه انتظار میرود که نه تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشد بلکه چندین برابر مردم عادی جامعه ارزش افزوده ایجاد کند و با مالیاتی که به دولت میدهد این امکان را فراهم کند که دولت اقشار ناتوان را مورد حمایت مالی قرار دهد.
از آنجایی که در تعریف نخبگی، هوش اجتماعی در نظر گرفته نشده است، اکثر افرادی که به عنوان نخبه در ایران شناخته میشوند کسانی هستند که عینک ذرهبینی حل مساله به چشم دارند و نیاز دارند که کسی دست آنها را بگیرد و با سازماندهی آنها و به خدمت گرفتنشان ارزش افزوده ایجاد کند. اما چون سیستم آموزشی ایران در جهت تقویت هوش اجتماعی طراحی نشده است تعداد نخبگانی که هوش به خدمت گرفتن داشته باشند کم است.
برای حل این مشکل، هنرستانهای فنی و حرفهای باید مورد توجه جامعه قرار بگیرند. هنرستانهای فنی و حرفهای میتوانند با ارائه دوره پنج ساله کاردانی پیوسته، دانشآموزان دوره اول متوسطه را پذیرش کنند. در این دوره، دانش حرفهای (به منظور تقویت هوش اجتماعی)، توام با دانش فنی دانشآموز کامل میشود و خروجی دوره، فردی جوان خواهد بود که نهال کسب و کار خود را میکارد تا بعد از دو دهه کارخانه و شرکتی بزرگ را برداشت کند.
با انقلاب فنآوری اطلاعات سرعت گذر زمان و تغییرات بسیار زیاد شده است و همه مردم ایران فهمیدهاند که گذراندن دورههای آموزش طولانی برای دریافت مدارک دانشگاهی (که حداکثر سی تا چهل واحد آن دروس تخصصی مفید است) کم خردی است. به جای آنکه یک فرد با هوش اجتماعی بالا، سالهای مفید عمر خود را درس بخواند تا تبدیل به یک کارگر یقهسفید بشود، با یک آموزش کارآمد در سن بیستسالگی مهندسی کاردان و کارآفرین میشود و با هوش اجتماعی که دارد در فاصله بیست تا سیسالگی نهال کسب و کار خود را آبیاری میکند.
مدارک تحصیلی مهارتی بین اللملی یکی از امکاناتی که فنآوری اطلاعات ایجاد کرده غیرمتمرکز شدن اعتبار است. مدارک تحصیلی از جنس اعتبار هستند، به این معنا که یک فرد میکوشد تا با کسب مدرک تحصیلی از یک دانشگاه معتبر، خود را به عنوان یک کارگر یقهسفید ارزشمند به صاحبان کسب و کار معرفی کند. در اینجا دانشگاه به عنوان یک مرکز اعتباردهی عمل میکند و فرد خود را دانشآموخته یک دانشگاه مشخص میداند. اما در آینده نزدیک، مدارک تحصیلی غیرمتمرکز میشوند، به این ترتیب که مدارک بینالمللی دورههای تخصصی جایگزین مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاهها میشوند و صاحبان کار برای استخدام نیروی کار، دارندگان مدارک بیناللملی را در اولویت بالاتری قرار دهند.
برای نمونه، صاحبان یک موسسه آموزش زبان انگلیسی، برای استخدام، دارنده مدرک آیلتس را به یک کارشناس ارشد زبان انگلیسی ترجیح میدهند، یا شرکتهای کارگزاری و صندوقهای سرمایهگذاری استخدام دارندگان مدارک بیناللملی تحلیلگری بازار بورس را به استخدام دانشآموختگان رشتههای مالی دانشگاهها ترجیح میدهند، و همچنین میتوان از مدارک بینالمللی دیگر در حوزههای شبکههای کامپیوتری و امنیت شبکه، حسابداری و ... نیز سخن گفت. حتی شرکتهای بزرگ صنعتی در "دره سیلیکون" اقدام به ارائه دورههای آموزشی و گواهینامههای معتبر کردهاند و به عنوان رقیبی برای مدارک دانشگاهی محسوب میشوند.
در واقع، فنآوری اطلاعات سرعت گذر زمان را بسیار زیاد کرده است، و به تبع آن مدل اخذ مدرک و گواهینامه نیز در حال دگرگونی است، که مدل جدید سریعتر و موثرتر به فعالیت در بازار کار منجر میشود. به جای آنکه یک فرد بسته چهارساله کارشناسی با صد و چهل واحد را از دانشگاهها انتخاب کند که حداکثر سی تا چهل واحد آن به درد بازار کار میخورد، مدل جدید این امکان را ایجاد کرده است که او بطور هدفمند و تخصصی در حداکثر یکسال، در آموزشگاهها و هنرستانها، دورههای تخصصی را بگذراند و مدرک بینالمللی اخذ کند.
مقایسه درآمد صاحبان کسب و کار با کارگران یقهسفید
کارگران یقهسفید (اساتید دانشگاهها، مهندسان کارخانجات بزرگ، و ...) باید با هوشمندی، خود را با دستورالعمل و آییننامههای کارفرما هماهنگ کنند تا با ترفیع سالانه به افزایش حقوق دست یابند. این افزایش حقوق یک تصاعد حسابی است به این معنا که هر سال حقوق دریافتی به مقدار مشخصی افزایش مییابد. اما صاحبان کسب و کار باید با هوشمندی، خود را با نبض بازار رقابتی هماهنگ کنند و به توسعه و نوآوری در محصول دست بزنند. افزایش درآمد صاحبان کسب و کار تصاعد هندسی است به این ترتیب که با توجه به نرخ سودآوری، درآمد و سرمایه سالانه آنها در یک مقدار بزرگتر از یک ضرب میشود.
دانشآموزانی که دوره متوسطه اول را گذراندهاند به خوبی میتوانند بفهمند که سرعت رشد تصاعد هندسی بسیار بیشتر از سرعت رشد تصاعد حسابی است و برای همین هم است که صاحبان کسب و کار به ثروتی چندصد برابر کارگران یقهسفید دست مییابند و سرمایهدارانی چون بیلگیتس و استیوجابز ظهور میکنند.
بیلگیتس فردی باهوش است که در سال دوم تحصیل دانشگاه خود، وقتی میبیند که آموزشی که دریافت میکند به ارزش افزوده منجر نمیشود دانشگاه را ترک میکند و کسب و کار خود را راه میاندازد. نگارنده چندین استاد از دانشگاه برتر آمریکا را میشناسد که دانشگاه را ترک کردهاند و به گوگل، مایکروسافت و دیگر صنایع در آمریکا پیوستهاند تا ارزش افزوده بیشتری فراهم آورند.
ارزشهای بشر عوض شده است، سخن دکارت که میگفت: "من فکر میکنم پس هستم" جای خود را به این جمله داده است که "من میافزایم پس هستم" و دانایی، خرد، هوشمندی، خلاقیت، کوشش و تلاش تنها در صورت ایجاد افزودگی ارزش مییابند.
در پایان، باید گفت که انتظار میرود سیستم آموزش با استفاده از ظرفیت هنرستانهای کشور به تقویت هوش اجتماعی در ایران بپردازد. هنرستانهای فنی و حرفهای همان کالجهای کسب (حرفه) و کار (فن) ایران هستند که باید بخش تجاری و کاسبی آنها به همان اندازه بخش کار و فن مورد توجه قرار گیرد. مسوولین آموزش کشور میتوانند با ایجاد دوره کاردانی پیوسته در هنرستانها و اضافه کردن دروس کارآفرینی به دروس فنی سبب شوند که خروجی هنرستانها تولید کنندگان کسب و کار باشند تا بدینوسیله آمار بیکاری در کشور کاهش یابد و همچنین کارگاهها و شرکتهای کوچکی که توسط دانشآموختگان هنرستانها تاسیس میشود نهالی برای کارخانجات بزرگ آینده باشند.
*هیات علمی دانشگاه صنعتی شریف
ولی همیشه گفتن که دو صد گفته چون نیم کردار نیست! !!