هنوز هم بعد از گذشت هفت سال نمیتوانیم کنار نامش واژه «زنده یاد» بگذاریم ... هنوز هم ترکیب «زندهیاد خسرو شکیبایی» برایمان غریبه است و دردناک.
به گزارش ایسنا، 28 تیر ماه سالروز درگذشت خسرو شکیبایی است، اما این اتفاق حتی بعد از گذر این سالها هنوز هم برایمان باورکردنی نیست.
بامداد جمعه 28 تیر سال 87 چند روز بعد از روز پدر، در آخرین روز از تعطیلاتی چند روزه، بدترین خبر ممکن، منتشر شد و چُرت تابستانی همه را پاره کرد: «خسرو شکیبایی درگذشت». خبر کوتاه بود اما ....
شکیبایی نه خیلی اهل گفتوگو بود نه علاقه زیادی به حضور در مجامع داشت. سرش به کار خودش بود اما همیشه خبرساز بود. خیلی اوقات تیتر اول روزنامهها میشد یا عکسش روی جلد نشریات میرفت، ولی در آن روز غم انگیز همه آرزو داشتند اولین خبر خبرگزاریها اشتباه باشد و او با صدای زنگدارش این خبر را تکذیب کند، اما این فقط آرزویی محال بود. بازیگر دوست داشتنی ما ساعتها بود که در بیمارستان «پارسیان» سعادت آباد آرام گرفته بود ...
کسی چه میداند که آدمها به وقت مرگ به چه میاندیشند؛ به آرزوهای ناکام، راههای نرفته، عشقهای از دست رفته، آرمانهای طلایی نوجوانی یا روزهای پر شر و شور کودکی ...
شاید هم خسرو شکیبایی به دوره نوجوانیاش میاندیشید، همان روزهایی که با پدرش به سینما میرفت، همان شبهایی که محو جادوی پرده نقرهای میشد و همان لحظاتی که راه زندگیاش را انتخاب کرد و بازیگری را برگزید.
یا شاید در اولین لحظات کوچش به راننده خسته «اتوبوس شب» میاندیشید یا «رضا»ی فیلم «کیمیا»، شاید هم هنوز دلش پیش «اسد» و «صفا»ی فیلم «پری» بود، شاید به «گشتاسب» فیلم «سارا» فکر میکرد... اما کسی چه میداند شاید هم دلش برای شیطنت خواهران دوقلوی «خواهران غریب» تنگ شده بود ... یا اینکه گوشه ذهنش هنوز درگیر مرد روشنفکر «یک بار برای همیشه» بود.
به هر حال بازیگر «حمید هامون» که سرگشته و شیدا در جستجوی معجزه بود تا همچون ابراهیم، آتش را برایش گلستان کند، چشمانش را آرام آرام روی هم گذاشت و خود را به دریای بیانتها و باشکوه مرگ سپرد، اما افسوس که این بار برخلاف فیلم «هامون»، نفس دوبارهای در کار نبود ... کسی چه میداند شاید گلستان خسرو شکیبایی فقط در بهشت خدا پیدا میشد.
با بهار آمده بود و با تابستان رفت و دوستدارانش میاندیشند که ای کاش این همه برای رفتن شتاب نداشت و همچون نام خانوادگیاش با شکیبایی میرفت.
غروب جمعه معمولا دلگیر است اما غروب جمعه 28 تیر ماه غمی از جنس دیگر داشت و آخرین خداحافظیاش نامه رفتن «رضا» بود، در فیلم «کیمیا» که با پخش این فیلم از تلویزیون، دوباره خوانده شد. نامهای به نام مادرانه «شکوه» و به حرمت نام مادر. خسرو شکیبایی هم مثل رضا آرام و مظلوم و بیصدا رفت.
او که برایمان شعرهای سهراب، فروغ، سید علی صالحی و محمدرضا عبدالملکیان را خوانده بود، حتی بعد از رفتنش هم 40 حکایت از گلستان سعدی را هدیه گذاشت که حالا بخش دوم آن شامل 12 حکایت دیگر در راه است. هرچند حالا صدای آهنگین «هامون» سینما همان اندازه دل انگیز است که اندوهناک نیز هست.
خسرو شکیبایی 7 فروردین 1323 در محله مولوی تهران به دنیا آمد و سال 42 وارد عرصه بازیگری تئاتر شد.
سال 46 بعد از پایان دوره سربازی در استودیو «شهاب» آزمون گویندگی داد، قبول شد و بعد از مدتی هم استخدام شد. در آن سالها اغلب به جای بازیگران نیمه معروف صحبت کرد، در عین حال گوینده بازیگرانی چون «چارلتون هستون»،«جیمز میسون»، «بیلی کازبی» و ... هم بود تا اینکه به طور رسمی توسط عباس جوانمرد سرپرست گروه «هنر ملی» به عضویت در این گروه دعوت شد و بعدتر هم به استخدام اداره تئاتر درآمد.
شکیبایی که دانش آموخته تئاتر از دانشکده هنرهای زیباست، در نمایشهایی چون «زیر گذر لوطی صالح»،«سنگ و سرنا» ،«صایادان»، «شب بیست و یکم»، «بیا تا گل برافشانیم»، «تراژدی کسرا»،«همه پسران من» و ... بازی کرد و با هنرمندانی چون محمود استادمحمد، هادی مرزبان، مجید جعفری و ... همکاری داشت.
بازی او در مجموعههای تلویزیونی «مدرس»،«روزی روزگاری»،«کاکتوس»،«تفنگ سرپر»،«خانه سبز» و ... نیز به یادماندنی است.