یادداشت دریافتی- شهریار خسروی*؛ "ما" حداقل به دو معنا در برابر هویت دینی قرار گرفتهایم. یک بار "ما به مثابهی ایرانیان" با ظهور دین اسلام و حملهی اعراب مواجه شدهایم. و بار دیگر "ما به مثابهی متجددین" خود را با مسئله دین مواجه یافتهایم. در هر دو مورد ما " دیگری دین" بودهایم.
در حوزه نظر دو نکته همواره مغفول بوده است: اول اینکه هویت اساسا مسئلهای برآمده از ذوات و اجناس و فصول نیست. هویت مسئلهای است افتراقی و مبتنی بر تفاوت و برساختن "دیگری". دوم این که هویت دینی در عرصه اجتماع مبتنی بر هیچ هستهی سخت نهاییای نیست.
منظور این نیست که دین هیچ ذات یا حقیقتی ندارد. بحث در اینجا دربارهی "محتوا" یا "ارزش صدق" گزارههای دینی نیست. بحث دربارهی "کارکرد" اجتماعی-روانشناختی دین و مبانی و نتایج اجتماعی و اقتصادی آن است. به این معناست که هویتهای دینی نه همچون ذواتی انتزاعی و لایتجزی بل همچون گرههایی از یک شبکهی مفهومی کار میکنند که در آن هر عنصر "نقش" خود را در نسبت با عناصر دیگر باز مییابد. به این معنا هویت دینی امری است بافت-وابسته که در محیطهای مختلف به انواع مختلف بازتابیده میشود. جایی به صورت پوشش زنان روستایی و جایی به صورت سیاستورزی سلفی در میآید.
تنها با فهم این جنبهی افتراقی هویت دینی است که میتوانیم نسبت پیچیدهی هویت دینی را با نهادها و مکانیسم های مدرن در سراسر دنیا تبیین کنیم. مشهورترین تمایزی که در این جا وجود دارد تمایز "دموکراسی آمریکایی" و "دموکراسی فرانسوی" است که الکسی دوتوکویل از بنیانگذاران جامعه شناسی بدان پرداخته است: در حالی که فرانسویها دین را رقیب و بدیل دموکراسی میدانند، آمریکاییها دین را در کنار دموکراسی نشاندهاند. در تاریخ ما رضاشاه راه حل فرانسوی توسعه را انتخاب کرد و به معایب و مزایای آن به گونهای توامان رسید، و خاتمی راه دوم را برگزید و به عواقب آن تن داد.
دفاع ما از دوم خرداد دفاعی است مبتنی بر دمکراسی توکویلی: دموکراسی بدیل دین نیست. همانطور که بدیل سوسیالیسم نیست. و این البته در تقابل است با سیاستورزی دینی علامه مصباح یزدی که میکوشد نظریهی ولایت فقیه را از قاعدهی "الواحد" (الواحد لایصدر عنه الا واحد) در مابعدالطبیعهی صدرایی استنتاج کند. سیاست ورزی مبتنی بر متافیزیک (در معنای حداکثری آن) چه ماتریالیسم دیالکتیک لنین و چه قاعده ی "الواحد" علامه با پروژه ی توکویلی ما منافات دارد. زیرا ما قصد داریم که با "استنتاج سیاست از مابعدالطبیعه" مخالفت کنیم.
روشن است که در این مختصر منظور ما از متافیزیک کاربرد تخصصی آن در فلسفه است و نه کاربرد عوامانهی آن در معنای "ماوراء الطبیعه". مابعدالطبیعه (متافیزیک) بیانگر نگاه ماست به این پرسش که سرشت بنیادی و نهایی جهان چیست؟ آیا بر جهان علیت و همچنین ضرورت حاکم است؟ مشیت خدا بر جهان چگونه کار می کند؟ آیا اساسا تدبیر امور جهان با خداست؟
هر چند پاسخ ما به پرسش های مابعدالطبیعی میتواند دلالتهای ضمنی بیشماری برای سیاستورزیمان داشته باشد، اما مسئله این است که "قاعدهی بازی" باید حتی الامکان نسبت به انواع مابعدالطبیعه خنثی باشد. افسانهی رایجی در ایران مدرن وجود داشته که میگوید مردم ایران واژه ی کمونیست را به صورت "کمو (خدا) + نیست" میفهمیدهاند و کمونیستها را کسانی میدانند که مهمترین خصلت آنها خداناباوری است.
در این افسانه دو نکتهی مرتبط با بحث ما وجود دارد: یکی این که چنان که در این افسانه میبینیم "چپ" در ایران نه به معنای یک برنامهی رهایی بخش برای رها کردن جامعه از فقر و نادانی و از خودبیگانگی بل به عنوان یک هویت تعریف شده است. ثانیا از آنجا که چپ نه یک برنامهی رهایی بخش بل یک هویت بوده است، این هویت به ناچار با هویت دینی رقیب شده است. در چنین شرایطی است که چپ با شعار "دین افیون تودههاست" آمده و به "افیون روشنفکران" بدل شده است. (روشن است که در این جا روی سخن با جریان غالب است نه جریانات و اشخاصی که استثنای بر این بحث هستند.)
این مسئله در جریان دانشجویی همواره به صورت حادتر نمود یافته است: دانشجویان که به خاطر شرایط سنیشان همواره با "بحران هویت" دست به گریبان بودهاند به سرعت صورتبندیها و صفبندیهای نظری، ایدئولوژیک و حی آکادمیک را به هویتهای صلب تبدیل کرده اند. این مسئله در تاریخ ایران گاه تا شکلگیری تصفیههای خونین و غیرخونین در جریانات سیاسی پیش رفته است.
فراموش نکنیم که دشمنان دموکراسی هم گاه با خیال خود به جنگ دشمنان دین رفتهاند و شگفت آن که مخالفان دین هم گاهی دشمنی خود با اساس دین را دشمنی با استبداد دانستهاند. در واقع در یک چرخهی معیوب، رقابت دموکراسی با دین به امری "هویتی" تبدیل شده است. این در حالی است که دموکراسی اگر دموکراسی باشد، باید نسبت به توحید و کفر خنثی باشد، زیرا دموکراسی روش است و اسلام محتواست و فرم و محتو اساساً تباین مقولی دارند و قسیم هم نیستند.
این حرف با آن قرائت از اسلام جور در میاید که بسیاری از حوزههای حکومتداری را به لحاظ فقهی "منطقه الفراغ" میداند: همانطور که دموکراسی نسبت به دین خنثی است دین هم نسبت به دموکراسی خنثی است و این همان دموکراسی توکویلی است که شاید "لیبرالیسم سیاسی" راولز آخرین روایت آن باشد.
راستی آیا الکسی دو توکویل یهودی، کاتولیک یا پروتستانی معتقد بوده یا دین را کنار گذاشته بوده است؟ بارها زندگی توکویل را خوانده ام اما جواب این سوال در خاطرم نمانده است.
* عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران