«حاج علاءالدین یهدونهس»: این را میگوید و جواب مشتریهایش را میدهد. تلفنی شماره کارت بانک را میگوید و بعد تأکید میکند که «٩٩درصد شهرداری مقصر است. فقط با زندگی یک عده جوان بازی کردند. همه را آواره کردند، الان هم که رأی دارد برمیگردد. در هیچ جای تهران نمیشود آجر روی آجر بگذارید و شهرداری کاری نداشته باشد، حالا چطور میشود در مرکز تهران در مرکزی تجاری، دوهزار متر تجاری بدون مجوز ساخته شده باشد و شهرداری نفهمیده باشد؟ حاجی تمام مجوزها را گرفته بود. اسنادش هم هست.» اینها صحبتهای یکی از کاسبان متضرر در جریان تخریب و پلمب طبقه هفتم بازار موبایل است.
اینجا طبقه ششم بازار موبایل علاءالدین است. پنج ماه پس از پلمب. راه پلهبرقی در انتها میرسد به ایرانیتی که مسیر رسیدن به طبقه هفتم؛ طبقه دردسرساز را مسدود کرده و برچسبهای زردرنگ پلمب روی در واحدهای تجاری هنوز خودنمایی میکنند.
چندیپیش تندگویان، نایبرئیس کمیسیون معماری و شهرسازی شهرداری، از توقف تخریب پاساژ علاءالدین خبر داده بود و حالا حجتالاسلام محمدجعفر منتظری، رئیس دیوان عدالت اداری، درخصوص آخرین وضعیت پرونده علاءالدین، گفته: کارهای کارشناسی در این پرونده رو به اتمام است و بهزودی رأی نهایی صادر میشود.
وی درخصوص توقف تخریب طبقه هفتم مجتمع علاءالدین که این روزها بهعنوان یکی از اخبار مهم در مطبوعات منتشر شده است گفته: «این روال قانونی رسیدگی به پروندههای مطرحشده در دیوان عدالت اداری است. در این پرونده از آنجایی که طرف پرونده تقاضای صدور دستور موقت کرده بود، فعلا کار تخریب متوقف شده است، اما پس از صدور رأی، شاهد اجرای آن خواهیم بود.»
حالا اینکه رأی چه باشد، مشخص نیست. پنج ماه پیش روزنامهها و خبرگزاریها نوشتند شاخ غول علاءالدین شکست. در میانه دعوای شهرداری و علاءالدین، صاحب پاساژ، ١١٠واحد طبقه هفتم پاساژ علاءالدین شامگاه پنجشنبه پلمب شد. ١١٠واحدی که به گفته کسبه، مالک بدون هیچ سندی به آنها فروخته بود. رضا علاءالدین، مالک این پاساژ، از ابتدای سال ٩٣ فروش ١١٠ واحد طبقه هفتم را شروع میکند. واحدها از ٨٠٠ میلیون تا یکمیلیاردو٣٠٠میلیون تومان بهصورت اقساط واگذار شد. کسبه میگویند هنگام خرید، مالک نامهای را به آنها نشان داده که میگوید با شهردار منطقه برای ساخت این واحد توافق کرده است.
در آن روزها کاسبها که یکشبه داراییشان را از دست داده بودند، از ظلمهایی میگفتند که در پاساژ به آنها روا داشته میشود، از شارژ پنج میلیون تومانی تا خرید بدون سند و مدرک واحدهای پلمبشده، اما این روزها آنها حرفهای دیگری میزنند، دیگر کسی لب به گله و شکایت از حاجی باز نمیکند، گویا حاجی همه را راضی کرده است.
طبقه به طبقه بازار موبایل را که بالا میآیی، بافت پاساژ عوض میشود. در طبقات بالا خبری از مغازههای دردار نیست. واحدها با یک میز از فضای پاساژ جدا میشوند. در هر واحد چند کاسب مشغول کاراند. این طرف و آن طرف، خریداران و فروشندهها در فضای پاساژ سیگار میکشند،
فروشندههای دورهگرد لیموناد و غذا به دست مشتریها میدهند و در هر ساعت از روز اینجا میتوان ازدحام جمعیت و خریداران را دید. رد کاسبان متضرر را میتوان بهراحتی در پاساژ پیدا کرد. یکی از آنها مرد میانسالی است که در واحد دومتری مشغول کاسبی است و سرش حسابی شلوغ است. میگوید: «حاجی همه را راضی کرد. یک عده پول گرفتند، یکسری هم مغازه و عمدهفروشها هم انبار و ما از روز اول هم گفتیم از صاحب ملک هیچ شکایتی نداریم. ما چون جزء مقربین درگاه بودیم، مغازه گرفتیم. بعد هم ما این مغازهها را قسطی خریدیم، خدایی کاری نداریم؛ طوری که ما خریدیم، هیچجا به ما مغازه نمیدادند. سر قضیه پلمب و تخریب ضرر زیادی کردیم؛ هزینه دکور و کاسبی که تا عید خوابیده بود. ٩٠ تا مغازه طبقه بالا بود و طبعا هیچ کسی مانند علاءالدین، نمیتوانست یکشبه به همه کاسبان بالا جا بدهد. ما خودمان از عید اینجا مستقر شدیم. دو، سهماه طول کشید. همه ضرر کردند؛ چه علاءالدین، چه ما. یک عده هم هنوز هیچ چیز نگرفتند؛ نه پول و نه مغازه. اینقدر به حاجی اعتماد داشتند که منتظر رأی دیواناند».
فروشنده دوم مرد مسنی است، موهای جلوی سرش ریخته، با چند جوان در یک فضای شش متری مشغول کاسبی است. میگوید: «حاجی گفت یا پولتان را بگیرید یا صبر کنید به شما مغازه میدهم. ما پولمان را گرفتیم و آمدیم اینجا، بعد هم دیوان رأی به توقف تخریب داده و نه فک پلمب. ما میتوانستیم پولمان را بگیریم یا صبر کنیم ببینیم تکلیف چه میشود».
میپرسم: «چقدر پول گرفتید؟ چقدر در مجموع پرداخت کرده بودید؟» جواب میدهد: «این را که نمیگویم. اینها قراردادی است. تو روزنامه که نباید مبلغها را بنویسید، مابین فروشنده و خریدار توافق میشود». «اما گفته میشود بین ٧٠٠ تا یک میلیارد و یکمیلیارد و ٢٠٠ به اقساط خریدهاید؟» «حتما همان است؛ دیگر بعضیها قسطی خریدند، برخی نقدی». میپرسم چقدر ضرر کردید؟ میگوید: «هیچی». در حال رفتنم که مرد جوان کناردستیاش میگوید: «ما زرنگیم، ضرر نمیکنیم».
فروشنده بعدی مرد جوان فربهای است که با سه فروشنده دیگر، یک خانم و دو آقا، مشغول به کار است. میگوید: «ما پولمان را نگرفتیم، منتظر ماندیم مغازهمان را پس بگیریم». میپرسم: چقدر پول پرداخت کرده بودید؟ به تأکید میگوید: سه تومن؛ سه میلیارد تومن. ششماهه پولمان خوابیده، البته همین صاحب پاساژ گفت بیایید پولتان را بگیرید اما ما نگرفتیم. من سه واحد داشتم و منتظرم مغازهام را پس بگیرم. هیچکس از کاسبان شکایت نکردند. شکایت ندارد».
در این ٦ ماه چه کار کردید؟
«یک مغازه بهمان دادند تا ببینیم تکلیف چه میشود. ٩٠ تا مغازه بالاست و فقط شش، هفت نفر مثل ما پولشان را نگرفتند، مابقی پولشان را گرفتند. هیچکس هیچچیز نمیداند. منتظریم.»
خیلیها حرف نمیزنند و تنها میگویند: «ما هیچچیز نمیدانیم، منتظریم.» مردی میانسال میآید جلو و کارتش را نشان میدهد. خودش را بازرس معرفی میکند و میگوید: «اینجا همه دروغ میگویند، حرفهایشان را ١٨٠ درجه بچرخانید تا راست شود».مرد قدبلند موجوگندمی در حال عبوری را نشان میدهند که این هم جزء فروشندگان طبقه هفتم بوده. میگوید: «منتظریم برویم بالا، شما اینطور باید بنویسید. منتظریم برویم بالا تا کار ادامه داشته باشد. من یک واحد دارم. برادرم هم یک واحد داشت. حاجی مفت به ما داده بود، قیمتش خیلی عالی بود. الان با این قیمتها جایی به کسی مغازه نمیدهند».
میپرسم: در این شش ماه چه کار کردید؟ «حاجآقا نصف پولهای برخی را داده، بعضیها کامل گرفتهاند و به بعضیها مغازه داده، به عمدهفروشها انبار داده. یکجوری با همه کنار آمدهاند. ما خودمان نصف پولمان را گرفتیم و نصف یک مغازه را. به نظر من شهرداری زور میگوید. اینها فکر میکنند شهر مال خودشان است، حیاطخلوتشان است. ٣٠٠، ٤٠٠ تا خانواده ضرر کردیم، از کاسبی و زندگی افتادیم. شب بخوابی، صبح پاشی، خانهات را پلمب یا تخریب کنند، چه حالی میشوی؟ چه نامزدیها و ازدواجهایی سر این قضیه بههم خورده، چون هیچ پشتیبانی نداشتیم. بعضیها خانه پدریشان را فروختند و این مغازهها را خریدند و ماندهاند بلاتکلیف».
کاسب جوان دیگری که در همانجا مشغول کار است، میگوید: «من یک مغازه بالا خریدم. صبح آمدیم نصفهشب گفتند میخواهند خراب کنند. بعد هم این حاجآقایی که خریدند، جواز داشته، ایرادی از جانب ایشان نبوده که بگوییم خسارت ما را بده. الان هم با گرفتاری داریم اینجا کاسبی میکنیم؛ گوشه مغازه دوستمان. اصلا مسئله پول نیست، خیلیها که پولشان را گرفتند، بقیه هم بخواهند پولشان را میگیرند».